سلام آقای بازیگر. سلام آقای «مشد حسن»*، آقای «هالو»، آقای «حاجی واشنگتن»، آقای «اجارهنشینها» و «هامون» و «شیرسنگی» و «بانو». سلام استادی که فقط تکرار نام فیلمهایت خودش میشود تاریخ سینما؛ سلام به شما که خودت تاریخ سینمای مایی.
چند نسلمان را بزرگ کردی استاد؟ چند نسل از مخاطبان این سینما را خیره خودت کردی؟ چند نسل از ما مسخ «گاو»ت شدیم و بلاهت خودمان را در «آقای هالو» دیدیم؟ زبان درد و حال چند نسل از تاریخ این کشور بود آن دردنامههایی که از پس نقاب «حاجی واشنگتن» خواندی؟ چند نفرمان «روز فرشته» که رسید همراهت رقصیدیم؟ چند نفرمان را به مانند خودت عاشق «روسری آبی» کردی؟ من نمیدانم استاد و تو هم نمیدانی و شاید هیچ کس دیگری هم نداند. اما یک چیز را همه میدانیم: که چقدر برای این سینما و مردمش عزیزی و چه حقی به گردنشان داری.
من از اهالی سینما نبوده و نیستم. هیچ وقت این افتخار را نداشتم که از نزدیک شما را ملاقات کنم. اما به عنوان یکی از آنها که همیشه در تاریکی سینما روی صندلیها نشستهاند و خیره هنرنماییهایت بودهاند شهادت میدهم که سینمای ایران بدون «آقای بازیگر» هیچ مفهومی ندارد. شهادت میدهم که برای من همیشه باورپذیر بودی. صداقت و راستی و خلوصات فقط یک نقش نبود. برای من که خودت بودی. پس شهادت میدهم که سالهای سال است تمام دغدغهات کمک به گوشهای از فرهنگ این کشور و گذاشتن خشتی بر روی خشت ویرانه سینمای ایرانی است. چقدر زجر کشیدی در ایران راه؛ چقدر اشک ریختی و خون دل خوردی برای کلبه محقری به نام «خانه سینما» و چه دلی سوزاندی و خاکی خوردی در «خانه تیاتر». همهاش بیشک به عشق و شوق مردمی بود که بحق قدر دانستند و عزیزشان شدی.
آقای بازیگر
اینها را همه گفتم تا بگویم که یادمان نرفته چه کسی بودی و چه کسی هستی، و درست به همین دلیل که یادمان نرفته، باورش سخت بود که ببینیم آن روز شنبه همقدم چه کسانی شده بودی و در میان چه کسانی نشستی و آب ِ روی خودت را خرج شست و شوی چه روسیاهیهایی کردی. مگر دلت خون نبود از ویرانی سینما؟ مگر اشک نریختی در مظلومیت و بیپناهی تیاتر؟ پس چطور رفتی و نشستی در کنار همان کسانی که هشت سال تمام است تیشه به ریشه فرهنگ و هنر این کشور زدهاند و از سینمای این کشور ویرانه ساختهاند و «خانه سینما»یش را بر سر صاحبانش خراب کردند؟ نمیدانم چه حسابی کردی استاد. نمیدانم آیا لحظهای به احساسات مخاطبانت فکر کردی؟ آیا فکر کردی در این آخرین نقشی که بر پرده واقعیت ایفا میکنی، همچنان چشمهای بیشماری در تاریکی صندلیها نشستهاند و نظارهات میکنند؟ اگر شاد باشی میخندند. اگر گریهکنی اشک میریزند. اگر برقصی میرقصند و اگر حقیر شوی، تحقیر میشوند؟
نمیدانم چه فکر کردی استاد. اما من از همان شاگردهایی هستم که درسهایت همیشه آویزه گوشم بوده. هنوز فراموش نکردهام طنین صدایت را که به گوش همه ما «هامون»ها میخواندی: «میدونم به قلبت ریده شده؛ اما باید حقیقت رو قبول کنی». بلی استاد. به قلب ما ریده شده و شاید شما هم به واقع این را بدانی. پس ما هم سعی میکنیم که حقیقت را قبول کنیم. البته حقیقت قطعا چیزی فراتر از آن سناریوی سخیفی بود که بیشک از کارنامه هنری شما حذف خواهد شد. تنها حقیقت این است که شما «آقای بازیگر» ما هستی و من حتی با قلبی که به آن ریده شده دوستت دارم و هنوز میتوانم به احترامت بایستم، همراه با خلوص چشمانت اشک بریزم و در عین حال زیر لب زمزمه کنم:
گفت استاد مبر درس ز یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف؛ استاد به من یاد نداد
پینوشت:
* دوست داشتم بنویسم «آقای گاو». اصلا درستاش همین است. «آقای گاو» و «آقای هالو» برای من نه تنها طنین و شان و جایگاهی کمتر از «آقای بازیگر» ندارند، که اتفاقا باور دارم چنین تعبیری نشان دهنده اوج ارزش و احترامی است که میتوان برای خود اثر و تمام ابعاد آن قایل شد. با این حال گمان کردم در فضای آشفتهای که با یک برداشت بدوی از اخلاق، هنوز با آثار هنری برخوردی ابتدایی میشود، احتمالا «آقای گاو» نوعی توهین و کنایه تحقیرآمیز تعبیر خواهد شد که از منظور این نوشته و احساس من یک دنیا فاصله دارد.
aghaye shagerd dalilesho boro bkhun, ke un nemikhaste, hala in charandiateto pak kon
پاسخحذفhttp://www.bbc.co.uk/persian/arts/2013/05/130517_l41_cinema_entezami_letter.shtml
پاسخحذفالبته آقای هالو علی نصریانه ..ولی خوب
پاسخحذف