۱/۳۱/۱۳۹۲

تفاوتی است میان استدلال نادرست با توهین یا پرونده‌سازی!


 چند روزی می‌شود که به انبوهی از یادداشت‌های «منصفانه» بر می‌خورم. «منصفانه» اینجا تعبیری است که قطعا نگارندگان این یادداشت‌ها انتظار دارند در توصیف مواضع‌شان به کار گرفته شود، اما من کمی حرف دارم. موضوع بر سر استفاده از مواضع اسرای جنبش سبز و یا مواضع خانواده قربانیان جنبش برای تصمیم‌گیری در مورد انتخابات است.

خیلی صریح بگویم. تا یکی دو ماه پیش قطعا هیچ خبری از این دست یادداشت‌های منصفانه نبود. یادداشت‌هایی که محوریت همه آن‌ها یک اصل کلی است: «نظر اسرای جنبش و خانواده قربانیان محترم و ارزشمند است، اما دلیلی برای استناد سیاسی محسوب نمی‌شود». قطعا حرف درستی است، اما چرا من تاکید دارم که تا چند ماه پیش کسی چنین حرفی را نمی‌زد؟ اثبات این ادعا که ساده است. کافی است یک جست و جویی بکنید در میان یادداشت‌های وبلاگی و مواضع مطرح شده در شبکه‌های اجتماعی که ببینید طی دو سه هفته گذشته چند نفر با شیوه‌های مختلف این حقیقت ساده را تکرار کرده‌اند، بعد یک مقایسه بکنید ببنید از یک ماه قبل به آن‌طرف‌تر اوضاع از چه قرار بود؟ دلیل‌اش را اگر از من بپرسید می‌گویم: «تا مدتی پیش که مواضع اسرای جنبش مشخص نبود، گروهی به خود حق می‌دادند که از چماق آن‌ها برای کوبیدن و تخطئه اصلاح‌طلبان استفاده کنند. حالا که پرده‌ها افتاده و اسرای جنبش نامه پشت نامه در حمایت از خاتمی و دعوت او به حضور در انتخابات منتشر می‌کنند، به ناگاه برخی به این فکر افتاده‌اند که نظرات این عزیزان هرچند محترم است اما تعیین کننده نخواهد بود»!

اینجا قرار نیست از همدیگر گروکشی کنیم و بحث را به کینه‌های شخصی بکشانیم. قطعا، هرشخصی، ولو از میان زندانیان و یا خانواده قربانیان می‌تواند نظرات سیاسی خودش را داشته باشد که باید به اندازه یک شهروند مورد توجه قرار بگیرد. چه از جانب حامیان تحریم و چه از جانب اصلاح‌طلبان خواستار شرکت در انتخابات. اگر هم کسی، این روزها برای حضور در انتخابات «حمایت زندانیان یا خانواده قربانیان» را به عنوان «استدلال» به کار ببرد، قطعا حرف‌اش بی‌پایه بوده و استدلالش باطل است، همان‌طور که اگر کسی بخواهد برای تحریم از این حربه استفاده کند به بیراهه رفته است. اما این فقط یک سوی ماجرا است.

من همه دوستان را ارجاع می‌دهم به مقصودی که هر یک از طرفین، با تمسک به تعبیر «اسرای جنبش» یا «شهدای و خانواده‌هایشان» دنبال می‌کردند و یا تعابیری که به کار می‌بردند. مسئله فقط شرکت یا تحریم انتخابات نبود. تا دیروز که مواضع اسرای جنبش مشخص نشده بود، متوسلین به این حربه، حامیان مشارکت انتخاباتی را «خائن» می‌نامیدند. چه تعابیر گسترده‌ای و چه اتهامات بی‌شرمانه‌ای که به حامیان مشارکت انتخاباتی وارد کردند و آن‌ها را «توجیه‌گر جنایت»، «گدای در خانه جلاد»، «فرصت طلبانی که بوی کباب به مشام‌شان رسیده»، «سودجویان در جست و جوی مقام» نامیدند و هر بار هم چاشنی «خیانت به خون شهدا و اسرای جنبش» را به تمامی اتهامات‌شان افزودند و حتی تلاش کردند رهبران جنبش سبز را هم به سود بی‌اخلاقی‌های خود مصادره کنند و پشت آن‌ها موضع بگیرند. حال بر فرض می‌گیریم که این روزها گروهی هم باشند که با یک استدلال ضعیف ادعا کنند «چون اسرای نامه دعوت از خاتمی نوشته‌اند، پس مشارکت در انتخابات از تحریم بهتر است». چه تناسبی است میان یک استدلال نادرست سیاسی، با شیوه عملکردی هتاکانه که به خودش اجازه می‌دهد دیگران را به دلیل مواضع و تحلیل‌های متفاوت به «خیانت» و «خود فروشی» متهم کند؟

به باور من، آبرو و شان افراد قطعا برتر و فراتر از هرگونه استدلال و یا موضع‌گیری و تحلیل سیاسی است. من فقط کسی را دوش به دوش خودم، و هم سنگر و هم جبهه خودم می‌دانم، که فارغ از هر موضع و تحلیل و جناح سیاسی، این حقیقت را به رسمیت بشناسد. بدین ترتیب، هرقدر که می‌توانم بپذیرم دو نفر، مواضع و تحلیل‌های یکدیگر را از اساس بی‌پایه قلمداد کرده و نتیجه گیری طرف مقابل را کاملا اشتباه و حتی «فاجعه‌بار» بدانند، ابدا نمی‌توانم بپذیرم که به دلیل همین اختلافات، یکی از طرفین بخواهد به دیگری تهمت‌هایی بی‌شرمانه، از جنس «خائن»، «مزدور»، «جیره خوار فلانی» یا «جاسوس نظام» بزند. رفتاری که متاسفانه به طرز گسترده‌ای طی چند ماه گذشته به چشم خودم دیدم و قطعا هیچ گاه از یاد نخواهم برد. به شخصه هیچ جای تردیدی برای خودم وجود ندارد که هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی به کسانی که حتی یک بار به دیگری اتهامی زده‌اند یا با آبروی او بازی کرده‌اند پیوند و اشتراکی نخواهم داشت و اتحاد با چنین افرادی را عین فرو رفتن در آفت و کثافت بی‌اخلاقی می‌دانم. اما، در مورد تمام دوستانی هم که این روزها مواضع «منصفانه» می‌گیرند این نکته را یادآوری می‌کنم که انصاف و حسن نیت و صداقت این عزیزان تنها زمانی باورپذیر خواهد بود که تفاوتی قایل شوند میان یک استدلال نادرست سیاسی با یک حرکت چکشی و هتاکانه. دو سوی این کفه ترازو به یک اندازه قابل سرزنش نیست. در این مسیر، آن‌ها که پا را از ورطه توهین هم فراتر گذاشته و شروع به پرونده‌سازی و شایعه پراکنی کرده‌اند که تکلیف‌شان روشن است. انشاءالله با برادر حسین شریعتمداری محشور شوند. اما من نمی‌توانم بپذیرم کسی ادعای «اخلاق و انصاف» داشته باشد اما همچنان کوچکترین ارتباطی با این افراد را حفظ کند، یا در برابر این اعمال‌شان سکوت کرده و مستقیم و صریح آن را محکوم نکند.

۶ نظر:

  1. غلامعلی یوسفی۳۱/۱/۹۲

    خدا پدر و مادر زندانیان سیاسی را بیامرزد، حرف حقی زده اند.
    . . .
    حرف مشابه ای هم وجود دارد که کاش گفته می شد.
    کاش فعالان سیاسی هم به خاتمی می گفتند:
    ما از شما فضای باز سیاسی نمی خواهیم.
    ما از شما فقط اصلاح مدیریتها، سازندگی، عمران و آبادانی و کاهش اختلافات بین المللی را می خواهیم.
    . . .
    باور نمی کنید
    خوشبختی اینقدر به ما نزدیک است.
    کافیست از فضای باز سیاسی که هیچ خاصیتی ندارد بلکه مضر نیز هست، صرفنظر کنیم.
    تصور کنید اگر بعد از خرداد 76 فضای سیاسی باز نمی شد و هیچکس هم بدنبال مطالبه آن نمی رفت، چقدر مسائل ما کمتر می شد!! اصلأ دیگر موضوعی برای اختلاف و تنش باقی نمی ماند!!
    . . .
    البته باور کردن آن سخت است چون این یک اشتباه تاریخی ست که پنج نسل در جامعه ما سابقه دارد و در اعماق باورهای ما جا گرفته است، ضمن اینکه دانشمندان غربی هم مدام آنرا تایید و تکرار می کنند.

    پاسخحذف
  2. غلامعلی یوسفی۱/۲/۹۲

    در ادامه :
    بیست سال قبل را بخاطر بیاورید.
    نه اینترنت وجود داشت، نه ماهواره و نه مبایل!! حتی کامپیوتر هم فراوان نبود.
    می بینید در طی بیست سال جهان چقدر تغییر کرده است.
    حال مقایسه کنید با کشور خودمان.
    ما هنوز مانند صد سال قبل در تلاش برای آزادی مطبوعات هستیم!! تمام خواسته های سیاسی ما با صد سال قبل یکی ست!!
    همه قبول دارند که حکومت هم مانند حکومت صد سال قبل است!!
    . . .
    براستی چرا همه چیز مانند صد سال قبل است؟
    وقتی شما صد سال رفته اید و به مقصد نرسیده اید، این فقط یک معنی دارد، راهی که می روید اشتباه است.
    امروز حتی هیچ نشانه و اثری از مقصد دیده نمی شود. هیچ پیشرفت نسبی هم مشاهده نمی شود!!
    همه چیز مانند صد سال قبل است چون ما هیچ ابتکار و خلاقیتی نداشته ایم، یک حرف و یک روش را صد سال تکرار کرده ایم.
    . . .
    هیچوقت به اندازه امروز ایرانیان تحصیلات و تجربه نداشته اند.
    همین نسل موجود می تواند بنایی بلند و باشکوه بسازد که نه تنها مردم بلکه نسلهای آینده در آن در آسایش باشند.
    کافیست 1-آزادی 2- دمکراسی 3- عدالت 4- پول نفت را نخواهیم، همچنین حذف 1- فساد 2- اشرافیت 3- لیبرالیسم را هم نخواهیم.
    بگذارید باز هم خلاصه تر عرض کنم:
    کافیست هرآنچه که هم اکنون در امارات وجود ندارد ما هم مطالبه نکنیم.
    . . .
    چون در این محل بیشتر روشنفکران حضور دارند، لذا می توان گفت:
    کافیست فقط از دو چیز بگذریم، آزادی و دمکراسی.
    راز خوشبختی ما در این است که از آزادی بگذریم و آنرا نخواهیم.
    فرض کنید در چهل سال قبل اگر آزادی و دمکراسی را نمی خواستیم، دیگر چه موضوعی برای ناراحتی باقی می ماند؟!!
    فرض کنید در سالهای پس از 76 اگر روزنامه ها و جمعیت های سیاسی آزاد نمی شدند، کدامیک از مشکلات گذشته بوجود می آمد؟!!
    . . .
    حقیقت یک کلمه است، مشکل اینجاست که " مرد حقیقت " کم است.
    علت ناکامی ما در صد سال گذشته آن است که جامعه ما ظرفیت اخلاقی و علمی لازم برای فضای باز سیاسی را ندارد.
    . . .
    امروز هم همه میدانند که مدیران اصلاح طلب با لیاقت هستند، بلکه تنها مدیران لایق موجود در کشورند.اما...
    اما نگران همین آزادیخواهی اصلاح طلبان اند.
    بعبارت دیگر ما چیزی را می خواهیم که ظرفیت آنرا نداریم، وقتی آزاد می شویم بلافاصله عالیجناب سرخپوش را می نویسیم، بلافاصله کاریکاتور توهین آمیز می کشیم، بلافاصله عکس پاره می کنیم، حرفهایی می زنیم خواسته هایی مطرح می کنیم که هیچ ضرورت و نفعی ندارند و ....
    موفق باشید

    پاسخحذف
  3. ناشناس۱/۲/۹۲

    غلامعلی یوسفی گفت...
    <>
    این سخن صحیح نیست.
    علت از جامعه نیست. علت از حکومت های دیکتاتوری است
    که بر مردم غالب کرده اند و اعتراض کنندگان با زندگی
    خودشان تاوان ِ اعتراضشان را می دهند و چنین است که
    " مرد حقیقت " کم می شود.
    روشنفکر، آزادی خواه و وطن پرست به مقدار کافی در جامعه ما موجود است. ولی آن ها را شکار می کنند و از کار می اندازند.

    پاسخحذف
  4. ناشناس۱/۲/۹۲

    غلامعلی یوسفی گفت...
    ...حقیقت یک کلمه است، مشکل اینجاست که " مرد حقیقت " کم است.
    علت ناکامی ما در صد سال گذشته آن است که جامعه ما ظرفیت اخلاقی و علمی لازم برای فضای باز سیاسی را ندارد...

    پاسخحذف
  5. ناشناس۱/۲/۹۲

    جناب یوسفی
    ترجیحاً از اصطلاح "زندانی" برای افراد دربند سیاسی استفاده نکنید زیرا این کلمه بار معنایی منفی با خود دارد.
    زندانی کسی است که جرمی مرتکب شده و در حال از سر گذراندن محکومیت خویش است تا از بزه خویش پاک شود یا به نحوی جبران کند.
    اما افراد در بند سیاسی مطلقاً از این نوع نیستند. آنها جرمی مرتکب نشده اند. جرمی که به ناحق برایشان بریده اند "انتقاد کردن" و "حق را به زبان آوردن" است و بس.
    خواهشمند است از اصطلاح "اسیر" یا "اسرا" برای این افراد استفاده کنید. اسیر کسی است که خواسته است از مملکت خود، ناموس خود، شرف خود یا هر چیز دیگر در برابر یک مهاجم دفاع کند اما به هر دلیل نتوانسته است دشمنش را مغلوب کند و در بند او افتاده است.
    آزادگان دربند، "اسیر" هستند و نه زندانی.

    پاسخحذف
  6. ناشناس۱/۲/۹۲

    جناب یوسفی گفته اند: "کافیست از فضای باز سیاسی که هیچ خاصیتی ندارد بلکه مضر نیز هست، صرفنظر کنیم"

    جناب، به گمانم شما حقیقتاً معنای "فضای باز سیاسی" را نمی دانید.
    دوست گرامی، اگر فضای باز سیاسی وجود نداشته باشد آیا راهی برای بیان حق، نشان دادن انحراف ها و ستم ها و حتی نقد مسالمت آمیز وجود خواهد داشت؟
    قطعاً صحیح است که در یک فضای باز سیاسی، همیشه عده ای هستند که مسائل توهمی ذهنی را با مسائل مبتلابه جامعه اشتباه می گیرند و با غوغاسالاری، دیگران را هم به اشتباه می اندازند. اما آیا برای اعتبار یافتن افراد پاک و حقیقت بین و کاردان، راهی جز باز کردن فضا وجود دارد؟ در یک فضای بسته، با هر عنوانی که باشد، حتی با اسم مردم سالاری یا دین، همواره افرادی سرکوب می شوند که اتفاقاً واقعیات را بهتر از دیگران می شناسند.

    بگذارید روشنتر بگویم. می پرسم چراروشنفکر "نمایی"، دانشمند "نمایی"، عالم دینی "نمایی" و خیلی "نمایی"های دیگر روز بروز در جامعه ما بیشتر رواج پیدا می کند حتی در بین نخبگان ما؟ (فرض گرفته ام با پیش فرض های این پرسش مشکلی ندارید)
    بگذارید پاسخ خودم را بگویم. علتش این است که "خامنه ای چنین شخصی است". خامنه ای فردی است سطحی و بی عمق که تقریباً دست روی هر کجا می گذارد، به دلیل عدم شناخت، خرابترش می کند. فردی است کارشناس در "همه زمینه ها"، بی آنکه در این "همه زمینه ها" تعلیمی دیده باشد. دقیقاً به دلیل ضعیف و بی محتوا بودن این فرد است که تاب آزادی سیاسی را ندارد. حال، این فرد بی محتوا رهبر مملکت است و هر روز، خطوط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و غیره را ترسیم می کند. به دلیل فضای بسته ای که ایجاد شده است، هر کسی که عقلش کار می کند و متأسفانه واقعیت ها را درست و آنجوری که هستند می بیند، فردی است مجرم. این فقط یک جنبه قضیه است. جنبه دیگر، تأثیر سوئی است که وجود این شخص بر کل جامعه می گذارد. به عنوان مثالی گویا، میزان شعور و شخصیت دولتی ها و غیر دولتی های این هشت ساله را با قبلتر از آن مقایسه کنید. می بینید ادبیات "همه"، رو به تباهی گذاشته است، نه فقط یک یا دو مسئول. و این فقط تأثیر سوء حضور شخصی به نام احمدی نژاد در صحنه سیاسی کشور بوده است که او نیز در مقیاسی کوچکتر هر روزه به تعیین خطوط برای حرکت کشور می پردازد و ملت را از ادبیات فاخر خود مستفیذ می کند. همین تأثیر را شخص خامنه ای در این بیست ساله بر مملکت گذاشته است.

    با توضیحات فوق، ماحصل فضای بسته سیاسی را به عینه در جامعه امروز ملاحظه می کنید. جامعه ای که حتی نخبگانش بیمارند.
    شق ثالثی هم وجود ندارد. یا فضای سیاسی، آزاد است و یا بسته. اگر آزادی سیاسی کامل در حد اظهار نظر و نقد و انتقاد وجود نداشته باشد، ولو در کوتاه مدت مقداری قدرت تحمل در حاکمیت باشد، در دراز مدت، آن اندک تحمل هم مثل برف آب می شود. هیچ شق ثالثی وجود ندارد.

    با این توصیفات، آیا باز هم جمله نقل شده فوق از خود را حاوی معنا می دانید؟

    پاسخحذف