شاید بسیاری ندانند که کودتای آمریکایی-انگلیسی مرداد ۳۲ علیه دولت ملی دکتر مصدق، با نام «عملیات آژاکس» برای روی ۲۵ مرداد طراحی شده بود و نه روز ۲۸ مرداد. این پروژه بنابر همان طراحی اولیه در روز ۲۵ مرداد اجرا شد اما خیلی زود به شکست انجامید. رابطهای خبری حزب توده موفق شدند دکتر مصدق را از عملیات کودتا مطلع سازند. نتیجه آنکه سرلشگر نصیری که برای بازداشت مصدق روانه شده بود دستگیر شد. شاه با هواپیمای شخصی از ایران فرار کرد. زاهدی پنهان شد و وزارت خارجه آمریکا خبر شکست طرح و فرمان خروج هرچه سریعتر نیروهایش از ایران را به «کرمیت روزولت»، فرمانده عملیات در ایران اعلام کرد. با این حال روزولت، احتمالا بر اثر یک احساس جاهطلبی شخصی دستور وزارت خارجه آمریکا را نادیده گرفت. تلگراف را پاره کرد و سه روز بعد با استفاده از رابطهای ایرانیاش کار نیمه تمام را به اتمام رساند.
* * *
در بخشی از آخرین یادداشت پیش از انتخابات با عنوان «فردا بر میگردم و به اینپرسشها دوباره فکر میکنم» نوشته بودم: «۳- پرسش دیگر، بازخوانی آخرین وضعیت توازن قوا و آرایش نیروهای حکومتی است. ما برای سنجش میزان توان هسته قدرت و ضعفها و قوتهایش ابزار سنجش مناسبی نداریم. صرفا میتوانیم به نشانههایی که گاه و بیگاه بروز پیدا میکند اکتفا کنیم. نتیجه این انتخابات نشانه خوبی از وضعیت هسته قدرت به دست میدهد که برای ادامه راه میتواند مورد استفاده قرار بگیرد».
در این مدت، من نقدها و نظرات فراوانی را خواندهام که تلاش میکنند شگفتی پیروزی آقای روحانی در انتخابات را با روانشناسی شخص رهبری پیوند زنند. گمان میکنم این گرایش داستانپردازی در مورد حاکم تماما مقتدری که بر اثر نوعی احساسات شخصی و یا دریافتهای شبانه به ناگاه متحول میشود، بیشباهت به داستانهای اساطیری و افسانهای باستان نیست. البته با این تفاوت که حتی افسانهپردازان باستانی هم هیچ گاه خود را در دام این داستان باورناپذیر که حاکم خودکامه به ناگاه دست از قدرت بشوید نمیانداختند. شاید جمشید شاهنامه در اوج اقتدار دعوی خدایی کند، یا گشتاسپ خیرهسر، برای آنکه خلف وعده کند و در اوج پیری هم تخت پادشاهی را در اختیار پسرش قرار ندهد او را به جنگ رستم بفرستد، اما احتمالا یک داستان هم از حاکم خودکامه و قدرقدرتی که به ناگاه دلش به رحم میآید و فشار اختناق را به سود تقسیم قوا کاهش میدهد در تاریخ ثبت نشده است. گرایشی که تمایل دارد تمامی رویدادهای سیاسی اجتماعی را، به جای تحلیل توازن قوا، با روانشناختی شخص اول کشور پیوند بزند، از جنس همان رعیت مسحور در برابر قدرت است که سیاستورزیاش هم در درخواست از شخص ظالم برای به خرج دادن انصاف خلاصه میشود و کتاب تاریخیاش میشود «نصیحتالملوک»!
اما حقیقت مطلق و جهانشمول در عرصه سیاست آن است که «قدرت مطلق، فساد مطلق میآورد» و هیچ نیرویی مستبد خودکامه را از مسیر استبداد خود باز نمیدارد مگر یک قدرت متوازن کننده. سرنوشت دیکتاتورهایی چون صدام، مبارک، قذافی و اسد هم به خوبی نشان داد واقعیت جهان امروز همچنان با اساطیر باستان همخوانی دارد و در جهان سیاست بیمعنا است که یک هسته قدرتمند و خودکامه بخواهد به میل خود قدرت را با مخالفین و منتقدینش قسمت کند. حتی اگر طالعبینان (بخوانید منابع خبری-اطلاعاتی-امنیتی) هم به «ضحاک» خبر دهند که مرگش نزدیک است، او نه تنها از راه خود باز نمیگردد، بلکه دیوانهوار به جنایت و قتلعام بیشتر روی میآورد.
موضع دیگر، گمانهزنی پیرامون طراحی صحنه بازی برای پیروزی آقای روحانی است. در این سناریو، حسن روحانی از ابتدا گزینه مطلوب شخص رهبر و هسته قدرت بوده است و تمامی بازیهای سیاسی این چند وقت اخیر برای آن بوده که مردم دچار این توهم شوند که روحانی را خودشان انتخاب کردهاند. در این سناریو همه چیز دقیق طراحی شده است. مهره جلیلی برای ترساندن مردم بوده و مهره قالیباف برای آنکه گمان کنند مطلوب رهبر است و در نهایت در دام روحانی گرفتار شوند. بی هیچ حرف و حدیثی میتوان گفت این سناریو، تمامی المانهای «تئوری توطئه» را در حد کمال با خود دارد. پس درست به مانند دیگر سناریوهای «توطئه پندار»، به همان میزان که پیچیده و ابطالناپذیر است، بیاهمیت و فاقد ارزش نقد و توجه است. از نگاه من، بهترین تحلیل، همان سادهترین تحلیل است که همه به چشم خودشان دیدند!
* * *
مهندسی انتخابات حتی تا هفته پایانی منتهی به رایگیری بسیار خوب عمل کرده و تقریبا موفق شده بود. مهره بزرگی همچون هاشمی رفسنجانی حذف، و شوک این اتفاق بزرگ در هیاهوی تبلیغاتی عارف و روحانی گم شد. حتی خوشبینانهترین نظرسنجیها هم نشان میدادند که عارف هیچ شانسی در این انتخابات ندارد. اوضاع که کمی بهبود پیدا کرد تازه به آنجا رسید که روحانی در بهترین حالت سوم میشود و یا اگر با عارف ائتلاف کند «احتمالا» به دور دوم میرسد. بدین ترتیب جریانهای منتقد روی کاغذ کمترین شانس را برای پیروزی داشتند و شکاف روزافزونی که میان هوادارن مشارکت با تحریمیها شکل میگرفت انسجام آنها را تهدید میکرد. نتیجه اینکه انتخابات میتوانست در همین سطح رقابتی برگزار شود و در عین حال اتفاق بدی هم برای هسته قدرت رخ ندهد. اما یک اتفاق پیشبینی نشده همه چیز را بر هم زد!
از نگاه من، سماجت غیرقابل باور گروهی از هواداران اصلاحات، با تاکید همزمان بر لزوم ائتلاف از یک سو و حمایت خاتمی و هاشمی از سوی دیگر، همه چیز را بر هم زد. وقتی که این سماجت به سرانجام رسید و ائتلاف شکل گرفت، موجی به راه افتاد که گمان میرفت پس از رد صلاحیت هاشمی کاملا فروکش کرده و از بین رفته است. واقعیت این است که این موج تنها و تنها در روز انتخابات و ای بسا در ساعات پایان رایگیری (از ساعت ۶ عصر به بعد) به اوج خود رسید و نتیجهای را رقم زد که حتی نظرسنجیهای مستقل هم آن را پیشبینی نمیکردند. من به چشم خود میدیدم که حتی آنهایی که خودشان برای رای دادن آمده بودند و در صف ایستاده بودند از حضور گسترده دیگران شگفتزده بودند. این سماجت، من را به یاد سماجت شخصی جناب «روزولت» میاندازد که روند تاریخ را به همین سادگی تغییر داد!
اگر روزولت آنقدر خیرهسر و جاهطلب نبود که تلگراف وزارت امور خارجه را پاره کند، امروز در کتب تاریخ میخواندیم که دولت ملی مصدق آنقدر مستحکم بود که در برابر کودتای مشترک آمریکا و انگلیس هم مقاومت کرد. اما حالا میدانیم که ظهر روز ۲۸ مرداد، هیچ کس به سود مصدق به خیابان نیامد و حتی پولهایی که روزولت با خود آورده بود خرج نشد. چند گروهان نظامی به مدد یک مشت اراذل و اوباش دولت ملی کشور را سرنگون کردند و تمام!
به صورت متقابل میتوان گفت، اگر آن هسته کوچک در بدنه اصلاحطلبان، با سماجت و امیدواری غیرقابل درک بر لزوم مشارکت انتخاباتی و حضور کل جریان اصلاحات در حمایت از نامزد مورد ائتلاف تاکید نداشتند و اگر خاتمی و هاشمی تنها سه روز مانده به انتخابات حاضر نمیشدند از ائتلاف حمایت کنند، احتمالا امروز سردار قالیباف برنده انتخابات (شاید در دور دوم) بود و همین تحلیلهای روزمره که از «خردمندی» رهبر نظام و تصمیم او به باز کردن فضا حکایت دارند، از تصلب غیرقابل تردید هسته قدرت و پیروزی «مهندسی معقول انتخابات» خبر میدادند.
* * *
اما اجازه بدهید به پرسشی باز گردم که از پیش از انتخابات در جست و جوی پاسخ آن بودم. نشانهای که از مشاهده نتایج این انتخابات مشاهده کردیم چه تصویری از آخرین آرایش نیروها در ساختار قدرت به دست میدهد؟
به باور من، تصویر همان است که پیش از این هم میشد روند آن را پیشبینی کرد اما حجم و میزان آن را نمیشد حدس زد. در واقع هیچ اتفاق خارقالعادهای در مسیر حرکت هسته قدرت رخ نداده و هیچ نقطه عطفی روند آن را دگرگون نکرده است. هسته مرکزی قدرت که چهار سال پیش کودتای انتخاباتی را رقم زد، هنوز هم آنقدر توان (و در نتیجه تمایل) دارد که در صورت انسجام بتواند گزینهای به بزرگی هاشمی رفسنجانی را حذف کند و آب هم از آب تکان نخورد. مشکل از جایی شروع میشود که این هسته دچار تشتت و اختلاف داخلی شود. یعنی زمانی که با حذف هاشمی خیال طیفهای مختلف جریان حاکم از پیروزی قطعی اصولگرایان راحت شد، دیگر ائتلافهای اجباری هم دلیل و مبنای خود را از دست دادند. نتیجه آنکه اعضای «۲+۱» هم هرکدام خود را مجاز دیدند که در جریان مناظرهها به همدیگر حمله کنند تا «از غنایم جنگی که پیروزی در آن قطعی قلمداد میشد سهم بیشتری به دست بیاورند». (این تصویر من را به یاد جنگ «احد» و لحظهای میاندازد که نگهبانان در هوس کسب غنایم گذرگاه پشتی را رها کردند و بازی برده به باخت بدل شد!)
واقعیت این بود که دستگاههای امنیتی نظام در ساعات پایانی منتهی به انتخابات متوجه جنب و جوش مردمی شده بودند و تمام تلاش خود را انجام دادند تا نامزدهای اصولگرا را متقاعد کنند که برای جلوگیری از یک شکست مفتضحانه با یکدیگر ائتلاف کنند. با این حال شکافها بالا گرفته بود و چنین اتحادی دیگر امکانپذیر نبود. در چنین شرایطی، عملا تکرار کودتای انتخاباتی ۸۸ هم بلاموضوع شده بود اما نه به این دلیل که «هسته قدرت تمایلی به حفظ یکپارچه قدرت نداشت»! بلکه بدان دلیل که در درجه اول چنین کودتایی نیازمند برنامهریزیهای بسیار گسترده از مدتها پیش است که انجام نشده بود. و در درجه دوم، اصلا حاکمیت نمیدانست که چنین تقلبی باید به سود کدام گزینه انجام شود! چهار ساعت تاخیر در اعلام نتایج هم ره به جایی نبرد و گویا هیچ توافقی حاصل نشد*. پس اگر قرار بود رایها به سود قالیباف خوانده شود معلوم نبود چه کسی باید دهان تیم جلیلی را ببندد و اگر بلعکس میشد معلوم نبود قالیباف بتواند سکوت کند. (در تمام این مدت شخص ولایتی هم جایی ایستاده بود حد فاصل مشاور رهبری و وزیر سابق هاشمی! و به چشم دیدیم که حتی پس از قطعی شدن باخت خودش حاضر نشد کنار بکشد تا آرای اصول گرایان اینقدر شکسته نشود و زمرمههای این شایعه به گوش برسد که او از اساس به اشاره هاشمی وارد شده بود!)
خلاصه امر اینکه همانطور که روند چهار سال گذشته نشان داد، هسته اصلی قدرت در برخورد با مشکلات از چند جهت فرسوده شد:
۱- توان مالی بالای خود را با تحریمهای نفتی از دست داد.
۲- موقعیت بینالمللیاش سقوط کرد و خطر حمله نظامی برایش بحرانی شد.
۳- دچار اختلاف داخلی و بحران ناکارآمدی شد.
لذا به نظر میرسد نتیجه این انتخابات، از فرآیند تایید صلاحیتها گرفته تا اعلام نتایج دو پیام مشخص را به همراه داشت:
- نخست: مجموع تمرکز قدرت در هسته مرکزی حاکمیت هنوز هم به اندازهای است که در صورت اتحاد میتواند رقبای خودش را از مسیرهای غیردموکراتیک حذف کند. (رد صلاحیت هاشمی)
- دوم: در عین حال این قدرت به حدی فرسوده شده که با کوچکترین اختلاف داخلی در برابر موج حرکت مردمی توان مقاومتاش را از دست میدهد. (پیروزی روحانی)
* * *
حرف آخر اینکه سادهترین درسی که باید از این اتفاقات بگیریم این است که «کودتا بازگشتناپذیر نیست». اگر امروز اختلافات داخلی اصولگرایان آنها را به جان هم انداخته و سبب تضعیف نیرویشان شده است، ابدا بعید نیست که روی کار آمدن دولت جدید به مرور بار دیگر آنها را متحد سازد. اتحادی که قدرت ناشی از آن باز هم میتواند برای فرآیند دموکراتیک جابجایی قدرت تهدیدی کشنده محسوب شود. پس اگر قرار است جلوی تکرار چنین کودتاهایی گرفته شود، به صورت موازی با حرکت دولت، جنبش دموکراسیخواهی هم باید خودش را تقویت کند. نهادهای اجتماعی که در تمام این چهارسال افسوس نداشتنشان را خوردهایم باید احیا و تقویت شوند. در عین حال، باید بر روی خروج انحصار منابع اقتصادی از دستان نظامیان تمرکز شود تا بار دیگر تمامی منابع قدرت به دست یک جریان نظامی-امنیتی نیفتد.
پینوشت:
* در این باره مراجعه کنید به اظهار نظرهای بسیار گسترده از میان نظامیان سپاه گرفته تا حسین الله کرم و بیت آیتالله مهدوی کنی که از تلاشهای خود برای ائتلاف نامزدهای اصولگرا حتی تا روز انتخابات خبر میدهند.
اینکه حتی در عهد عتیق هم دیکتاتورها یکشبه بخاطر یک رویداد رایشون عوض نمیشده نشانه اینه که هیچ وقت در واقع قدرت به اون معنی که میگیم مطلقه و انفرادی نبوده بلکه تابع یک سیستمی بوده. سیستم در اونموقع حکام محلی بوده اند منتهی در ایران و کشورهای مشابه احتمالا بدلیل شرایط حغرافیایی قدرت مرکزی بیشتر بوده ولی در غرب قدرت مرکزی وابستگی بیشتر به قدرتهای محلی داشتته.
پاسخحذفو در واقع وجود همین سیستم هست که تصمیم گیری رو برای یک نفر مشکل میکنه وگرنه اگر همه چیز به یک فرد بستگی داشته باشه هیچ علمی تا بحال ثابت نکرده که اون فرد نمیتونه تغییر پذیر باشه.
اما در شرایط فعلی ایران یک استثنا میتونه وجود داشته باشه و اونهم ناشی از یکدست نبودن حاکمیت هست. یکدست نبودن حاکمیت هم از اینجا ناشی میشه که همه جناحهای داخل قدرت منافع یک طبقه یا قشر معینی رو نمایندگی نمیکنند و تضاد منافع دارند.
از جمله و مهمتراز همه اینکه خود رهبر شرایط ویژه ای داشته و شخصا چنانکه از گفته همقطارهای مخالفش مثل هوشنگ اسدی و خاطرات دیگران بر میاد برای خودش آمال و آرزوهای بزرگی داشته و براش مبارزه کرده. کاملا امکان داره که شخص رهبر در طی یک فرایندی از طرف جناحهای مختلف حاکم در شرایطی قرار گرفته بوده که در عمل امر بر اونها شده و دنبال فرصتی میگشته که خودشو از این شرایط بیرون بیاره. بنظر من همه تحلیلی که شما کردی میتونه درست باشه. بخصوص در مورد اینکه دست و پای حاکمیت برای تقلب بسته شده. اگر یادت باشه من تو همین کامنتها گفتم انقدر روی تقلب تاکید نکنید چون شرایط فرق کرده.
با اینحال من نقش رهبر رو در انتخابات خیلی پررنگ میبینم و احتمال میدم از شرایط برای بیرون آوردن خودش از حالت قبلی استفاده کرده. البته شخص رهبر رو هم در اینمورد تنها نمیبینم و فکر میکنم یک لایه ای از حاکمیت از این فرصت استفاده کرده و خودشو از شرایط قبلی بیرون آورده. اگر شما به حرفهای اصولگراهایی مثل با هنر یا سردبیر روزنامه رسالت و حتی مدیر جامعه اصناف که همه از موتله هستند دقت کنی متوجه این نکته میشی.
من تا بحال ندیم خاتمی حرف بیربط زده باشه و همه حرفهایی که میزنه معمولا دلیل خاص داره. اهل پاچه خواری هم که نیست. پس وقتی مشخصا از رهبر تشکر میکنه یک معنای خاصی داره. اینهم میتونه یک دلیل دیگه باشه.
در مورد اینکه سماجت یک نفر یا یک گروه میتونه شرایط رو عوض کنه باهات موافقم منتها به این شرط که زمینه از همه نظر آماده باشه. کمیته مشورتی خاتمی هم درستی حرکتشون و نتیجه مثبتی که گرفتن ناشی از این بود که زمینه فراهم بود و اونها تشخیص دادند و به موقع تصمیم گرفتند. به همین ترتیب در مورد حرکت روزولت هم همین نظر و دارم. به احتمال خیلی زیاد روزولت نقشه جایگزین داشته و شرایط رو هم خیلی خوب تحلیل کرده بوده و تشخیصش این بوده که برای حرکت بعدی آماده است. وگرنه با تصمیم یک شخص هیچوقت سرنوشت یک مملکت عوض نمیشه.
سعیدی
دوست ناشناس
پاسخحذفکلا که با نظر شما موافق هستم. اما چون به نظر میرسد یادداشت من در برخی موارد دچار نارسایی شده و ابهامی برای دوستان ایجاد کرده توضیحاتی که در گوگل پلاس هم مجبور شدم اضافه کنم اینجا هم اضافه میکنم. منظور من از این یادداشت ابدا این نبود که رهبر نظام با این انتخاب موافق بوده یا مخالف بوده. اصلا من نه اطلاعی از رای ایشان دارم و نه علاقهای دارم که بخواهم در مورد آن گمانهزنی کنم. ما نه امکان این را داریم که از مکنونات قلبی ایشان مطلع شویم و نه این مساله کمکی به ما خواهد کرد. انتقاد من از تحلیلی که همه چیز را بر پایه شخصیت رهبری تفسیر میکند به این دلیل بود که چنین تحلیلی دقیقا یک شخص را در کل ساختار سیاسی ایران قادر مطلق میداند. شما به درستی اشاره کردید که معمولا حکومتها به این شکل نیستند و ساختار قدرت ناشی از برآیند یک مجموعه قوا است. اگر بخواهیم یک نفر را قادر مطلق قلمداد کنیم باید به یک استبداد خودکامه فردی معتقد باشیم که به باور من ابدا در مورد ایران صادق نیست. ما اینجا یک نیمچه دموکراسی-نیمچه دیکتاتوری داریم. حتی جنبه دیکتاتوری این حکومت هم خودش برگرفته از یک سری برآیند قوا است. یعنی من وقتی از «هسته مرکزی قدرت» نام میبرم، به مجموعهای اشاره دارم ناشی از چندین جناح دخیل در سپاه، گروههای راست افراطی، گروه راست میانه و سنتی، بخشی از بدنه روحانیت ارشد و البته بیت رهبری که خودش مجموعهای است از تمامی این نیروها. حرف من این است که وقتی همه چیز را شخصی تحلیل کنیم، به اشتباه میرویم. بلکه باید هر نتیجهای را محصول توازن در مجموعه این قوا بدانیم. اینجا دیگر اصلا مطرح نیست که شخص رهبر خودش همنظر با این برآیند نهایی بوده یا مخالف بوده.
در مورد لزوم محیا بودن زمینه برای تاثیرگزاری ارادههای شخصی هم قطعا با شما موافقم. پیش از انتخابات هم به دوستانی که اصرار داشتند «ما باید موج راه بیندازیم» عرض میکردم که هیچ شخص یا گروهی نمیتواند در دل یک جامعه هشتاد میلیونی موج راه بیندازد مگر اینکه این ظرفیت در دل همین جامعه وجود داشته باشد. در متن هم اشاره کردم که این موج خودش در زمان نامزدی آقای هاشمی وجود داشت. این ظرفیت در دل جامعه پدید آمده بود و ما آن را دیدیم. فقط گمان میرفت که احتمال خاموشی دارد که این هسته کوچک اما پرکار توانستند آن ظرفیت موجود اما نهفته را دوباره فعال کنند.