۲/۱۰/۱۳۹۲

تنهایی


همین‌جوری یک پیامک خالی فرستاده بود. البته گویا چند تایی فرستاده بود که یکی‌اش به صورت اتفاقی به دست من رسید. اول به نظرم رسید مزاحم است اما نبود. فقط می‌خواست با یکی حرف بزند. حتی وقتی فهمید که مثل خودش پسر هستم و اصلا در یک شهر دیگر زندگی می‌کنم تفاوتی ایجاد نشد. فقط می‌خواست حرف بزند. مودب بود و ساده. بیشتر دوست داشت بشنود. حتی وقتی ادعایی با دانسته‌ها و عقایدش جور در نمی‌آمد چانه نمی‌زد. بحث نمی‌کرد. فقط می‌خواست بشنود. استدلال جدید. کلام جدید. دنیای جدید. آدم جدید. مثل یک کویر که هرقدر تویش آب بریزی سیراب نمی‌شود.

یک جوان کارگر است. کمتر از سی سال سن دارد اما ازدواج کرده و می‌گوید تنها دلخوشی زندگی‌اش پسرش است. درخواست کرد که هر شب پیامک بزند و کمی با هم حرف بزنیم. تنها درخواست‌اش همین است. کمی حرف بزنیم. گویا با همسرش رابطه خوبی ندارد. می‌گوید «من را دوست ندارد». به قول خودش روزی 12 ساعت کار می‌کند و عجیب نیست که بعد از این همه کار سخت فرصتی برای مواجهه مناسب با خانواده و یا تدارک شادی و دلخوشی نداشته باشد. و باز هم جای تعجب ندارد که با این روحیه  همسرش هم ناراضی باشد و روابط خوبی نداشته باشند، اما نکته مورد توجه من این سطح از درماندگی یک «مرد» بود!

تصور رایج و غالب در ذهنیات ما و یا دست‌کم در اولویت‌های رسانه‌ای ما بیشتر از درماندگی بخشی از زنان جامعه ایرانی حکایت دارد. زنانی که شاید در خانه پدر چندان شاد و آزاد نبوده‌اند و پس از ازدواج هم خانه همسر برایشان «خانه بخت» نبوده. آن‌هایی که از ابتدا می‌پذیرند که باید یا یک عمر بسوزند و بسازند، یا طغیان‌های کوچکی کنند که معمولا به رسوایی و دردسر و سرکوفت و محاکمه کشیده می‌شود. اما من این بار و به این شکل معجزه‌آسا با یک مرد مواجه شدم که از فرط استیصال و درماندگی، مثل تیری که در تاریکی رها کرده باشد به شماره ناشناسی پیامک می‌فرستد. به تعبیر خودش «خدا خواست و نیت‌ام پاک بود که به تو رسید و داریم با هم حرف می‌زنیم». به نظر می‌رسد که دیگر کار از زن و مرد گذشته. ما با یک جامعه تنها مواجه هستیم!

* * *

گویا برخی تقسیم‌بندی‌های روان‌شناسان، میان تنهایی و انزوا یک مرز باریک قایل می‌شود بدین معنا که «انزوا را افراد به صورتی خودخواسته انتخاب می‌کنند. در واقع، افرادی که گمان می‌کنند می‌توانند با خود ارتباط موثر و کافی ایجاد کنند به سمت انزوا کشیده می‌شوند». فرد منزوی گلایه‌ای از وضعیت خودخواسته‌اش ندارد و اتفاقا از آن لذت می‌برد. مثلا پس از پایان کار روزانه، ترجیح می‌دهد تنها باشد و مطالعه کند، اما در میهمانی‌های گروهی شرکت نکند. در نقطه مقابل، فرد «تنها» کسی است که محتاج و نیازمند ارتباط با دیگران است، اما به دلیلی قادر به برقراری این ارتباط نیست. ارتباطات مورد نظر، قطعا چیزی فراتر از کنار هم بودن‌های طبیعی انسان‌ها در جامعه است. ارتباط موثر برای خروج از «تنهایی»، ارتباطی سازنده و دو جانبه است که بخشی غیرقابل تفکیک از نیازهای انسان را به عنوان یک «موجود اجتماعی» تشکیل می‌دهد. بجز افرادی که گمان می‌کنند این ارتباط ضروری را می‌توانند به تنهایی و به صورت مستقل برآورده کنند (افراد منزوی) دیگر انسان‌ها در صورتی که در ارضای این نیاز با مشکل مواجه شوند در معرض خطرات روانی و حتی اجتماعی فراوانی قرار می‌گیرند. تصورات ما از چنین پیامدهایی در حد اعتیاد، بیماری‌های روانی و یا حتی جرم و جنایت محدود است، اما با همین تعریف است که «هانا آرنت»، تنهایی را مناسب‌ترین بستر اجتماعی برای درافتادن به دام توتالیتاریسم می‌خواند.

این روزها انسان‌های زیادی در اطراف ما «تنها» هستند. شاید خود ما یکی از این افراد «تنها» باشیم. یا شاید دوستی در همین نزدیکی ما، درست همان لحظه که در کنار ما قرار دارد و یا حتی به روی ما می‌خنند «احساس تنهایی» کند. فراموش نکنیم که تفاوت فرد «تنها» با فرد منزوی در یک فریاد خاموش است. یعنی فرد تنها گاه با سکوت خود، گاه با خنده‌های خود و حتی گاه با خشم خود خطاب به ما فریاد می‌زند و کمک می‌خواهد. اگر شما احساس تنهایی نمی‌کنید، آن‌گاه شاید بتوانید در بین اطرافیان و دوستان نزدیک خود، دست‌کم تنهایی‌های یک نفر دیگر را جبران کنید. هزینه زیادی ندارد. یک گفت و گوی هم‌دلانه، شنیدن درد دل‌هایی ساده و بازگویی متقابل دغدغه‌های شخصی می‌تواند یک انسان را از چاه عمیقی که گمان می‌کند در آن فرو رفته نجات بدهد.

دوست نادیده من امشب هم پیامک خواهد فرستاد. آخرین بار توصیه کردم کارتون «مری و مکس» را ببیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر