عنوان: شمایل تاریک کاخ ها
نویسنده: حسین سناپور
ناشر: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ اول زمستان 88، چاپ دوم 89
220 صفحه،4500 تومان
ادبیات در سایه تاریخ
از حسین سناپور نوشتن سخت است. شاید به همان میزان که اگر نویسنده «نیمه غایب» بودی نوشتن برایت سخت میشد. بار سنگینی است برآورده ساختن انتظارات روزافزون خوانندگانی که یک بار تا مرز شیفتگی آنان را با خود همراه ساختی وای بسا بارها و بارها با همان یک رمان همراهت شده باشند. اما باید پذیرفت که نویسنده بزرگ شدن چیزی جز جدال با همین چالشهای بزرگ و پیروزی بر آنها نیست.
«شمایل تاریک کاخ ها» به تنهایی یک رمان کوتاه است. در کنار داستان بلند «آتش بندان» که قرار گرفته، مجموعهای را تشکیل داده که من آن را چندان هموار نمیدانم. شاید بتوان گفت داستان نخست به همان میزان که حجم کمتری از مجموعه را به خود اختصاص داده، اهمیت و بار کمتری را هم بر دوش میکشد. اگر بخواهیم کمی هم پا را فراتر بگذاریم میتوان گفت اساسا داستان نخست به کلیت مجموعه ضربه زده است. ضربهای که خواننده سنگینی آن را در تمام مدت خواندن رمان دوم احساس میکند.
«آتش بندان» داستانی است که در معرفی رسوم و مراسم آیین زرتشتی خلاصه میشود. دست کم این نگاه من است. بستر داستان چیزی نیست جز حاملی برای انتقال مجموعهای از اطلاعات در مورد آیین زرتشتی و پیشینه تاریخی آن در شهر یزد. از این جهت اگر این داستان را یک داستان تاریخی یا مذهبی قلمداد کنیم چندان به بیراهه نرفته ایم. به شخصه علاقهای به رمانهای تاریخی ندارم. شاید ترجیح من این است که اگر میخواهم تاریخ بخوانم به صورت مستقیم به کتابهای تاریخی مراجعه کنم. به باور من در بستر یک رمان، هرقدر هم که نویسنده زیرک باشد، از قلمی توانا بهره ببرد و تحقیقاتی علمی را پشتوانه اثر خود کند، باز هم نمیتوان به نتیجه کار با هدف انتقال دانش تاریخی امید چندانی بست.
من میپذیرم که به هیچ روی نمیتوان منکر اقبال گسترده ایرانیان به رمانهای تاریخی شد. این را هم میپذیرم که بخش عمدهای از دانش تاریخی ایرانیان از دست به دست شدن همین رمانهای تاریخی به دست آمده است. از این زاویه نمیتوان منکر نقش این زمینه از ادبیات شد. با این حال همچنان ترجیح میدهم تاریخ را از کتابهای تاریخ بخوانم و آثار ادبی را تنها از زاویه نگاه ادبی نقد کنم. با این پیش فرض باید بگویم «آتش بندان» ، علی رغم پرداخت مناسبی که داشت داستان قابل توجهی نبود.
رمان «شمایل تاریک کاخ ها» ، دست کم در نگاه اول و از زاویه بستر روایی شباهت چشم گیری به «آتش بندان» دارد. در کنار هم قرار گرفتن این دو اثر نیز مزید بر علت میشود تا خواننده تمامی تجربیات خود از خواندن داستان اول را به رمان دوم منتقل کند و دست کم تا مدتها احساس کند مشغول خواندن یک اثر تکراری است. این نقطه ضعف بزرگی برای مجموعه به حساب میآید که به باور من تنها دلیل آن، کنار هم قرار گرفتن این دو اثر است. با همین نگاه است که گمان میکنم داستان نخست نه تنها چیزی به کلیت مجموعه نیفزوده، بلکه ضربهای به آن وارد ساخته است که تبعات منفی آن را رمان دوم بر دوش میکشد.
اما اگر فرصت کنیم «شمایل تاریک کاخ ها» را به صورتی مجرد از مجموعه منتشر شده با همین نام بخوانیم، آن گاه باید بپذیریم که این رمان یک رمان صرف تاریخی و یا یک سفرنامه نویسی مدرن نیست. «شمایل تاریک کاخ ها» فارغ از بستر ظاهری خود میتواند حامل مفاهیمی چند لایه باشد که به مرور خود را نشان میدهند و در پایانبندی رمان به اوج میرسند. ظرافت این لایه بندیها به گونهای است که شاید بتوان در بازخوانی مجدد رمان به دریافتهای جدیدی از آن دست یافت. اشاراتی که شاید در نگاه نخست پنهان میمانند، اما هر یک میتوانند رنگ و بویی متفاوت و مفهومی جدید به کلیت مجموعه بدهند.
تا جایی که بحث بر سر روایات تاریخی رمان است، نظر من همان است که در مورد داستان نخست گفتم. اما حسین سناپور این بار پا را یک گام فراتر میگذارد و تلاش میکند به جای بازخوانی خشک تاریخ، آن را به نقد کشیده و زمینه گفت و گو در مورد جزییاتش را ایجاد کند. بدین ترتیب نگاه ویژه نویسنده، نقش پررنگی در نتیجه کار بازی میکند. نگاهی که اتفاقا برای من همچنان مبهم باقی مانده است. ابهامی که نمیدانم نویسنده در ایجاد و حفظ آن تعمدی داشته و یا ناشی از بدفهمی من از خوانش رمان است.
به اختصار اگر بخواهم ویژگیهای متفاوت رمان را مرور کنم، در درجه نخست ترجیح میدهم صراحتش در نام بردن از چهرهها و رخ دادهای جاری کشور را یادآور شوم. بدون اغراق نخستین باری که در رمان خواندم «مگر برای ما ناطق و خاتمی چه فرقی دارند» شوکه شدم، اما بلافاصله لذت بردم. همیشه باور داشتهام که جای این صراحت در ادبیات ما خالی است. شاید باید بپذیریم که استبداد سیاسی ادبیات ما را به سوی نوعی انزوا و یا ابهام سوق داده است و سبب شده دست کم در زمینه سیاست جای خالی صراحت در آن به شدت احساس شود. برای نمونهای دیگر از این صراحت کم سابقه به این بخش دقت کنید:
«بعد حرف کرباسچی شد و این که اول شهردار اصفهان شده بود و تحولات شهریاش را از این جا شروع کرده بود و بعد در تهران ادامه داد. بعد حرف این بود که اصفهان بیشتر از هر جای دیگری آدم سیاسی در این حکومت داشت» . (صفحه 187)
از این ویژگی صراحت که بگذریم، حسین سناپور تلاش قابل تقدیری در به تصویر کشیدن موقعیت هایی انجام داده است که شاید روایت صرف آنها همواره قضاوت هایی سطحی را به دنبال داشته باشد. این نقطه قوت هنر است که من همواره آن را میستایم: به تصویر کشیدن آنچه که در کلام ناقص است تا بتوان مخاطب را در موقعیتی واقعی قرار داد و عکس العملش را در لحظه سنجید. برای مثال نمونه بیپرده و صریح این موضوع را میتوان در گفت و گویی یافت که قرار گرفتن در قدرت را با تغییر دیدگاه فرد مترادف میخواند:
«معصومه گفت: آدم از جای آنها که نگاه میکند یک جورهایی مثل آنها میبیند. نیست؟
کوروش گفت: همه چیز را دو طبقه پایین خودش میبیند*».
اما «شمایل تاریک کاخ ها» در همین ذکر ماجرا باقی نمیماند و وارد صحنهسازی میشود. «ناصر» ، شخصیت اصلی داستان را در موقعیت هایی تاریخی قرار میدهد تا شرایط مردم در دوره صفوی را از نزدیک درک کند. یک بار سوارکار چوگان باز میشود. یک بار در موقعیت ترور شاه قرار میگیرد. یک بار یهودی میشود و بار دیگر یکی از شهروندان حاضر در جشن آب بازی. در نهایت کار به اوج میرسد و در موقعیت یکی از شهروندانی قرار میگیرد که قرار است مجرمی را مجازات کنند. اینجا کار به نهایت میرسد و دوش به دوش دیگر شهروندان خشم گین دست به جنایت میزند و مجرم را به فجیعترین وجه ممکن تکه تکه میکند:
اما «شمایل تاریک کاخ ها» در همین ذکر ماجرا باقی نمیماند و وارد صحنهسازی میشود. «ناصر» ، شخصیت اصلی داستان را در موقعیت هایی تاریخی قرار میدهد تا شرایط مردم در دوره صفوی را از نزدیک درک کند. یک بار سوارکار چوگان باز میشود. یک بار در موقعیت ترور شاه قرار میگیرد. یک بار یهودی میشود و بار دیگر یکی از شهروندان حاضر در جشن آب بازی. در نهایت کار به اوج میرسد و در موقعیت یکی از شهروندانی قرار میگیرد که قرار است مجرمی را مجازات کنند. اینجا کار به نهایت میرسد و دوش به دوش دیگر شهروندان خشم گین دست به جنایت میزند و مجرم را به فجیعترین وجه ممکن تکه تکه میکند:
«رسیدیم توی میدان، با جمعیت. مرد گنده بود، با لباس پاره، موی ژولیده، نیش خندی بر لب. گزمهها انداختندش روی سنگی، وسط میدان. همان طور نگهاش داشتند. ما هجوم بردیم. فقط نیش خند او را میدیدم و میخواستم پارهاش کنم. دستام رفت، قداره کسی را که کنارم بود از دستاش گرفت. روی آن نیش خند پایین آورد و قمهها و قدارهها و چکش و داسها روی سر و تن مرد میرفتند و میآمدند و خون توی دهان پر نفسام بود. عقب کشیدیم و دیگر چیزی جز تکه هایی از دست و پا و سر جلومان نبود، غرقه خون» .
نویسنده به نوعی تلاش میکند تا در سیر داستان خشونت سنتی عهد صفوی را به تصویر کشیده و آن را نه رخ دادی غیرقابل درک و تکرار ناپذیر، که امری برگرفته از فرهنگ نسبتا خشن توده مردم نشان دهد. پس قهرمان داستان که به نوعی به دنبال گم گشته خود در جریان سفری تحقیقاتی میگردد به مرور در عمق تاریخ غرق میشود و شخصیت خود را نیز دستخوش تغییر میبیند. گویی قرار گرفتن در موقعیتهای تاریخی هر جنایتی را برای او قابل درک میکند و این نتیجه تاریخی را برایش به همراه میآورد که «ما هنوز اول جنگ میکنیم و بعد حرف میزنیم» . انتقاد واردی است، اما این همه ماجرا نیست.
نوشتم و باز تکرار میکنم که از نگاه من «شمایل تاریک کاخ ها» یک رمان تاریخی نیست، اما گمان میکنم گرفتار همان آفتی شده است که من برای یک رمان تاریخی قایل هستم. گویا نویسنده بحث تحلیل تاریخی و ریشه شناسی خشونت و یا فرهنگ ایرانی را در یک رمان 140 صفحهای خلاصه کرده و نتیجه گیری نهایی ارایه داده است. نتیجهای به ظاهر قطعی که من نه با آن موافق هستم و نه به هیچ وجه آن را علمی میدانم. در عین حال این خطر وجود دارد که این دست تقلیل تحلیلهای تاریخی در مخاطب احساس کاذبی از دانش جامعه شناسی ایجاد کند که رسوب نامطلوبی از پیش فرضهای نادرست را بر جای میگذارد. حسین سناپور نویسنده توانا و قابل احترامی است، اما به باور من به هیچ وجه جامعه شناس سیاسی خوبی نیست. من به هیچ وجه اظهار نظراتی شبیه اینکه در دوران صفوی، خشونت حکومت و استبداد پادشاه تنها راه کشورداری بوده است را نمیپذیرم و گمان هم نمیکنم که کارشناسان علوم تاریخی و سیاسی اصلا برای این دست اظهار نظرها ارزشی علمی قایل باشند.
در نهایت اینکه حسین سناپور در «شمایل تاریک کاخ ها» به سبک متفاوتی از رمان نویسی مفهومی نزدیک میشود که من حتی با بهترین نمونههای آن نیز موافق نیستم؛ ضمن اینکه اثر حاضر را به هیچ وجه جزو این گروه بهترینها نمیدانم.
پی نوشت:
* این دیالوگ یکی از سخنان مهندس موسوی در فیلم تبلیغاتیاترا برای من یادآوری کرد که به ذکر خاطرهای گذشت. آنجا که گویا پدرش گفته بود پسر، آدم از روی اسب مردم را جور دیگری میبیند. (نقل به مضمون)
پی نوشت:
* این دیالوگ یکی از سخنان مهندس موسوی در فیلم تبلیغاتیاترا برای من یادآوری کرد که به ذکر خاطرهای گذشت. آنجا که گویا پدرش گفته بود پسر، آدم از روی اسب مردم را جور دیگری میبیند. (نقل به مضمون)
در مورد این مجموعه از حسین سناپور بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر