«... من خوف این را دارم که دو سال یا ده سال دیگر همین آقایان عبدی و گنجی و حجاریان بگویند ما قبول داریم یک تندرویهایی هم در جریان دوم خرداد کردیم، مثل همان حرفی که امروز «فرخ نگه دار» (در ندامت از برخوردی که با دولت بازرگان کرده است) میزند. من دعا میکنم اشتباه فکر کنم. از خدای دو جهان میخواهم پیشبینی من اشتباه باشد و اتفاقا حرف آقایان عبدی و گنجی درست درآید که وقت حمله به هاشمی بود. اما چه تضمینی هست که دو سه سال دیگر به همین اندک آزادی امروز حسرت نبریم و آرزوی یک فرصت طلایی دیگر را مثل مشروطه، مثل دولت مصدق و مثل اول انقلاب نکنیم؟ چه تضمینی هست که ما این آزادی را از دست ندهیم؟ من میترسم، من واقعا میترسم و فکر میکنم تندروی و رادیکالیسم در گذشته امتحانش را پس داده است. چپ روی هیچ گاه نتوانسته با اصلاحطلبی هم گام و همراه شود، این تجربه تاریخ است...». (دکتر صادق زیباکلام – گفت و گو با نشریه «یک هفتم» - 17 اردیبهشت 1379)
این دومین باری است که در این وبلاگ به این بخش از سخنان دکتر زیباکلام اشاره میکنم و هنوز هم باور دارم که اگر هزار بار دیگر این سخنان را مرور کنیم باز هم کم است. حرف من بر سر افراطگرایی یا همان «بیماری کودکانه چپروی» است. معضلی که در تاریخ ما بارها و بارها تکرار شده است و دریغ که از این همه تجربه تاریخی تنها رسوب اندکی در روحیات جمعی ما برجای مانده است. من بزرگترین مصادیق تاریخی این چپرویها را اینگونه مرور میکنم:
به دنبال پیروزی انقلاب مشروطیت، آن هم در جامعه کاملا سنتی و بیسواد ایرانی، هنوز ابتداییترین اصول قانونمندی و محدودیت قدرت مطلق شاه پیریزی نشده بود که گروهی از اندک فضای آزاد ایجاد شده استفاده کردند و نشریاتی در حمله به مذهب (به ویژه مذهب اسلام) و روحانیت منتشر کردند. در واقع هنوز گام نخست بر نردبان نوگرایی گذاشته نشده بود که گروهی رویای لمس آسمان را در سر میپروراندند. نتیجه آن شد که خیلی زود تحریکات امثال شیخفضلالله به ثمر نشست و جامعه و روحانیت سنتی از مواجهه با این فرهنگ جدید و نامانوس هراسان شد و فرصت برای مخالفان آزادی مهیا گشت تا طومار مشروطیت را یکجا در هم بپیچند.
نیم قرن پس از پیروزی انقلاب ناکام مشروطه، روی کار آمدن دولت ملی دکتر مصدق باز هم فضای نسبتا آزادی در جامعه ایرانی پدید آورد. فضایی که همراه با جنبش ملی شدن صنعت نفت میرفت تا کشور ما را با جهشی خیره کننده به پیش براند. جدا از بازماندگان عوامل استبداد داخلی، این بار دسیسه چینان استعمار هم نگران از این خیز مردمی در صدد چاره برآمدند و اینبار نیز هیچ زهری کارگرتر از افراطگرایی شناخته نشد. نتیجه آنکه افراطگرایی گروهی از مخالفان سلطنت (نظیر گروههای چپگرا و حتی دکتر حسین فاطمی) با دسیسه چینی عوامل کودتا پیوند خورد تا امروز در اسناد کودتای 28 مرداد بخوانیم که انگلیس و آمریکا چقدر هزینه شورشهای خیابانی کردند و چقدر نشریه منتشر کردند که به ظاهر دم از اصلاحات پیشرو میزدند و خواستار برچیده شدن سلطنت به سود جمهوریت بودند، اما تنها و تنها ایجاد رعب و وحشت در میان اقشار سنتی را هدف قرار داده بودند که سرانجام نیز به ثمر نشست و روحانیت ایرانی به صف حامیان کودتا پیوست تا همان بشود که شد.
25 سال پس از سقوط دولت ملی دکتر مصدق، طومار حاکمیت کودتا هم پیچیده شد. دولت موقت مهندس بازرگان خیلی زود زمام امور را در دست گرفت و تلاش کرد تا کشور را به آرامی به مسیر عادی باز گرداند اما این بار هم فضای آزاد یک سال اول انقلاب از آفت افراطگرایی در امان نماند. گروههای تندرو در مصادره اموال و اعدام سران رژیم پیشین از یکدیگر پیشی میگرفتند. این گروهها بر سر هرچیزی که با یکدیگر اختلاف داشتند، بر سر مخالفت با دولت میانهرو بازرگان متفقالقول بودند تا جایی که او خود به زبان آمد «آقایان دنبال بولدوزر میگردند، اما دولت ما فولکس است». (نقل به مضمون) سرانجام افراطگریها بار دیگر بر میانهروی اصلاحطبانه پیروز شد، دولت بازرگان سقوط کرد و به دنبال آن تصفیههای خونین گسترش یافت. گروههایی افراطی پیشین که خود مسبب سقوط دولت بازرگان بودند یکی پس از دیگری قربانی شدند و تقاس تندرویهایشان را با خون خود پس دادند.
آخرین نمونه را دکتر زیباکلام در توصیف عملکرد امثال اکبر گنجی و عباس عبدی در دوران چهارساله نخست دولت اصلاحات بسیار بهتر از من توضیح داده است و تاریخ هم به خوبی مهر تاییدی بر پیشبینیهای ناگوار ایشان زده است که دیگر نیازمند توضیح نیستند.
شاید این مقدمه چندان تناسبی با خطاب قرار دادن دوستان بالاترینی نداشته باشد. اما به گمان من، اتفاقی که طی چند ماه گذشته در بالاترین رخ داد و سرانجام به وضع قوانین جدید در این سایت منجر شد مشابهی مجازی است برای تندرویهایی که بدان اشاره شد. در واقع اینبار ما نه به مدد یک انقلاب و یا یک حرکت ملی، بلکه تنها به مدد همت گروهی از دوستان که زحمت راهاندازی «بالاترین» را کشیدند به ناگاه در فضای مجازی به نوعی آزادی دست یافتیم. استفاده مناسب از این فرصت پیش آمده نه تنها میتوانست یک رسانه مستقل و کم نظیر را برای اطلاع رسانی ایجاد کند، بلکه حتی میتوانست امکان ایجاد ظرفیت گفت و گو را برای ما فراهم کند. آن هم در شرایطی که دست کم به باور من فرهنگ رنجور و استبداد زده ما بیش از هر چیز از فقدان گفت و گوهای جمعی رنج میبرد. در عمل نیز به گمان من سایت بالاترین برای مدتها در تحقق این اهداف موفق بود، که موج استقبال کمنظیر مخاطبان میتواند اثباتی بر این مدعا باشد. با این حال حتی در این نمونه مجازی هم افراط گرایی خیلی زود بروز کرد و خیلی هم زود فاجعه آفرید.
به گمان من در مذمت افراطگرایی به اندازه کافی سخن گفته شده که اگر گوش شنوایی باشد بتواند از آن پند بگیرد. اما به عنوان آخرین تلاش من فقط میخواهم از دوستان ناراضی از وضعیت کنونی بالاترین بخواهم که یک لحظه با خود بیندیشند اگر برادر حسن شریعتمداری قصد داشته باشد تا اثرات مثبت سایت بالاترین را خنثی کند، بهترین راه حل ممکن را در چه خواهد یافت؟ بدون تردید فیلترینگ و فحاشی راه به جایی نخواهد برد، همانگونه که تا کنون نبرده است. اما اگر ماجرایی همچون «کارناوال ظهر عاشورا» را به خاطر بیاوریم آنگاه شاید شما هم با من موافق باشید که بهترین راهکار برای برادر حسین این است که یک حساب بالاترین باز کند و تا حد امکان باورهای عامه مردم را مورد حمله و توهین قرار دهد و امیدوار باشد اگر امکان توقف کلیه فعالیتهای این سایت وجود ندارد، دست کم بخشهای عمد مذهبی را از آن دور کند. این سناریو بارها و بارها در تاریخ ما تکرار شده است و به باور من آنانی که از این تجربیات پند نگرفتهاند، ناخواسته آب به آسیاب دشمنان آزادی میریزند.
پینوشت:
مدتها بود که میخواستم مطلبی اینچنینی در مورد وقایع اخیر سایت بالاترین بنویسم که بالاخره این میزگرد بهانه کافی را فراهم کرد.
حالا مگه کسی از اونهایی که در بالاترین تند روی میکردن ادعای اصلاح گری داشت که بهشون میگی افراط گرایی با اصلاح گرایی همخوانی ندارد؟!
پاسخحذفتا جایی که من یادمه مدلی بودن که گنجی و عبدی رو هم آدم حساب نمیکردند. چه برسه به زیبا کلام!
پاسخحذفسلام، خیلی زیبا و خوب نوشتید.
پاسخحذففکر می کنم البته جای بحث زیاد باشه. کوتاه بگم: شاید همه ی این ها نتیجه کند روی هم باشه. مثلن کند روی خاتمی باعث شد 50% کشور انتخابات را تحریم کنند و بقیه ی ماجرا. یعنی می شه از دید زیدآبادی هم به قضیه نگاه کرد: "تا کِی به حداقل ها قانع بمانیم"
ممنون می شم اگر جواب بدید. اگر توضیحاتم کم هست می تونم در وبلاگم بحث را مفصل تر بکنم.
باور به پیشرفت تاریخ و انباشت آگاهی در دون ترین مرتبه ی فهمی که از تکامل دارن چه این دوست ناخودآگاه نانویسنده، چه زیباکلام از هگل بیخبر باعث شده که بر مبنای چند مثالِ اونهم غلط تاریخی نظریهای راستکیشانه صادر فرمایند که رادیکالیسم و افراطگرایی دشمن آزادی و نوگرایی و غیره و نمی دونم چی چیه ملتهاست. غلط صادر فرمودن. شیخ فضل الله اصلا مسئلهاش سنتگرایی و تجدد نبود. اون برای اینکه کسی در حوزه ای که شرع قانون نداره قانون گذاری کنه حرص می خورد. با پارلمان مشکل داشت چون نهادی بود که زاید بر احکام اسلامی می خواست قانون وضع کنه. این مسئله تو کت شیخ نمی رفت حالا مهم نیست. اما جان جان! چرا فکر می کنی که با معیار سنت و تجدد میشه تاریخ یه سرزمینو اینجوری برینی توش. وا بده آرمان امیری. اگه هنوز دغدغه ات اینه که با اصلاحات و فتاوای مراجع و ولایای فقها میشه درصدی نه در هزاری به آزادی و رهایی رسید ول معطلی. افراطگرایی دیگه چه صیغه ایه. توان و حوصله ی فک زدن با شما رو ندارم. تاریخو انگولک کنین از این کلیشه های رایج تحلیلهای تخماتیک دست بکشین. شاید خدای زیباکلام کلامی زیبا بهتان گفت
پاسخحذف