۶/۳۱/۱۳۸۹

پیرامون آغاز و پایان جنگ: تاریخ را به یاد بیاورید و شانه خالی نکنید

در سالگرد جنگ هشت ساله، بار دیگر بحث بر سر دلایل آغاز جنگ و از آن بالاتر، دلایل ادامه آن پس از آزادسازی خرمشهر(1) بالا گرفته است. امسال هم مثل سال های پیش گروهی حاکمیت (و در راس آن آیت الله خمینی و هاشمی رفسنجانی) را متهم می کنند که پس از آزادسازی خرمشهر فرصت مناسبی برای پایان جنگ را از دست دادند. طرف دیگر هاشمی رفسنجانی است که به نظر این روزها باید به تنهایی از خود و آیت الله خمینی دفاع کند. جدیدترین جبهه در ماجرای جدال بر سر جنگ هم جبهه حامیان کودتا است که اتهامات جدیدی را متوجه نخست وزیر دوران جنگ می کنند که سال های پیش از آن ها خبری نبود. خلاصه این روزها بازار اتهام زنی از یک سو و شانه خالی کردن از سوی دیگر داغ است، اما من گمان می کنم که این جدال ها نه تنها نتیجه ای نداشته و پایانی نخواهد یافت، که از اساس طرح مسئله به اشتباه صورت گرفته است و پرسش نادرست، همه را به جست و جوی پاسخی فرستاده است که وجود ندارد.

بر کسی پوشیده نیست که جنگ، آن هم جنگی هشت ساله چه هزینه های هنگفتی بر کشور تحمیل کرد. اما اینکه امروز همه به دنبال مقصری هستند تا کل این مشکلات و هزینه ها را به گردن وی بیندازند برایم غیرقابل قبول است. تردیدی نیست که توده مردم دخالت مستقیمی در تصمیم گیری برای تداوم و یا پایان جنگ نداشتند. توده مردم شروع جنگ را از صدای غرش انفجارها فهمیدند و پایانش را از پیام های رادیویی و تلویزیونی شنیدند. حتی در ساختار حاکمیت هم تعداد تصمیم گیرندگان اصلی چندان زیاد نبودند به نحوی که این روزها مهندس موسوی، به عنوان نخست وزیر وقت به اسنادی(2) اشاره می کند که نشان می دهد بسیاری از تصمیمات بدون اطلاع او گرفته می شد و حتی نزدیکان آقای خامنه ای مدعی می شوند(3) که رییس جمهور وقت هم نفوذ و کنترلی بر شرایط نداشته است. به نظر می رسد همه چیز در دستان آیت الله خمینی و گروه معدودی که بر ایشان تاثیر گذاری داشته اند (نظیر هاشمی رفسنجانی، احمد خمینی و در موارد نظامی محسن رضایی) خلاصه شده است. اما آیا این همه ماجرا است؟

این روزها جزییات شرایط جنگ مدام مورد تحلیل قرار می گیرد. اسناد جدید منتشر می شود. کارشناسان به گفت و گو گرفته می شوند و حتی رسانه های انگلیسی و آمریکایی هم به کمک آمده اند تا مشخص شود چه اشتباهاتی در جریان مدیریت جنگ، از جمله آغاز و پایان آن رخ داده است. همه مدعی هستند و انتظار می کشند تا مشخص شود باید دادشان را بر سر چه کسی بزنند. اما گویا هیچ کس نمی خواهد از خود بپرسد که چطور می توان انتظار داشت که سرنوشت چنین جنگ بزرگی به دستان یک و یا چند نفر سپرده شود و در عین حال هیچ اشتباهی در تصمیم گیری ها رخ ندهد؟ چطور انتظار می رود تحلیل هایی که 20 سال پس از پایان جنگ و به مدد گستره ای از اطلاعات جدید ارایه می شود، در همان زمان هم قابل دسترسی بوده است؟ چطور کسی به خود جرات می دهد که تصمیم گیرندگان جنگ را در تصمیماتشان تنها رها کند؟

پرسش من از تمامی آنانی که دوران جنگ را درک کرده اند این است که اگر آیت الله خمینی حرف اول و آخر را در ماجرای جنگ می زد، چه کسی بود که چنین قدرتی به او داده بود؟ آیا فراموش کرده اند که چه اقبالی به ایشان نشان می دادند؟ آیا این انتخاب اکثریت قاطع مردم نبود که همه چیز به دستان وی و نزدیکانش سپرده شود؟ آنانی که مدعی می شوند در آغاز و یا پایان جنگ دخالتی نداشته اند آیا نمی خواهند به این حقیقت بیندیشند که خودشان انتخاب کردند که همه تصمیم گیری ها را به گروهی اندک واگذار کنند؟ پیش از این هم در پست «من تشخیص جنگ می دهم» شرح داده بودم که چطور قانونگزاران ایرانی تمامی تصمیم گیری در مورد آغاز و پایان جنگ را به عهده یک نفر گذاشتند و چطور موج میلیونی مردمی به این قوانین رای «آری» دادند و اتفاقا علی رغم تمامی تجربیات جنگ هشت ساله این رای خود را در سال 68 بدتر از پیش و در راستای شخصی تر کردن اختیار جنگ تکرار کردند. حال که سال ها گذشته و بسیاری از حاضران آن زمان دستشان از دنیا کوتاه شده است گروهی تصمیم گرفته اند خود را کنار بکشند و کم کم باورشان هم شده که نقشی جز یک قربانی بی دفاع نداشته اند و گروه دیگر تلاش می کنند تمامی ضعف های شخصیتی و عملکردی خود را با حمله به یکی از سخت ترین شرایط تاریخ این کشور جبران کنند.

در نهایت باور من این است: تمامی آنانی که در انقلاب نقش داشتند، تمامی آنانی که در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت کردند و یا حتی نکردند، تمامی آنانی که به جبهه ها پیوستند و یا حتی نپیوستند، تمامی آنانی که نسبت به شرایط زمان انتقاد داشتند و یا موافق بودند، همه و همه به یک اندازه در رخدادهای دهه شصت، از جمله جنگ هشت ساله دخیل هستند. تمامی آن وقایع، از کشتارها و اعدام ها و سرکوب ها و محدودیت ها گرفته تا شروع و پایان جنگ، همه و همه انتخاب های یک نسل از مردم این کشور بوده اند و اتفاقا جزو معدود برهه های زمانی کشور است که اکثریت تصمیمات در راستای رضایت اکثریت قریب به اتفاق مردم گرفته می شد. هرچند امروز همه فهمیده اند که رخدادهای دهه سیاه همچون لکه ننگی بر پیشانی تاریخ این کشور ثبت خواهد شد، اما این را نه می توان و نه باید انکار کرد که هرچه شد و هر چه بود، همه با هم بودند.

پی نوشت:
1- متاسفانه اصطلاحی نادرستی در کشور ما رایج شده است و حتی در بیلبوردهای سطح شهر هم به چشم می خورد که از «فتح خرمشهر» یاد می کنند. گویی این دوستان خرمشهر ما را به واقع بخشی از خاک عراق می پندارند که دم از «فتح» آن می زنند!
2- به متن استعفا نامه مهندس موسوی از سمت نخست وزیری مراجعه کنید
3- دست کم سردار مشفق حکایت های مفصلی از این ماجرا تعریف می کند

- به خوبی واقفم که بسیاری در همان سال ها باور داشتند که جنگ باید زودتر تمام می شد و حتی نسبت به این مسئله هشدار هم داده بودند.امیدوارم نیازی به تکرار نباشد که چنین هشدارهای جسته و گریخته و اقدامات تک چهره هایی منحصر به فرد هیچ چیز را در تصمیم همه گانی مردم کشور تغییر نمی دهد.

۱ نظر:

  1. ناشناس۳۱/۶/۸۹

    دوست عزیز با تحلیل تان درباره جنگ تا حدود زیادی موافقم. این درست است که همه ایرانیان در حوادث این چند دهه و کلا از زمان پیدایش این کشور در وقایع آن و سرنوشت خود سهیم بوده اند. به همین دلیل تا هنگامی که تغییرات اساسی در نحوه تفکر همه ایرانیان صورت نگیرد نمی توانیم انتظار آینده ای خوب داشته باشیم و در همچنان بر همان پاشنه خواهد چرخید.

    پاسخحذف