
عنوان: من آقام یا الاغ؟
نویسنده: فرزاد حسنی
ناشر: افراز
نوبت چاپ: چاپ اول بهمن 88، چاپ ششم تیر 89
109 صفحه، 2800 تومان
داستان های ساده تنهایی
«روان بودن نثر و راحتی به تصویر کشیدن متن در ذهن از نکات جالب داستانهای این مجموعه است که خواننده را به تعقیب داستانها کنجکاو میکند». این توصیف «محمد نیک بین»، تهیه کننده و بازیگر از مجموعه «من آقام یا الاغ؟» است. یکی از هفت یادداشت کوتاهی که از قول چهرههای هنری و ادبی در پشت جلد این مجموعه منتشر شده است و اتفاقا تنها توصیفی که من به هیچ وجه نمیتوانم آن را بپذیرم. داستانهای «فرزاد حسنی» هرچه داشته باشند، نثری روان و راحت ندارند.
از نگاه من، شکسته نویسی در بخشهای روایی داستان به هیچ وجه پذیرفته شده نیست. از جانب کارشناسان این فن نیز هر اختلافی که به گوش من رسیده، بر سر شکسته نویسی در نقل قول هاست. دست کم من هنوز هیچ کارشناسی را ندیدهام که شکسته نویسی در روایت را تایید کند. گمان میکنم با همین نگاه است که «شاهرخ گیوا» در توصیف یکبندی خود از این مجموعه مینویسد: «بی تعارف میگویم که اغلب قصههای این مجموعه با سلیقه من سازگار نبود. اگر بخواهم دلیلش را هم بگویم گمانم این است که ادبیت در این قصهها خیلی کم رنگ است...». (منتشر شده در انتهای مجموعه) آنچه از نگاه «شاهرخ گیوا» کم رنگ بودن «ادبیت» خوانده میشود را من «نبود یک نثر فاخر و یکدست» میخوانم.
شاید بتوان زمانی بر سر این مسئله که شکسته نویسی در روایت پذیرفته شده است یا خیر به گفت و گو نشست، اما از هم اکنون مشخص است که نتیجه هرچه باشد، در یک حقیقت هیچ تردیدی وجود ندارد: اگر قرار است رسمی بنویسید، پس رسمی بنویسید و اگر قرار بر شکسته نویسی است، شکسته بنویسید. از اینجا رانده و از آنجا مانده معنا ندارد. یا رومی روم، یا زنگی زنگ. اصلی که فرزاد حسنی در «من آقام یا الاغ؟» بدان پایبند نبوده است. به چند نمونه زیر دقت کنید:
«تیاتر بلوار» ، چهارمین داستان مجموعه، نخستین داستانی است که از همان ابتدا با زبانی رسمی آغاز میشود و نزدیک به شش صفحه هم این زبان رسمی خود را حفظ میکند: «دو ماه از سال نو گذشته است. اردیبهشت دل انگیز است و حالا من آخرین بازمانده بازیگران تیاتر بلوارم. ماندن در اینجا برایم سخت و دشوار است». (از صفحه 43) اما این زبان رسمی به ناگاه جای خود را به زبانی شکسته میدهد که تا پایان داستان ادامه مییابد: «این یکجور بازی بود بین من و اون. اون همیشه، یعنی از همون اولش، خونمون توی بلوار رو به خاطر موقعیت خاصی که داشت به صحنه تیاتر تشبیه میکرد و بلوار رو به جایگاه تماشاگران». (از صفحه 45)
این تغییر لحن، حتی گاه به یک یا دو جمله پیاپی کشیده میشود که تنها میتواند نشانگر پریشان نویسی باشد. گویا نویسنده هیچ قالب پایداری برای قلم خود ندارد. به جایگزین شدن «را» و «رو» دقت کنید: «حالا که تو نیستی اینا را بدیم به یکی که به دردش میخوره. من میخوام چیکار اینا رو. اینا بدون تو دیگه صفایی ندارن» . و یا این یکی: «دکتر پژمان نتونست آنجا دوام بیاورد»! (صفحه 75)
از نویسنده که بگذریم، به باور من بخشی از بار مسوولیت چنین اشتباهاتی بر عهده ناشران است. به هر حال نمیتوان تصور کرد که ناشری بدون خواندن یک متن اقدام به انتشار آن کند. برای من همیشه جای این پرسش باقی است که مشاوران ادبی ناشر چگونه چنین متنهایی را برای انتشار تایید میکنند؟ آیا به چنین ناهنجاریهایی در متن دقت نمیکنند؟ پس چه چیزی را میخوانند؟ اگر دقت میکنند آیا صلاح نمیبینند به نویسنده تذکر دهند و یا دست کم از یک ویراستار کمک بگیرند؟ پیش از این هم در نگاه به داستان و یا رمانهای دیگری به این مشکل اشاره کرده بودم و حتی در یک جلسه نقد به صورت مستقیم این ایراد اساسی را با نویسنده رمان در میان گذاشتم. هم نویسنده پذیرفت، هم ناشر پذیرفت و هم منتقد جلسه. اگر نمیپذیرفتند کمتر تعجب میکردم تا حالا که میبینم همه موافق هستند این یک ایراد جدی است و کسی هم آن را بر طرف نمیکند!
«من آقام یا الاغ؟» نام داستان کوتاهی است که در مجموعهای با همین نام به همراه دوازده داستان دیگر منتشر شده است. اگر در درک مفهوم این عنوان دچار مشکل هستید آن را اینگونه بخوانید: من «آقا» هستم یا «الاغ»؟ این پرسشی است که ذهن شخصیت داستان هشتم مجموعه را مشغول کرده است. شاید اصلیترین محور اشتراک این 13 داستان «تنهایی» باشد. تنهایی ناشی از حادثه، ناشی از درک نشدن، خیانت، جدایی، پیری و ... تنهایی به هر دلیل و به هر شکلی که باشد باز هم «تنهایی» است. سرد و ساکت و سیاه است. دلگیر است. کشنده است.
مشخصه دیگر داستانهای این مجموعه، رد پای آشکار سینما است. گویی فرزاد حسنی تمام حس و علاقهاش به فیلم و سینما را با خود به ادبیات کشانده است. این حضور از بستر نمایشنامه مانند برخی داستانها آغاز میشود و به مرور پراکنده آثار سینمایی میرسد. از «هامون» و «نوبت عاشقی» گرفته تا «آژانس شیشه ای» و «شبهای زاینده رود» و «سوته دلان» و حتی «کازابلانکا»، همه حضوری چشم گیر و تاثیرگزار در داستانها دارند.
در داستان «تیاتر بلوار» تداخلی مبهم و تو در تو میان زندگی حقیقی و بازی تیاتر و نویسندگی وجود دارد که حتی میتوان گفت ابهامش را تا به انتها حفظ میکند و خواننده را به تردید میاندازد که بالاخره کدام واقعی بود و کدام نقشی بر روی صحنه. داستان «سمیرا» نیز به نوعی دیگر حامل این تداخل بود. فیلم در فیلم بود. داستان در داستان. توهمات ذهنی زنی هنرمند و خیال پرداز که رویاهایش را وارد زندگی کرده، یا زندگیاش را به رویاهایش کشانده بود، یا اصلا هر دو را با فیلم اشتباه گرفته بود و این وسط هرچه بود، نتیجه یک مرد تنها بود. یا شاید زنی که قربانی این جنون دوار خود شده بود.
«راستی علی عابدینی کجاست»؟ بخشی از دیالوگ فیلم «هامون» است که به عنوانی برای داستان نهم مجموعه بدل شده. این داستان را من اصلا دوست نداشتم. نمیدانم آیا نویسنده چنین قصدی داشته است یا نه، اما در هر حال داستان هیچ گونه احساسی مشابه فیلم «هامون» در من ایجاد نکرد و اگر اشارههای مستقیماش نبود حتی امکان نداشت به یاد آن فیلم بیفتم.
داستانهای «خاطرات کودکی» و «بام تهران یا پارک پرواز» چه از نظر ساختار داستان و ایده اولیه و چه از نظر پرداخت نهایی کاملا شبیه هم بودند و من این را یک جور ضعف میدانم. اگر بخواهم به ضعف دیگری هم در این مجموعه اشاره کنم، به پی نوشتهای طولانی آن میپردازم که مصرانه تلاش میکنند هر چیزی را به صورت مفصل برای خواننده توضیح دهند. یک بند توضیح کامل در مورد پروفسور «استیون هاوکینگ»، نزدیک به یک صفحه توضیح برای معرفی فیلم «هامون»، چند خط از سرنوشت آثار مخملباف، توصیف «اسلاوی ژیژک» و حتی تلاش برای معرفی شعر «داروگ» نیما. این همه پی نوشت در یک مجموعه صد صفحهای برای من این پرسش را به همراه میآورد که مثلا اگر «میلان کوندرا» بخواهد در مورد تمامی شخصیتها و رمانها و آهنگها و سمفونیها و رخ دادهای تاریخی که از آنان نام میبرد توضیح دهد، چه دانشنامه مفصلی باید پیوست آثارش کند؟!
در نهایت اینکه داستانهای «من آقام یا الاغ؟ »، فارغ از همه این ضعفها، دلنشین و ساده هستند. دوست داشتنیاند و خواننده را به دنبال خود میکشند. حس تنهایی نهفته در این داستانها احتمالا مخاطبان بسیاری را با خود همراه میسازد و ته مایههای عاشقانهای که همچون طعم دهنده به کار رفتهاند به مذاق خواننده خوش میآیند. همه را هم که کنار بگذاریم در خود داستان «من آقام یا الاغ؟ » یک جمله وجود دارد که به دلایلی بسیار شخصی برای من آنقدر ارزشمند بود که به خاطر همان یک جمله از فرزاد حسنی سپاسگزاری کنم و از خواندن این مجموعه داستان راضی باشم.
پینوشت:
این کتاب به تنهایی یک وبلاگ به خود اختصاص داده (اینجا) که در آن می توانید مجموعهای از اظهار نظرها و حواشی پیرامون کتاب را پیدا کنید. کار جالبی است که به نظرم دیگر نویسندگان و یا ناشران هم می توانند از آن الگو بگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر