یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند. این مطالب «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.
شکیبا - ۲۵ خرداد دوباره روز بغض بود. ۴ سال گذشته بود از آن روز که شهر در روزی تبدار میلیون میلیون گلوی بیصدا شد و نجیبانه سکوت کرد بلکه بشنوند. نشنیدند و بر زیبایی تازیانه زدند. ۴ سال سخت گذشت و هر روز خبری در انتهای یاس. از آن روزهای اول که از گلوی جوانان خاک تفته گلگون میشد تا روزهای سخت رفتن پیر نجفآباد و عزتخان سحابی و هالهاش. روزهای مظلومیت هدی صابر و حصر و کوچ دوستانی که گفتند تمام شد این قصه. و در آن آوار کج و پیچ سرما توانی نمانده بود و گمانمان این بود که باید دلخوش کنیم به خاطرههای دور از آن روزهایی که شهر لبخند هم داشت، مهربانی هم داشت. ۲۵ خرداد این شانس را داشت که دوباره شود. بغض شهر ترکید. دوباره هزاران هزار آمدند. دوباره نفسها در هم گرفت. دوباره لبخندها دست به دست هم سرود خواندند و رنگ ممنوع دوباره پوشش تنهای جوانان شهر بود. ۲۵ خرداد روز فرصتی دوباره بود که داده شد تا بشنوند، کاش بشنوند که این سرود صلح و آشتی است.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر