«هرگاه موجودیت کلیسا به خطر میافتد از قید احکام اخلاقی رها میشود. استفاده از هر وسیلهای برای رسیدن به هدف قداست مییابد، حتی مکر و نیرنگ، خیانت؛ خشونت، خرید و فروش امتیازات و مناصب کلیسا، زندان و مرگ. زیرا هر نظم و سامانی برای جامعه است و فرد باید در راه مصلحت عمومی قربانی شود».
(دیتریش فون نیهایم، اسقف وردن - کتاب سوم در باره انشقاق، 1411 بعد از میلاد*)
* * *
«... مهاجرانی به شریعتمداری میگوید شما هر اختلافی که با سروش و ایدهها و اطرافیانش داری داشته باش و آنها را بنویس و در روزنامهات منتشر کن؛ اما شما میدانی، من هم میدانم که وصله جاسوسی به سروش نمیچسبد و این تهمتی ناروا و غیرموجه است. سروش چه منصب دولتی و اطلاعات محرمانهای دارد که با خارجیها در میان بگذارد؟! شریعتمداری در پاسخ میگوید: میدانم سروش جاسوسی نکرده، اما میشود به ایشان « بهتان» زد و «افترا» بست؛ چرا که در فقه بابی داریم تحت عنوان «مباهته». مطابق با این بابِ فقهی، اگر مردم به دور کسی جمع شوند که محبوبیت و نفوذ زیادی دارد و در عین حال خلاف اسلام سخن میگوید و نمیتوان مردم را از اطراف او پراکنده کرد، میتوان به او «بهتان» و «تهمت » زد و شخصیت او را تخریب کرد و از این طریق با او در پیچید و از نفوذ و تأثیرش کاست ... ». (از یادداشت «سروشدباغ»)
* * *
من پیش از این مطالبی در مورد «مباهته» خوانده بودم. میدانم تفاسیر فقهی از آن متفاوت است و همه مسلمانها به مانند آقای شریعتمداری اعتقاد ندارند که چنین امری جایز است. اما فارغ از این بحث فقهی، خیلی خوب میدانم که این شیوه از توجیه وسیله با استناد به هدف نهایی، ابدا محصول هیچ مذهب و منحصر به هیچ دوره و یا اندیشه خاصی نبوده است. قطعا «نیکولاس ماکیاولی» به دلیل انسجامبخشی به این اندیشه به نوعی سرآمد و الگوی تمام آنانی تصور میشود که برای رسیدن به هدف خود از هیچگونه عملی، ولو جنایت و زشتی و پلیدی خودداری نمیکنند.
در میان آنانی که گمان میکنند اهدافشان به آنها حق استفاده از هر وسیلهای را میدهد، تنها تمایز قابل تصور همان «اهداف» ادعایی است. یعنی این گروه تفاوت خود با گروه رقیب را صرفا همان اهداف نهایی میداند: «ما دروغ میگوییم، آنها هم دروغ میگویند. اما آنها برای منافع شخصی و ما برای منافع ملی»! «ما جنایت میکنیم و آنها هم جنایت میکنند، اما آنها برای سلطهجویی و ما برای رهایی انسانها»! یا در مثالی عینیتر و به روزتر، شریعتمداری بد است چون برای بقای حکومت است که علیه خاتمی دروغ میگوید و تهمت میزند. اما من خوب هستم چون برای ضربه زدن به حکومت است که علیه خاتمی دروغ میگویم و فیلم مونتاژ میکنم! (اینجا+) بدین ترتیب، چنین اندیشهای چند فرض اساسی را در دل خود به عنوان پیشفرض قرار داده است:
- نخست آنکه تکتک این افراد حقیقت مطلق را کاملا در مشت دارند و میتوانند هدف نهایی را بدون هیچ خلل و تردیدی تشخیص دهد. (با توجه به اینکه وسیلهها اصلا اهمیت و تفاوتی ندارند، تنها ملاکها همان اهداف هستند. حال اگر شما در هدف نهایی کوچکترین اشتباهی کرده باشید یکباره به قعر سقوط خواهید کرد و همانجایی قرار خواهید گرفت که گمان میکنید مخالفان شما هستند)
- دوم آنکه این اندیشه باور دارد که اهداف و وسیلهها از هم مستقل هستند. یعنی مثلا شما میتوانید با سلاح جنگ به صلح برسید! یا با سلاح دروغ، جامعهای اخلاقی پدید آورید و یا اینکه جامعه را به «زور» به پیشرفت و دموکراسی برسانید. البته قطعا هیچ کدام نمیتوانند پاسخ دهند که این مرز دقیق زمانی که ما از وضعیت کنونی به اهداف نهایی و مطلوب آنها خواهیم رسید چگونه مشخص شده و چطور میتوانیم بفهمیم از آن عبور کردهایم؟ بعید است که هیچ کدام بخواهند ادعا کنند که در «اهداف نهایی» آنها هنوز همین وضعیت استفاده از وسایل غیراخلاقی تداوم دارد.
اما تصور مقابل این اندیشه با هر دو پیشفرض بالا مخالف است. یعنی در درجه نخست هیچ حقیقت مطلقی را به رسمیت نمیشناسد که کسی بخواهد آن را در مشت داشته باشد و در درجه دوم وسیله و هدف را در پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر میداند:
«هدف را بدون راه به ما نشان ندهید، زیرا هدفها و وسیلهها در این کره خاک چنان به هم آمیختهاند که با تغییر یکی دیگری نیز تغییر میکند. هر راه متفاوتی اهداف دیگری را پیش چشم میآورد».
(فردیناند لاسال - فرانتس فون زیکینگن)
پینوشت:
هر دو نقل قول ابتدایی و انتهایی یادداشت برگرفته از کتاب «ظلمت در نیمروز» اثر «آرتور کوستلر» است. این کتاب، رمانی ماندگار است در به تصویر کشیدن مراحل، جزییات، استدلالها و البته تبعات همین اندیشه توجیهگر وسیله به استناد هدف که انقلاب روسیه را به فاجعهای چون شوروی استالینی کشانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر