یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند. این مطالب «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.
ا.ج – اول: همه ما با دروغ بزرگ شدهایم. از دروغ مسخره و بیسند نقش بستن شعر سعدی بر سر در سازمان ملل در کتابهای دبستانمان، تا تأئید انقلاب ایران توسط فیلسوفی چون فوکویاما در کتابهای درسی دانشگاه، اما هیچ وقت هیچ کداممان زحمت سوال کردن را به خودمان ندادهایم که آیا همین است که میگویند؟ با یک «به ما چه» و «سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند» و «دیگی که برای من نجوشه میخوام توش سر سگ بجوشه» و ضرب المثلهایی از این دست خودمان را از همهء مسوولیتهایی که باید داشته باشیم مبرا کردهایم. عجیب نیست این همه ضرب المثل در ستایش بیمسوولیتی و عافیت طلبی؟ و همین میشود که ملت باور میکنند و بیست سال تمام خزعبلاتی که به فوکویاما نسبت دادهاند در کتابهای درسی در دانشگاه تدریس میشود. من خودم هم هیچ وقت نپرسیدهام این را و تعجب نمیکنم وقتی آمار جهانی حکایت از شاخص بالای تنبلی در میان ایرانیان دارد. همین نپرسیدن است که سبب همهگیر شدن شایعه مسخره لوگوی پپسی بر روی ماه میشود. هم اکنون در سالگرد آن شایعه به سر میبریم. مسخره نیست این سادهلوحی جمعی؟
هیچ وقت احساس مسوولیت کردهایم در مواجهه با اینهمه دروغ؟ یا با جمله «سیاست پدر و مادر ندارد» آهی کشیده و ماجرا را فراموش کردهایم؟
دوم- این جمله را همه شنیدهاید: «تا به حال کسی نیومده که بهتر از قبلی باشه». یا «اینا برن بدتر از اینا میان».
ذهن استبداد زده ملتی که بنابه نوشتههای محمدعلی جمالزاده تا به حال 263 پادشاه را در مدت 2500 سال به خود دیده (مسلماً عمر جمالزاده کفاف دیدن بعدیها را نداد) که میانگیناش هم رقم مسخره 9 سال و خوردهای سلطنت برای هر شاه میشود، حق دارد که چنین تصمیمی را در ناخودآگاه خود بگیرد. خرد جمعی این ملت باور دارد که هر کسی برود بعدی هم همان حکایت گذشته است و بلکه بدتر. اما تا به حال از خودش نپرسیده که آیا مردم ممالک دیگر هم همین ها را میگویند؟
شاهد عینی برای رد این داستان، 8 سال ریاست جمهوری محمد خاتمی بود. هم در دنیا عزتمند بودیم و هم معاش اقتصادی به مراتب بهتری به نسبت قبل و بعد از آن داشتیم. هیچ چیز ایده آل نبود، اما همه چیز بهتر از قبل و بعد از آن بود. یک نفر را هم میشناسیم که مصدقوار هیچ وقت برای جیب خودش کاری نکرد که اگر کرده بود تا به اکنون داد رسواییاش را کیهان و شریعتمداری سیخی کرده و به چشم خلق فرو میکردند. میر سبزی که این روزها غریب و مصدقوار در حبس است.
سوم- دوستان بسیاری از جمله برخی اصلاحطلبین، اصرار بر تحریم دارند. از همان انتخابات شوراهایی که تحفهاش برایمان شورای شهری شد که احمدی نژاد و 8 سال بدبختی را به ارمغان آورد بر طبل تحریم بیشتر کوبیدهایم. بعد از آن انتخابات شوراها هم انتخابات ریاست جمهوری 84 بود. احمدی نژاد 17 میلیون رأی آورد در شرایطی که 18 میلیون نفر در انتخابات شرکت نکرده بودند.خود من هم جزو این دسته بودم. همه این 18 میلیون و از جمله خود من هم در اتفاقات این 8 سال مسوولیم. بر میگردم به قسمت اول ماجرا و داستان سوال نپرسیدن. این همه بر طبل تحریم کوبیدهایم و تحریم هم کردهایم و به شناسنامههای سفیدمان افتخار کردهایم. تا به حال پرسیدهایم عایدی ما از این همه تحریم چه بوده؟ چه چیز به دست آمده؟ نظام یا به عبارتی بهتر رژیم حرفمان را شنیده؟ بسیاری خاطره 76 را به خاطر دارند. زمانی که شایعه شد آقا نظرش به ناطق نوری نزدیک است. تصمیم ملت هم این شد که به خاتمی رأی میدهیم. نتیجهاش شد دهن کجی عینی به آقا و روزگاری که هرچند ایده آل نبود ولی امروز حسرتاش را میخوریم.
سال 88 را همه به خاطر دارید. بیش از نیمی از نزدیک به بیست میلیون تحریم کننده دایمی انتخابات، آمدند رأی بدهند که اتفاق 4 سال قبل دوباره تکرار نشود و احمدی نژاد بساط اش را جمع کند. قبول که رأی آنها شمرده نشد. ولی نتیجهاش شد هزینه بالای ملی و جهانی برای نظامی که به زعم خودشان مشروعیتشان را از خدا میگرفتند. نتیجه تحریم 84 بهتر بود یا حضور 88 و مطالبه بعدی ملت در قبال رأی به صندوق انداخته شدهاش؟ نمیخواهم رادیکال حرف بزنم، ولی کسی که باز هم بر طبل تحریم میکوبد، چشماش را به آینده و احتمال حضور موجودات تندرو و خطرناکی و چون جلیلی و قالیباف بسته است. کاری که خودم هم سال 84 انجام دادم و ثمرهاش 8 سال عذاب وجدان بود برای من بود و بدبختی برای مملکت.
میدانم حضور در انتخابات آقا، شرمندگی شخصی دارد. اما من شرمندگی شخصی را به پشیمانی بدون راه بازگشت ترجیح میدهم. ترجیح میدهم شرمندهء خودم باشم تا اینکه کسی باشم که به ملت و آینده پشت کرده. اگر کاندیدای مطلوبام هم پیروز نشود، رأی میدهم چرا که میخواهم ولو با یک برگه رأی هم که شده به زعم خودم، از سنگینی شکست در بازیای کم کنم که مجبور شدهام در میداناش حضور پیدا کنم. اگر قرار است گلادیاتور بدبختی باشم که به اجبار در وسط میدان شمشیر به دستش دادهاند، دوست دارم «ماکسیموس» فیلم «گلادیاتور» باشم. رأی میدهم و پیگیر رأی داده شده هم هستم. پشت نمیکنم که هر بلایی به زعمشان روا بود بر سر من و بقیه بیاورند. گفتهاند تاریخ دوبار تکرار میشود. یکبار تراژدی بار دیگر هم کمدی. حکایت انتخابات سال 84 انتخابات سال 92 است.
چهارم- میفرمایند کاندیداهای حاضر کف مطالبات ما که آزادی زندانیان سیاسی است را هم برآورده نمیکنند. غیر از این که بنشینیم و بگوییم: «اینها کف مطالبات ما است و باید باشد تا ما حرکتی کنیم» کاری کردهایم؟
نمیدانم فیلم «نه» را دیدهاید یا نه. چندی پیش نقداش را در وبسایت «یک پزشک» و وبلاگ «مجمع دیوانگان» خوانده بودم. داستان فیلم، داستان ساختن فیلم تبلیغاتی مخالفان حکومت پینوشه برای برگزاری رفراندم است. این همان تکرار تاریخ است. برای ساختن فیلم، عدهای اصرار دارند که باید برای ملت از کشتهها و زندانیها و ظلمهای حکومت گفت. اما کارگردان به جد اعتقاد داشت که برای مردمی که این همه مصیبت دیدهاند باید فیلمی شاد ساخت. در یک کلام، مردم خستهاند. کمی هم برایشان از امید بگوییم. و این پشت کردن به خون ندا نیست. پشت کردن به زندانی ها نیست. پشت کردن به ظلم نیست. میشود یک «نه» هر چند کوچک گفت. زیرا که به نظرم بهتر از پشت کردن و چون کبک سر در برف فرو کردن است. برای حسن ختام، لینک مطلب فیلم «نه» در سایت «1 پزشک» را هم به این نوشته بلند اضافه میکنم و این جمله را هم از همان نوشته برایتان به اشتراک میگذارم:
«ایستادن در برابر دیکتاتوری، از اندکی ایمان آغاز میشود. گمان میکنم اسم این باور کوچک، همان «امید» باشد. امید به اینکه میشود شرایط اینطور پیش نرود. میشود تغییری ایجاد کرد. آن جا که دیگر کاسه صبر در آستانه سرریز شدن است، آنجا که دندانها از فرط فشار بر هم جگر را میدرند، وقتش است در چشمهای دیکتاتور نگاه کنی و خشم انباشته را با این کلمه ساده بگویی: «نه!» دیگر نه! تحمل نمیکنم! حالا نوبت من است که تو را ویران کنم، نوبت من!» (+)
پینوشت:
عکس مربوط به پوستر فیلم «نه» اثر پابلو لارایین است.
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر