در
ایستگاه اتوبوس منتظری. دخترک به سراغت میآید. باید فال بخری. نمیخواهی. التماس میکند.
پشت چشم نازک میکند. میخری / نمیخری. جایی درون قلبات میسوزد. به ولیعصر میرسی.
پسرک ساز میزند و دخترک جعبه پول را به سمتات میگیرد. نگاهش میسوزاندت. پول میدهی
/ نمیدهی. آن طرفتر یکی پای نداشتهاش را به نمایش گذاشته. سر میگردانی.
توی
کافه نشستهای. پسرک میآید. دستمال میفروشد. نمیخواهی. التماس میکند. به داشته
و نداشته سوگندت میدهد. نمیتوانی مقاومت کنی. پول میدهی / نمیدهی. جایی درون مغزت
به آشوب کشیده شده. دیگر طاقت نداری. جای سالمی برایت نگذاشتهاند. حکایت هر روز است.
قلبات تکه تکه شده. ذهنات پریشان است. کودکی لباسات را میکشد. میخواهی فریاد بزنی.
نباید بزنی. نباید تندی کنی. کودک است. شاید تاثیر بدی داشته باشد. شاید فریادت را
هیچگاه از خاطر نبرد. درماندهای. عاجزی. دیگر طاقت نداری. روحات را خراش دادهاند.
روحات را هر روز میخراشند. باید سنگ باشی. باید سنگ شوی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر