نیازی به «بیپردهگویی» نیست! این نوشته پاسخی است به یادداشت «اگر من یک فیلسوف سکولار بودم» از «وبلاگ ملکوت»، که آن نیز به نوبه خود در واکنش به یادداشت «اگر من معمم بودم» نوشته شده است. نخستین پرسشی که یادداشت ملکوت در ذهن من ایجاد کرد این بود که نگارنده آن چه کسانی را «متحجر» و یا به تعبیر همان یادداشت، «دیندار متعصب و بیخرد» میخوانند؟ و اینکه نگارنده ملکوت «با تمام پوست و گوشت» خودش، رنج نیکفر از برخورد با چه جماعتی را درک کرده است؟ تنها پاسخ برای خودم روایتی مشابه همان روایت توزیع عادلانه عقل بود. حتما شنیدهاید که میگویند عقل را عادلانه میان انسانها تقسیم کردهاند، چرا که همه گمان میکنند به اندازه کافی از آن بهره بردهاند. گویا روشنفکری نیز (حتی اگر از نوع مذهبیاش باشد) مشابه عقل است. هیچ کس گمان نمیکند خودش همان «متعصب بیخرد»ی است که دیگران را به زحمت انداخته!
نگارنده ملکوت در مورد یادداشت نیکفر توضیح میدهد «شاکلهای عقلی و منطقی» ندارد. البته نکته امیدوار کنندهای است که کسی بتواند تشخیص بدهد یک یادداشت چهارصد کلمهای که اساسا از همان عنوانش خیالپردازانه است «شاکله منطقی» ندارد، اما چندان چنگی به دل نمیزند که تنها مطالبی دارای شاکله «عقلی» خوانده شوند که «منطقی» بیان شوند. (دست کم دوستان مذهبی باید به چهارچوبهایی فراتر از «منطق» برای «عقلانیت» باور داشته باشند!) از این نکته که بگذریم به امثال و حکمی میرسیم که تاریخ و فرهنگ ایرانی جز در چهارچوبش رشد نیافته و باقی نمانده است. به بیان شیرین جناب مولوی:
ای برادر، قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی به مثل دانه است
دانه معنی بگیرد «مرد عقل»
ننگرد پیمانه را گر کرد نقل
نوشتم که باور نگارنده ملکوت را نمیدانم، اما به باور من، متحجر و متعصب همان مردی است که توصیف «مرد عقل» مولوی در موردش صادق نیست. ظاهربین است. قشری و سطحی است. نگاهش عمق ندارد. آنچنان شتابزده است که پیش از اندیشیدن به مفاهیم پنهان در کلام، قضاوتش را بر پایه ظاهر آن بنا میکند. یک بار قیام علی علیه «قرآن بر سر نیزه» را کفر میخواند و یک بار حلاج را به جرم «انا الحق» بر دار میکند. پس عجیب هم نیست که نتیجه منطق نیکفر را توصیه به «سوزاندن مومنان به قرآن» قلمداد کند!
نگارنده ملکوت، نیکفر را متهم می کند که در نوشتهاش «فریاد و خشم و خروش» نهفته است. من هم میپذیرم. اما ای کاش پیش از حواله کردن این جوالدوز به دیگری، نگارنده سوزنکی هم به خودش میزد تا مخاطب یادداشتش از خود نپرسد: «در کجای نوشته آقای نیکفر آمده است که ماجرای قرآن سوزی از نگاه او به شهرتطلبی ولیفقیه مربوط میشود؟» نباید چنان بدبین بود که گمان کرد نگارنده به قصد یادداشت کوتاه جناب نیکفر را تحریف کرده است. به گمان من مشکل همان «خشم و خروش» است که اتفاقا دیدگان نویسنده ملکوت را آنچنان بسته، که بجز همان ترکیب نامیمون «قرآن سوزی»، هرچه دیده هزیان بوده و کابوس. «لا الاه» را دیده و «الا الله»اش را نادیده گرفته است و اتفاقا خوب اشارتی هم کرده که «گاهی اوقات آدم فکر میکند اگر این ولايت نبود، دست عدهای چقدر تهی میماند». به واقع که چنین است. به هر حال باید بینوایی پیدا شود تا کاسه کوزههایی را که نمیتوان پیوند زد بر سرش شکست!
نگارنده ملکوت مینویسد «من اگر فیلسوفی سکولار بودم، قرآنسوزی، حافظسوزی، کاپيتالسوزی یا سوزاندن آثار لنين (و يا حتی سوزاندن انجيل و تورات یا هر کتاب مقدس يا نامقدس ديگری) به یک اندازه برای من تکاندهنده میبود» و من از خودم میپرسم چنین عباراتی با چه دیدگاهی نوشته شدهاند؟ آیا نگارنده به واقع گمان کرده است اگر روزی در گوشهای از جهان کسی قصد آتش زدن «کاپیتال» یا «آثار لنین» را داشته باشد، جماعتی هستند –و لابد نیکفر هم یکی از آنها است- که کفن به تن میکنند و به خلق جهان چنگ و دندان نشان میدهند؟ به واقع نگارنده ملکوت نمیداند که اتفاقا نیکفر تلاش میکند تا دقیقا همان برخوردی را با قرآن سوزی تشویق کند که با هر کتاب سوزان دیگری؟ آیا به واقع نمیتواند درک کند برتر دانستن پیام یک کتاب از کاغذ و مرکب آن به چه معنا است؟ عجیب روزگاری است که نیکفر مدعی سکولاریسم باید به مدعیان مذهب دینشان را بیاموزد که «قرآن بر سر نیزه پوست و مرکب است، قرآن ناطق علی است»!
نگارنده ملکوت آنچنان با واکنش نیکفر به قرآن سوزی برخورد میکند که گویا جناب نیکفر رسالهای در تایید و تشویق کتابسوزان نوشته اند. ملکوت مینویسد: «... میگفتم که نفس عمل کوششی است برای نابود کردن تمدن بشری و نادیده گرفتن بخشی از آدميان که مثل ما فکر نمیکنند» عجب!!! خوب شد شما این را میگفتید! احتمالا به محض اینکه چنین واژگان سحرآمیزی از کام مبارک میتراوید جهانی حیرت زده جامه میدریدند و «یدخلون فی دین الله افواجا»! برادر گرامی من! کل ماجرا تلاشی است برای یافتن راهکاری در برخورد با بنیادگرایی. راهکاری غیر از بازتولید خشونت. راهکاری غیر از دامن زدن به نفرت متقابل. راهکاری غیر از محکوم کردنهای یکطرفه و بیحاصل. اگر درمان درد همان نسخهای بود که شما میپیچید که کل دعوا صدها سال پیش باید پایان میگرفت. اما نگرفت چرا که هیچ گاه امثال نیکفر معمم نبودند و اتفاقا امثال کشیش جونز نماد و سخنگوی مذهب شدند و امثال شما هم توجیهگران خوش خط و خال آن.
اما اگر به جای نگارنده ملکوت، من یک وبلاگ نویس مذهبی بودم، به جای جست و جو در پوسیدگیهای بند تنبان یادداشت جناب نیفکر –از قبیل لزوم ارایه مدارک مستند در رمان ناخوانده بودن آیت الله خمینی- به پیام زیبا و آموزندهای که در پس این ظاهر نهفته است میاندیشیدم و از خود میپرسیدم: هزار سال است جواب هر «های» را با «هوی» دادهاند. آیا کارگر افتاده است که من هم همچنان بر همان طبل بکویم؟ یا از خود میپرسیدم: اصلا هدف آن کشیش از چنین عملی چه بوده است؟ -بجز شهرت طلبی که نیکفر بدان اشاره کرده و ملکوت به سخرهاش گرفته- آیا این کشیش نمیخواسته در سالگرد فجایع 11سپتامبر مسلمانان را نزد افکار عمومی جهانیان خشن و بیمنطق نشان دهد؟ اگر اینچنین بوده، واکنش مناسب برای خنثی کردن این نیرنگ چیست؟ آیا راهکار جناب نیکفر این دسیسه را به خوبی نقش بر آب نمیکرد؟
و در نهایت گلایه قابل قبولی میتواند باشد از جانب یک مذهبی که غیرمذهبیها حق ندارند برای حمله به مذهب آن را به مصادیق دلخواه خود نظیر طالبان یا ولایت فقیه بکاهند. پس بدنیست دوستان مذهبی هم چنین نکاتی را فراموش نکنند و در یادداشتی که قرار است «منطقی و عقلانی» نوشته شود تا پاسخی باشد بر یادداشتی که منطقش فریاد است ننویسند: «پايههای تفکری (اشاره نگارنده به سکولاریسم است) که بهترین نمونهاش – و با ادبترین و متينترين نمونهاش – محمدرضا نيکفر است، سخت لرزان است و باید هميشه به آن با ديده تردید نگريست». البته که جناب نیکفر اندیشمندی قابل احترام هستند و هر خوانندهای میتواند با نگاهی کوتاه قضاوت کند که در یادداشت ایشان تا چه میزان شرط ادب رعایتش شده است؛ اما اگر همچون منی بخواهم در پاسخ به این دوست مذهبی، «با ادبترین و متینترین» چهرههای مذهبی را به انتخاب خودم معرفی کنم، گمان میکنم به خیلی از دوستان گرامی خودم جسارت و توهین خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر