- دست کم یک هفته پیش از آنکه شورای هماهنگی راه سبز امید فراخوان شرکت در راهپیمایی 10 اسفند را صادر کند، گروهی دیگر طرح «سه شنبههای اعتراض» را مطرح کردند. گروهی که هرچند مدعی ارتباط با شورا بودند و از برخی عناوین و ابزارهای اطلاع رسانی برای ایجاد اعتبار و مشروعیت بهره میگرفتند، اما آشکارا ساز خود را کوک کردند و هرکجا که مسیر حرکتی شورای هماهنگی به سودشان نبود به راه خود رفتند. متاسفانه خودداری شورای هماهنگی در شفافسازی پیرامون اعضای خود (به هر دلیل موجه یا غیرموجه) فضای لازم برای اینگونه خودسریها و سوء استفادهها را فراهم آورد. عجیب نبود که پس از ایجاد یک موج رسانهای شورای هماهنگی هم در نهایت ناچار به تایید این حرکات شود.
- به دنبال بازداشت رهبران جنبش، عملا دستگاه سرکوب کار را به جایی رساند که رهبری اعتراضات از داخل کشور به خارج منتقل شد. دیگر هیچ فعال شناخته شدهای در داخل باقی نمانده است که دستگیر نشده باشد. اگر هم هست آنچنان در حصر و فشار به سر میبرد که قدرت هرگونه تاثیرگزاری را از دست بدهد. طبیعی است که در چنین شرایطی هر یک از فعالین خارجنشین که به رسانهای دسترسی داشته باشند مدعی هماهنگی (یا همان رهبری) جنبش میشوند. اسفبار آنکه میزان نفوذ و وزن این رهبران پرشمار را نه شایستگی، خردمندی، پیشینه و یا اهداف آنها، که تنها و تنها عمق نفوذ و گستره رسانههایشان تعیین میکند. چه کسی است که نداند هرچه مدعای یک فعال سیاسی جنجالیتر باشد بیشتر در صدر اخبار قرار خواهد گرفت؟ گویا دور باطل تندروی، شهرت و باز هم تندروی بار دیگر به راه افتاده است و این بار سد محکمی همچون رهبران هم پیش پای این روند وجود ندارد.
- روز هشت مارس، در تقویمهای بینالمللی روز جهانی زن به شمار میآید. به مدد رسانههای جهانی هر سال شمار بیشتری از ایرانیان از این مسئله مطلع میشوند. با این حال اگر کسی به من بگوید که زنان ایرانی (نه اکثریت آنها، که حتی اقلیتی قابل اتکا) به این روز دلبستگی خاصی دارند پاسخ من تنها یک پوزخند خواهد بود. من دست کم تا کنون در چهار تجمع بزرگداشت 8مارس شرکت کردهام و تنها به عنوان یک ناظر میگویم که بزرگترین آنها و جنجالیترینشان هم شبیه یک شوخی بود. البته دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی که معدود مدعیان فعالیت حقوق زنان مدتهاست راه استفاده از آن را یاد گرفتهاند تصویر متفاوتی از این وقایع ارسال میکرد.
- این روزها در ازای هر یک بار مشاهده عبارت «جنبش کارگری» در رسانههای غیرحکومتی، میتوان بیش از ده بار ترکیب «جنبش زنان» را مشاهده کرد. آن هم در شرایطی که هر روز اخبار تجمعات و اعتراضات خودجوش کارگری به صورت پراکنده به گوش میرسد و در هیاهوی «جنبش رسانهای زنان» گم میشود. اما من حتی یک بارهم به یاد ندارم که بجز همین معدود فعالین رسانهای، هیچ گروهی از زنان در هیچ کجای این کشور اعتراضی را سازماندهی کنند که مطالباتی متناظر با اهداف ارایه شده از این تریبونها را پیگیری کند. (شاید باید تعریف جنبش را در دانشنامههای سیاسی تغییر داد)
- از همان نخستین تجمعات اعتراضی جنبش سبز، آنچه دوست و دشمن را به حیرت واداشت حضور چشمگیر و فعال زنان معترض، دوش به دوش مردان سبز بود. حتی اگر از تمامی شواهد و خاطراتی که نشان از شجاعتهای غیرقابل پیشبینی زنان در کف خیابانها حکایت داشت چشم پوشی کنیم، باز هم ناچار به اعتراف خواهیم بود که زنان ایرانی دست کم بار نیمی از جنبش سبز را به دوش کشیدهاند. این حقیقتی نیست که نیازمند به تایید و یا قابل انکار باشد. اما من باور دارم به همان میزان که سهم چشمگیر زنان در جنبش اعتراضی عریان و هویداست، به همان میزان نیز تلاش برای خط کشی میان اهداف این معترضین با مردان معترض آشکارا مزبوحانه، سودجویانه و فرصت طلبانه است. در شرایطی که حتی دستگاه سرکوب هم نگاه جنسیتی خود نسبت به معترضین را حذف کرده و همه را با یک چماق و گلوله سرکوب میکند، گروهی پیدا شدهاند تا با ادعای دفاع از حقوق زنان، بزرگترین تبعیض جنسیتی را وارد ساختار جنبش سبز کرده و دیواری بلند میان اتحاد معترضین بنا کنند.
- هشتم مارس برای من هیچ روز خاصی نیست. مبارزات تاریخی زنان برای رفع تبعیض و کسب حقوق اولیه خود، در هرکجای جهان که بوده همواره مورد احترام است. مرزهای سیاسی نمیتواند میان آزادی خواهان جهان فاصلهای همیشگی ایجاد کند. با این حال دغدغه امروزین من کشورم و جامعه به نسبت کوچکی است که در آن زندگی میکنم. اینجا زنان دوش به دوش مردان پا به خیابان میگذارند و به همان میزان از خودگذشتگی نشان میدهند. اینجا جایی برای «من»ها وجود ندارد. اینجا مردان موسوی و کروبی را رهبران خود نمیدانند بدین دلیل که مرد اند و زنان زهرا رهنورد و فاطمه کروبی را نمی ستایند، بدین دلیل که زن هستند. ما همه یکی هستیم، فارغ از جنسیت، قومیت، زبان و مذهب.
- من سهمخواهیهای مصرانه معدود چهرههای رسانهای را با ادعای دفاع از حقوق زنان همچون حبابی بر آب میدانم که هیچ ریشه و پایگاهی در عمق جامعه ایرانی ندارد. من حمایت بسیاری از سودجویان دیگر از این سهمخواهیها را تنها ناشی از فرصتطلبی آنان میدانم که سوار موجی شدهاند تا بهرهای گذرا ببرند. از این جماعت اگر کسی دلش برای جنبش سوخته بود بهتر بود روزی برای پیوند با فعالان کارگری طرح ریزی می کرد. آنانی که مدتهاست خود برای احقاق حقوقشان دست به اعتراض و مقاومت زدهاند، اما در داخل جنبش سبز هیچ کس به جز شخص میرحسین موسوی به آن ها توجه نکرد. گستره کم نظیری از یک اجتماع تاثیرگذار و البته متحد از کارگران، تنها و تنها به این دلیل که هیچ چهره رسانهای در آن سوی مرزهای کشور ندارند نادیده گرفته میشوند و در مقابل یک جریان رسانهای به میل خود و به مصلحت خود جنبشی مجازی را تصویر میکند که حتی تصور حباب تهی و زودگذرش هم کمی دشوار است.
- من درک میکنم که شورای هماهنگی چرا باید در نهایت اسیر فشارهای همه جانبه برای دعوت به راهپیمایی 17 اسفند شود. با این حال تردید ندارم تا زمانی که این شورا نخواهد و یا نتواند در مورد اعضای خود (دست کم اعضای خارج نشین خود) شفافسازی کند و تا زمانی که این شورا یاد نگیرد که به گروههای مختلف، به میزان وزن واقعی آنها در داخل کشور بها دهد، تداوم این سبک از رهبری تنها به تضعیف و فرسایش جنبش منتهی خواهد شد.
پینوشت:
هنوز از یاد نبردهام که چگونه یکی از این فعالین تلاش میکرد حتی شهدای جنبش را هم به سود خود مصادره کند. در این مورد یادداشت «چه کسی میراثخوار «ندا»ست خانم صدر؟» را بخوانید.
- به دنبال بازداشت رهبران جنبش، عملا دستگاه سرکوب کار را به جایی رساند که رهبری اعتراضات از داخل کشور به خارج منتقل شد. دیگر هیچ فعال شناخته شدهای در داخل باقی نمانده است که دستگیر نشده باشد. اگر هم هست آنچنان در حصر و فشار به سر میبرد که قدرت هرگونه تاثیرگزاری را از دست بدهد. طبیعی است که در چنین شرایطی هر یک از فعالین خارجنشین که به رسانهای دسترسی داشته باشند مدعی هماهنگی (یا همان رهبری) جنبش میشوند. اسفبار آنکه میزان نفوذ و وزن این رهبران پرشمار را نه شایستگی، خردمندی، پیشینه و یا اهداف آنها، که تنها و تنها عمق نفوذ و گستره رسانههایشان تعیین میکند. چه کسی است که نداند هرچه مدعای یک فعال سیاسی جنجالیتر باشد بیشتر در صدر اخبار قرار خواهد گرفت؟ گویا دور باطل تندروی، شهرت و باز هم تندروی بار دیگر به راه افتاده است و این بار سد محکمی همچون رهبران هم پیش پای این روند وجود ندارد.
- روز هشت مارس، در تقویمهای بینالمللی روز جهانی زن به شمار میآید. به مدد رسانههای جهانی هر سال شمار بیشتری از ایرانیان از این مسئله مطلع میشوند. با این حال اگر کسی به من بگوید که زنان ایرانی (نه اکثریت آنها، که حتی اقلیتی قابل اتکا) به این روز دلبستگی خاصی دارند پاسخ من تنها یک پوزخند خواهد بود. من دست کم تا کنون در چهار تجمع بزرگداشت 8مارس شرکت کردهام و تنها به عنوان یک ناظر میگویم که بزرگترین آنها و جنجالیترینشان هم شبیه یک شوخی بود. البته دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی که معدود مدعیان فعالیت حقوق زنان مدتهاست راه استفاده از آن را یاد گرفتهاند تصویر متفاوتی از این وقایع ارسال میکرد.
- این روزها در ازای هر یک بار مشاهده عبارت «جنبش کارگری» در رسانههای غیرحکومتی، میتوان بیش از ده بار ترکیب «جنبش زنان» را مشاهده کرد. آن هم در شرایطی که هر روز اخبار تجمعات و اعتراضات خودجوش کارگری به صورت پراکنده به گوش میرسد و در هیاهوی «جنبش رسانهای زنان» گم میشود. اما من حتی یک بارهم به یاد ندارم که بجز همین معدود فعالین رسانهای، هیچ گروهی از زنان در هیچ کجای این کشور اعتراضی را سازماندهی کنند که مطالباتی متناظر با اهداف ارایه شده از این تریبونها را پیگیری کند. (شاید باید تعریف جنبش را در دانشنامههای سیاسی تغییر داد)
- از همان نخستین تجمعات اعتراضی جنبش سبز، آنچه دوست و دشمن را به حیرت واداشت حضور چشمگیر و فعال زنان معترض، دوش به دوش مردان سبز بود. حتی اگر از تمامی شواهد و خاطراتی که نشان از شجاعتهای غیرقابل پیشبینی زنان در کف خیابانها حکایت داشت چشم پوشی کنیم، باز هم ناچار به اعتراف خواهیم بود که زنان ایرانی دست کم بار نیمی از جنبش سبز را به دوش کشیدهاند. این حقیقتی نیست که نیازمند به تایید و یا قابل انکار باشد. اما من باور دارم به همان میزان که سهم چشمگیر زنان در جنبش اعتراضی عریان و هویداست، به همان میزان نیز تلاش برای خط کشی میان اهداف این معترضین با مردان معترض آشکارا مزبوحانه، سودجویانه و فرصت طلبانه است. در شرایطی که حتی دستگاه سرکوب هم نگاه جنسیتی خود نسبت به معترضین را حذف کرده و همه را با یک چماق و گلوله سرکوب میکند، گروهی پیدا شدهاند تا با ادعای دفاع از حقوق زنان، بزرگترین تبعیض جنسیتی را وارد ساختار جنبش سبز کرده و دیواری بلند میان اتحاد معترضین بنا کنند.
- هشتم مارس برای من هیچ روز خاصی نیست. مبارزات تاریخی زنان برای رفع تبعیض و کسب حقوق اولیه خود، در هرکجای جهان که بوده همواره مورد احترام است. مرزهای سیاسی نمیتواند میان آزادی خواهان جهان فاصلهای همیشگی ایجاد کند. با این حال دغدغه امروزین من کشورم و جامعه به نسبت کوچکی است که در آن زندگی میکنم. اینجا زنان دوش به دوش مردان پا به خیابان میگذارند و به همان میزان از خودگذشتگی نشان میدهند. اینجا جایی برای «من»ها وجود ندارد. اینجا مردان موسوی و کروبی را رهبران خود نمیدانند بدین دلیل که مرد اند و زنان زهرا رهنورد و فاطمه کروبی را نمی ستایند، بدین دلیل که زن هستند. ما همه یکی هستیم، فارغ از جنسیت، قومیت، زبان و مذهب.
- من سهمخواهیهای مصرانه معدود چهرههای رسانهای را با ادعای دفاع از حقوق زنان همچون حبابی بر آب میدانم که هیچ ریشه و پایگاهی در عمق جامعه ایرانی ندارد. من حمایت بسیاری از سودجویان دیگر از این سهمخواهیها را تنها ناشی از فرصتطلبی آنان میدانم که سوار موجی شدهاند تا بهرهای گذرا ببرند. از این جماعت اگر کسی دلش برای جنبش سوخته بود بهتر بود روزی برای پیوند با فعالان کارگری طرح ریزی می کرد. آنانی که مدتهاست خود برای احقاق حقوقشان دست به اعتراض و مقاومت زدهاند، اما در داخل جنبش سبز هیچ کس به جز شخص میرحسین موسوی به آن ها توجه نکرد. گستره کم نظیری از یک اجتماع تاثیرگذار و البته متحد از کارگران، تنها و تنها به این دلیل که هیچ چهره رسانهای در آن سوی مرزهای کشور ندارند نادیده گرفته میشوند و در مقابل یک جریان رسانهای به میل خود و به مصلحت خود جنبشی مجازی را تصویر میکند که حتی تصور حباب تهی و زودگذرش هم کمی دشوار است.
- من درک میکنم که شورای هماهنگی چرا باید در نهایت اسیر فشارهای همه جانبه برای دعوت به راهپیمایی 17 اسفند شود. با این حال تردید ندارم تا زمانی که این شورا نخواهد و یا نتواند در مورد اعضای خود (دست کم اعضای خارج نشین خود) شفافسازی کند و تا زمانی که این شورا یاد نگیرد که به گروههای مختلف، به میزان وزن واقعی آنها در داخل کشور بها دهد، تداوم این سبک از رهبری تنها به تضعیف و فرسایش جنبش منتهی خواهد شد.
پینوشت:
هنوز از یاد نبردهام که چگونه یکی از این فعالین تلاش میکرد حتی شهدای جنبش را هم به سود خود مصادره کند. در این مورد یادداشت «چه کسی میراثخوار «ندا»ست خانم صدر؟» را بخوانید.
True. I think it is important that we are not affected by the extremist views.
پاسخحذفMohajerani is under attack just because he said Khamenei is not economically corrupt.
طرح خواسته های زنان لزوما به معنای تفرقه اندازی نیست آرمان عزیز. ما میتوانیم با هم اعتراض کنیم، و از هم حمایت کنیم، بدون اینکه دغدغه ها و خواسته هایمان را فراموش کنیم.
پاسخحذفاین حرفت که میگویی ما یکی هستیم، بدون توجه به قومیت و جنسیت و مذهب، زیباست، اما بیشتر به شعار میماند. ما یکی هستیم، به دلیل بیشمار منافع مشترکمان. اما نباید خواسته های به حق و غیر مشترک را فراموش کرد. فکر میکنم تجربه انقلاب 57 و وقایع پس از آن و بازپس گیری تدریجی حقوق زنان، که عمدتا با مخالفت جدی -حتی از سوی روشنفکران جامعه- روبرو نشد، این موضوع را کاملا روشن میکند که خواسته های زنان نباید در درجه دوم اهمیت قرار گرفته یا فدای وحدت کلمه شوند.
جنبش زنان ایران در حال حاضر فقط 3-4 تا تجمع 30-40 نفره برگزار کرده , چندین کارگاه آموزشی و دور هم نشینی با موضوعات حاشیه ای برگزار کرده اما با در اختیار گرفتن رسانه های خارج از کشور دائما در حال بزرگنمایی خودشه. در صورتی که عملا جنبش زنانی در ایران وجود نداره. محدود شدن به اینکه دو تا دو تا بیان تو صدای آمریکا بشینن و از حماسه های نداشته ی جنبش خودشون تعریف کنن.
پاسخحذفوقتی که میگیم جنبش سبز حداقل هر جای کشور و هر شهرستانی هم که بری تو هر کوچه ای حداقل دو سه تا عضو و هوادار داره اما جنبش زنان چی؟ چند نفر رو تونستن سازماندهی کنن یا حتی اصلا چند نفر رو تونستن متوجه ایده های این حرکت بکنن. وقتی میگیم جنبش سبز , وقتی میگیم جنبش دانشجویی یا وقتی میگیم جنبش کارگری حالا یه چیزی ( تازه تو جنبش بودن اینا هم بحثه) ولی انصافا جنبش زنانی من در ایران نمی بینم چه برسه به اینکه وزن چندانی داشته باشه که بخوایم به خاطرش در تعیین روزهای راهیپمایی های جنبش سبزملاحظه ای داشته باشیم
نیکولا جان
پاسخحذفمن نمی گویم طرح مطالبات زنان تفرقه افکن است. من می گویم این دوستانی که به اسم «زنان» مطالبه مطرح می کنند به هیچ وجه نمایندگان مناسبی برای اکثریت زنان مملکت نیستند. حرف من این است که این دوستان تنها یک موج رسانه ای هستند. حالا می توانید با این ادعای من مخالف باشید، اما نباید محوریت کلی حرف من را اشتباه دریافت کنید.