روزهای پایان سال به صورت سنتی در میان ایرانیان روزهای نیمه تعطیل محسوب میشود. از کلاسهای درس مدرسه و دانشگاه گرفته تا فعالیت ادارات و شرکتها، همه تحت تاثیر نزدیک شدن به تعطیلات نوروزی قرار میگیرند. به باور من روند حرکتی جنبش سبز نیز از این قاعده مستثنی نیست و فعل و انفعالات اعتراضی در کشور برای مدت تقریبی یک ماه به حالت تعلیق در خواهد آمد. این فرصتی است که طرفین دعوای حاکمیت با معترضین میتوانند به صورت برابر از آن استفاده کنند. پیروز کسی است که قدر این فرصت را بهتر بداند.
برای اردوگاه حاکمیت من دو سناریوی کلی را میتوانم تصور کنم. سناریوی نخست تعدیل در مواضع سرکوب و گرایش به سمت گفت و گو با منتقدین میانه رو است. اگر با گذشت دو سال از کودتای انتخاباتی، نظام متقاعد شده باشد که ادامه روند موجود غیرممکن خواهد بود، یک ماهه پیش رو بهترین فرصت خواهد بود تا بخشی از اقدامات خود را جبران کرده و نظر مساعد دایره گستردهتری را به خود جلب کند. آزادی شماری از زندانیان سیاسی به بهانه نوروز، حسابرسی از قانون شکنیهای بیحد و مرز دولتی و باز گذاشتن دست طیف میانه رو در داخل مجلس میتواند مقدمات چنین چرخش مواضعی را رقم بزند. با این حال ناگفته پیداست که این سناریو چندان محتمل به نظر نمیرسد چرا که تا کنون هیچ گونه نشانه قابل اتکایی از عقلانیت در عملکرد حاکمیت مشاهده نشده و تنها برونداد آن پافشاری هرچه بیشتر بر تمامیت خواهی، قانون شکنیهای رو به افزایش و سرکوب بیشتر بوده است. در حالت عادی با روند کنونی این سناریو باید به صورت کامل از دستور کار حذف میشد، اما آنچه من را وا داشته تا به صورت یک احتمال ناچیز این گزینه را مورد بررسی قرار دهم سابقه عملکرد نظام در مذاکرات بین المللی است. به یاد داریم که در جریان مذاکرات هستهای، حاکمیت عادت داشته است از فرصتهای طبیعی و قابل پیشبینی استفاده نکند و درست در زمانی که همه طرفهای مذاکره قانع شدهاند که هیچ امیدی به پیشرفت نیست، به ناگاه امتیازات عجیب و غریبی به طرف مقابل بدهد. البته این عملکرد در سیاست خارجه تابع شرایط کاملا متفاوتی است که شاید چندان به سیاست داخلی قابل تعمیم نباشد، اما همچنان من امیدوارم که بتوان به عنوان یک کور سوی امید بدان دل بست.
سناریوی دوم پیش روی حاکمیت، تلاش برای حفظ مواضع کنونی و تقویت پایگاه لرزان مشروعیتش است. طی دو سال گذشته، تنها استراتژی منسجم حاکمیت در برخورد با بحران اعتراضات، تخریب مخالفین بوده است. در واقع حاکمیت بجز تلاش برای سلب مشروعیت از مخالفین خود، هیچ اقدام ایجابی برای تایید و یا تقویت پایگاه متزلزل خود به نمایش در نیاورده است. این استراتژی تخریب رقیب شاید بتواند در کوتاه مدت موثر افتاده و برای حاکمیت زمان بیشتری بخرد، اما بدون تردید در طولانی مدت کافی نخواهد بود و سرانجام کارکردش را از دست میدهد. اشاره من، بیش از آنکه به جنبه سیاسی اختلافات باشد، ناظر به بحرانهای اقتصادی و اجتماعی است. بیکاری رو به افزایش، تورم کمر شکن و البته حذف یارانههایی که به مرور نارضایتیهای خود را نشان میدهد. بدین ترتیب حاکمیت نه تنها برای تثبیت خود سیاستی ایجابی در پیش نگرفته، که در عمل خود به یکی از عوامل تضعیف بنیانهایش بدل شده است. جبران این وضعیت تنها با یک تغییر سیاست اساسی در عملکرد خودسرانه دولت عملی خواهد بود تا تصمیمات یک شبه و لجوجانه دولتمردان با سیاستهای کارشناسانه پارلمانی جایگزین شود. با این حال اراده مستبدانه رییس دولت کودتا، حمایتهای بیقید و شرط راس نظام از وی و وابستگی بیش از اندازه حاضران در مجلس فرمایشی خوش بینی نسبت به موفقیت این سناریو را هم کاهش میدهد. به صورت خلاصه، من راه نجات خارق العادهای پیش روی نظام نمیبینم. اما این فقط یک سوی ماجراست.
مخالفان وضعیت کنونی کشور نیز به مانند حاکمیت با یک ماه فرصت استثنایی مواجه هستند. برای این گروه من سه منش متفاوت قایل هستم. نخستین منش، متعلق به گروه اقلیتی است که البته دسترسی قابل توجهی به رسانه دارد و به همین پشتوانه تا کنون توانسته است به بقای خود ادامه دهد. مشکل اساسی این گروه نداشتن یک استراتژی ایجابی است. البته در شرایطی که شاهد بزرگترین اجتماع تاریخی در میان بیبرنامهها هستیم که گستره آن از داخل حاکمیت تا افراطیترین مخالفان کشیده میشود، این نکته چندان عجیب نیست. با این حال آنچه این منش را برای من متمایز میسازد، مواضع سلبی تفرقه افکنانه این گروه است. در واقع این جماعت بسیار بیشتر از آنکه حاکمیت و اقدامات سرکوبگرانه و غیرقانونی آن را نقد کنند، حملات خود را متوجه دیگر طیفهای مخالف میسازند. گویی حیات اینان تنها در نبود دیگر معترضان تثبیت خواهد شد. بارزترین نشانههای این گروه حملات مداوم به آنچه «اصلاح طلبان حکومتی» میخوانند است. از این دایره که فراتر روند گاه و بیگاه سیدمحمد خاتمی را در مرکز اتهامات قرار میدهند و اگر از این گزینه هم خسته شوند، محض خالی نبودن عریضه به سراغ هاشمی رفسنجانی میروند. مراجع تقلید، طیفهای میانه روی جنبش و برخی چهرههای شاخص دیگر، گزینههای بعدی برای تخریب هستند. این دست عملکرد اساسا نقد پذیر نیست و من فقط میتوانم خوش بین باقی بمانم که با توجه به گسترش آگاهی در جنش، این منش روز به روز مهجورتر شده تبعات منفی آن کاهش پیدا کند. در غیر اینصورت نتیجه نهایی چیزی جز تضعیف اردوگاه مخالفان و خارج شدن حاکمیت از زیر بار فشار نخواهد بود.
منش دوم که شاید بیشباهت به منش نخست نباشد، منش افشاگری علیه حاکمیت است. منشی که با تعبیری خاص از «آگاهی بخشی» از نخستین روزهای شکل گیری جنبش در دستور کار قرار گرفت و همچنان هم ادامه دارد. از اطلاع رسانی در مورد جنایات و فجایع دستگاه سرکوب گرفته تا تشریح عمق فساد اقتصادی و اجتماعی حاکم بر کشور، همه ابعادی از این منش مخالفین است. این استراتژی سلبی، برخلاف نمونه مشابهی که حاکمیت در برخورد با مخالفانش در دستور کار خود قرار داده کارآیی بسیاری دارد. یعنی همان سیاستی که برای حاکمیت مستقر کارآیی ندارد، برای مخالفان آن میتواند بسیار مناسب باشد و سبب ریزش مداوم نیروهای حاکمیت و تزتزل روزافزون پایگاه مشروعیت آن شود. با این حال این منش هرچند میتواند لازم قلمداد شود، اما به هیچ وجه کافی نیست.
منش سوم سیاستی است که شاید بتوان ادعا کرد تا کنون در جنبش سبز شاهد آن نبودهایم. استراتژی برنامهریزی مدون برای پیشبرد اهداف، طرح مطالبات و البته راهکارهای عملی و اعتراضی. طی دو سال گذشته در این زمینه همه چیز به ابتکارهای شخصی فعالان سبز و در نهایت راهپیماییهای اعتراضی واگذار شده بود. سیاستی که در جای خود دستاوردهایی هم به دنبال داشت اما در نهایت نتوانست کار را یکسره کرده و مخالفین را به اهداف خود برساند. حتی میتوان ادعا کرد که گاهی شتاب گرفتن سیر حوادث، به همان میزان که حاکمیت را تحت فشار قرار میداد، مخالفین را هم سردرگم و بیبرنامه میکرد. اکنون و به گمان من برای نخستین بار هستهای منسجم در میان مخالفان شکل گرفته است که هم به مدد تجربه به ضرورت سازماندهی این منش پی برده است و هم نشانه هایی قابل قبول از عقلانیت و درایت بروز داده که کاملا امیدوار کننده است. تشریح جزییات این نشانهها را در این شرایط عقلانی نمیدانم. تنها میتوانم به صورت شخصی به شواهدی که کسب کردهام خوشبین باشم و ابراز امیدواری کنم که با پایان یافتن تعطیلات نوروزی و به فراخور آغاز فعالیت در سال جدید، جنبش سبز نیز طرح جدیدی از پی گیری اعتراضات خود را به نمایش بگذارد که فراگیرتر، کم هزینهتر و در عین حال کارآمدتر خواهد بود.
برای اردوگاه حاکمیت من دو سناریوی کلی را میتوانم تصور کنم. سناریوی نخست تعدیل در مواضع سرکوب و گرایش به سمت گفت و گو با منتقدین میانه رو است. اگر با گذشت دو سال از کودتای انتخاباتی، نظام متقاعد شده باشد که ادامه روند موجود غیرممکن خواهد بود، یک ماهه پیش رو بهترین فرصت خواهد بود تا بخشی از اقدامات خود را جبران کرده و نظر مساعد دایره گستردهتری را به خود جلب کند. آزادی شماری از زندانیان سیاسی به بهانه نوروز، حسابرسی از قانون شکنیهای بیحد و مرز دولتی و باز گذاشتن دست طیف میانه رو در داخل مجلس میتواند مقدمات چنین چرخش مواضعی را رقم بزند. با این حال ناگفته پیداست که این سناریو چندان محتمل به نظر نمیرسد چرا که تا کنون هیچ گونه نشانه قابل اتکایی از عقلانیت در عملکرد حاکمیت مشاهده نشده و تنها برونداد آن پافشاری هرچه بیشتر بر تمامیت خواهی، قانون شکنیهای رو به افزایش و سرکوب بیشتر بوده است. در حالت عادی با روند کنونی این سناریو باید به صورت کامل از دستور کار حذف میشد، اما آنچه من را وا داشته تا به صورت یک احتمال ناچیز این گزینه را مورد بررسی قرار دهم سابقه عملکرد نظام در مذاکرات بین المللی است. به یاد داریم که در جریان مذاکرات هستهای، حاکمیت عادت داشته است از فرصتهای طبیعی و قابل پیشبینی استفاده نکند و درست در زمانی که همه طرفهای مذاکره قانع شدهاند که هیچ امیدی به پیشرفت نیست، به ناگاه امتیازات عجیب و غریبی به طرف مقابل بدهد. البته این عملکرد در سیاست خارجه تابع شرایط کاملا متفاوتی است که شاید چندان به سیاست داخلی قابل تعمیم نباشد، اما همچنان من امیدوارم که بتوان به عنوان یک کور سوی امید بدان دل بست.
سناریوی دوم پیش روی حاکمیت، تلاش برای حفظ مواضع کنونی و تقویت پایگاه لرزان مشروعیتش است. طی دو سال گذشته، تنها استراتژی منسجم حاکمیت در برخورد با بحران اعتراضات، تخریب مخالفین بوده است. در واقع حاکمیت بجز تلاش برای سلب مشروعیت از مخالفین خود، هیچ اقدام ایجابی برای تایید و یا تقویت پایگاه متزلزل خود به نمایش در نیاورده است. این استراتژی تخریب رقیب شاید بتواند در کوتاه مدت موثر افتاده و برای حاکمیت زمان بیشتری بخرد، اما بدون تردید در طولانی مدت کافی نخواهد بود و سرانجام کارکردش را از دست میدهد. اشاره من، بیش از آنکه به جنبه سیاسی اختلافات باشد، ناظر به بحرانهای اقتصادی و اجتماعی است. بیکاری رو به افزایش، تورم کمر شکن و البته حذف یارانههایی که به مرور نارضایتیهای خود را نشان میدهد. بدین ترتیب حاکمیت نه تنها برای تثبیت خود سیاستی ایجابی در پیش نگرفته، که در عمل خود به یکی از عوامل تضعیف بنیانهایش بدل شده است. جبران این وضعیت تنها با یک تغییر سیاست اساسی در عملکرد خودسرانه دولت عملی خواهد بود تا تصمیمات یک شبه و لجوجانه دولتمردان با سیاستهای کارشناسانه پارلمانی جایگزین شود. با این حال اراده مستبدانه رییس دولت کودتا، حمایتهای بیقید و شرط راس نظام از وی و وابستگی بیش از اندازه حاضران در مجلس فرمایشی خوش بینی نسبت به موفقیت این سناریو را هم کاهش میدهد. به صورت خلاصه، من راه نجات خارق العادهای پیش روی نظام نمیبینم. اما این فقط یک سوی ماجراست.
مخالفان وضعیت کنونی کشور نیز به مانند حاکمیت با یک ماه فرصت استثنایی مواجه هستند. برای این گروه من سه منش متفاوت قایل هستم. نخستین منش، متعلق به گروه اقلیتی است که البته دسترسی قابل توجهی به رسانه دارد و به همین پشتوانه تا کنون توانسته است به بقای خود ادامه دهد. مشکل اساسی این گروه نداشتن یک استراتژی ایجابی است. البته در شرایطی که شاهد بزرگترین اجتماع تاریخی در میان بیبرنامهها هستیم که گستره آن از داخل حاکمیت تا افراطیترین مخالفان کشیده میشود، این نکته چندان عجیب نیست. با این حال آنچه این منش را برای من متمایز میسازد، مواضع سلبی تفرقه افکنانه این گروه است. در واقع این جماعت بسیار بیشتر از آنکه حاکمیت و اقدامات سرکوبگرانه و غیرقانونی آن را نقد کنند، حملات خود را متوجه دیگر طیفهای مخالف میسازند. گویی حیات اینان تنها در نبود دیگر معترضان تثبیت خواهد شد. بارزترین نشانههای این گروه حملات مداوم به آنچه «اصلاح طلبان حکومتی» میخوانند است. از این دایره که فراتر روند گاه و بیگاه سیدمحمد خاتمی را در مرکز اتهامات قرار میدهند و اگر از این گزینه هم خسته شوند، محض خالی نبودن عریضه به سراغ هاشمی رفسنجانی میروند. مراجع تقلید، طیفهای میانه روی جنبش و برخی چهرههای شاخص دیگر، گزینههای بعدی برای تخریب هستند. این دست عملکرد اساسا نقد پذیر نیست و من فقط میتوانم خوش بین باقی بمانم که با توجه به گسترش آگاهی در جنش، این منش روز به روز مهجورتر شده تبعات منفی آن کاهش پیدا کند. در غیر اینصورت نتیجه نهایی چیزی جز تضعیف اردوگاه مخالفان و خارج شدن حاکمیت از زیر بار فشار نخواهد بود.
منش دوم که شاید بیشباهت به منش نخست نباشد، منش افشاگری علیه حاکمیت است. منشی که با تعبیری خاص از «آگاهی بخشی» از نخستین روزهای شکل گیری جنبش در دستور کار قرار گرفت و همچنان هم ادامه دارد. از اطلاع رسانی در مورد جنایات و فجایع دستگاه سرکوب گرفته تا تشریح عمق فساد اقتصادی و اجتماعی حاکم بر کشور، همه ابعادی از این منش مخالفین است. این استراتژی سلبی، برخلاف نمونه مشابهی که حاکمیت در برخورد با مخالفانش در دستور کار خود قرار داده کارآیی بسیاری دارد. یعنی همان سیاستی که برای حاکمیت مستقر کارآیی ندارد، برای مخالفان آن میتواند بسیار مناسب باشد و سبب ریزش مداوم نیروهای حاکمیت و تزتزل روزافزون پایگاه مشروعیت آن شود. با این حال این منش هرچند میتواند لازم قلمداد شود، اما به هیچ وجه کافی نیست.
منش سوم سیاستی است که شاید بتوان ادعا کرد تا کنون در جنبش سبز شاهد آن نبودهایم. استراتژی برنامهریزی مدون برای پیشبرد اهداف، طرح مطالبات و البته راهکارهای عملی و اعتراضی. طی دو سال گذشته در این زمینه همه چیز به ابتکارهای شخصی فعالان سبز و در نهایت راهپیماییهای اعتراضی واگذار شده بود. سیاستی که در جای خود دستاوردهایی هم به دنبال داشت اما در نهایت نتوانست کار را یکسره کرده و مخالفین را به اهداف خود برساند. حتی میتوان ادعا کرد که گاهی شتاب گرفتن سیر حوادث، به همان میزان که حاکمیت را تحت فشار قرار میداد، مخالفین را هم سردرگم و بیبرنامه میکرد. اکنون و به گمان من برای نخستین بار هستهای منسجم در میان مخالفان شکل گرفته است که هم به مدد تجربه به ضرورت سازماندهی این منش پی برده است و هم نشانه هایی قابل قبول از عقلانیت و درایت بروز داده که کاملا امیدوار کننده است. تشریح جزییات این نشانهها را در این شرایط عقلانی نمیدانم. تنها میتوانم به صورت شخصی به شواهدی که کسب کردهام خوشبین باشم و ابراز امیدواری کنم که با پایان یافتن تعطیلات نوروزی و به فراخور آغاز فعالیت در سال جدید، جنبش سبز نیز طرح جدیدی از پی گیری اعتراضات خود را به نمایش بگذارد که فراگیرتر، کم هزینهتر و در عین حال کارآمدتر خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر