برخی نمایشها هستند که یک جورهایی عطر ایرانی دارند. منظور همان نوستالژی حیاط کوچک خانه مادربزرگ و حوض کوچکش است که چه به یاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم گویی با آن احساس همدلی میکنیم. حال و هوایش جدای از هنر مدرن است. نه اینکه هنری نباشد یا از المانهای یک اثر مدرن بیبهره باشند، که اتفاقا این از زکاوت کارگردان است که توانسته اینچنین ظاهر کارش را برای مخاطب به رنگ خاطرات دیرین درآورد. «همه فرزندان خانم آغا» از نگاه من نمونهای از چنین نمایشهایی است هرچند اساس آن بر پایه دو نمایشنامه روسی (آثار چخوف) بنا نهاده شده.
حکایت ماجرای خانوادهای است که در خانهای «نظر کرده» زندگی میکنند: حیاط امام زاده «فزه خاتون». بزرگ خانواده، «خانم آغا»، تولیت امامزاده را دارد و فرزندانش را از کودکی با یاد و عشق به مذهب بزرگ میکند، اما سرانجام کار جز ویرانهای بر جای نمیماند. نه سرنوشتی و نه باوری. شاید همه چیز در همان دیالوگ تلخ پایانی نهفته باشد که «ما جوری بزرگ شدیم که نمیتونیم به چیزی اعتقاد داشته باشیم. باید از خانم آغا ممنون باشیم».
نمایش خیلی ساده به اجرا در میآید. بازیهای چشمگیری ندارد. شخصیت پردازیهایش گاه کلیشهای میشوند و حرف جدیدی ندارند. دکور نمایش در تمام طول اجرا ثابت باقی میماند، هرچند به هیچ وجه آزار دهنده نیست، با این حال گمان میکنم حوض بزرگی که بزرگترین حجم وسط صحنه را به خود اختصاص داده است خواسته یا ناخواسته تحرک را از نمایش گرفته و بازیگران را ناچار ساخته است تا مدام دورش بگردند و تمام اجرا را در حاشیه صحنه به نمایش بگذارند. نمایش دچار فراز و فرود نمیشود و خستگی روایت خطی آن را تنها طنز پراکنده در اثر است که از ذهن مخاطب میزداید. اما در پس همه این سادگیها، سخنی نهفته است که چندان هم ساده نیست. نمایش نگاهی از درون به مقوله مذهب عرضه میکند که اگر مخاطب صبور باشد و پیش از پایان اجرا دست به پیش داوری نزند برایش تازگی خواهد داشت!
«همه فرزندان خانم آغا» به هیچ وجه کار بزرگی نیست. از آن دست نمایشهایی است که نمونه کم نظیر و اعلایش را «کوکوی کبوتران حرم» به اجرا در آورده است. با این حال این اجرا نیز حرفهای ویژه خود را دارد و نگاه خودش را به مسئله مذهب به نمایش میگذارد. در کل بینندهای نیست که با لبخند رضایت سالن نمایش را ترک نکند و پیامش از آن دست سخنانی نیست که به این سادگیها از ذهن زدوده شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر