در مجموعه «طاق بستان» کرمانشاه، مجسمهای وجود دارد با نام «مرد سنگی». مجسمهای که شاید کمی بیش از یک متر ارتفاع دارد و زمانی تصویرگر پیکر یک مرد بوده است. بزرگترهای فامیل ما روایت میکنند که سالها پیش (از چند سال پیش از انقلاب تا اندکی پس از آن) این مجسمه سنگی به «سیبل» دستفروشها تبدیل شده بود. یعنی یک تفنگ بادی جلوی آن میگذاشتند و مثلا در ازای یک تومان به مشتریها اجازه میدادند که چند تیر به سمت مجسمه شلیک کنند. اگر روزی گذارتان به کرمانشاه و مجموعه «طاق بستان» افتاد میتوانید سری هم به مجسمه مرد سنگی بزنید که البته در حال حاضر هیچ نیست بجز یک تکه سنگ که از فرط شلیکهای تفنگ بادی سوراخ سوراخ شده!
* * *
بعد از مدتها یکی از بازیهای استقلال (بجز شهروآورد تهران) شاهد حضور نزدیک به هشتاد هزار تماشاگر بود. جو ورزشگاه برای هر حریفی وحشتناک شده بود. من هیچ وقت مشابه این گستردگی و اتحاد در شعارهای طرفداران استقلال را به یاد ندارم. وقتی خیز بر میداشتند آنچنان یکدست و از ته قلب فریاد میزدند که ابهتاش خودشان را هم تحت تاثیر قرار میداد. جالب اینکه همه این شور و هیجان متعلق به روزی بود که استقلال یکی از بدترین بازیهای خودش را به نمایش گذاشته بود و در سردرگمی و دستپاچگی کامل بازیکنانش از رقیب عربستانی یک گل عقب افتاده بود. هرچه زمان میگذشت و به آخر کار نزدیکتر میشدیم، بازیکنان الهلال به روال معمول کشورهای حاشیه خلیج فارس رو به وقت کشی میآوردند تا اینکه حرکت کودکانه «سیاوش اکبرپور» بهانه مناسبی به دست بازیکنان حریف داد که خودشان را بیشتر به مصدومیت بزنند. ناگهان ورزشگاه منفجر شد. این بار نه تنها از موج یکدست شعارهای «عرب پاره پاره ... ... ... ...» و یا از انفجار نارنجکهای دستسازی که به سمت زمین پرتاب میشدند، بلکه از شعار ناگهانی «خلیج فارس ایران» که پیش از این در چندین نوبت و بازی مختلف از سوی نهادهای خاص و گروههای سازماندهی شده تلاش شده بود به ورزشگاه کشیده شود، اما هیچ گاه اینچنین فراگیر و یکدست در میان تماشاگران فریاد زده نشده بود.
* * *
چند وقت پیش یک گروهی از همکاران به همراه خانواده تشریف آورده بودند کرمانشاه. در جریان بازدید از طاق بستان من یک توضیحاتی میدادم که از این میان داستان مرد سنگی برای شنوندگان از همه جذابتر بود. برخی هم اصرار داشتند که با آن عکس بگیرند و خلاصه همگی با مشاهده مجموعهای از مجسمهها و سنگتراشهها با غرور و افسوس از «فرهنگ و تمدن ایرانی» یاد میکردند. اما من هرقدر بیشتر به چهره منهدم شده «مرد سنگی» خیره میشوم، بیشتر دچار این پرسش میشوم که «چنین آثاری نشان دهنده فرهنگ قابل مباهات ایرانی است، یا بیفرهنگی شرم آور ایرانیان!» به نظرم بستگی دارد که نگاهتان را روی کدام بخش از تصویر زوم کنید و یا اینکه اساسا برای خودتان مشخص کنید که این «فرهنگ و تمدن» دقیقا به چه معناست؟ آیا اینکه هزاران سال پیش انسانهایی در این منطقه توانستهاند آثاری حیرتانگیز بر جای بگذارند قابل مباهات است؟ آیا نشانه «فرهنگ و تمدن» ایرانیان آن مجسمه پیشین است یا آن سوراخهای جای گلوله ساچمهای؟
* * *
وقفه بازی شاید نزدیک به ۱۰ دقیقه طول کشید. در تمام این مدت دهها هزار تماشاگر از ته قلب فریاد میزدند و «ایران ایران» میکردند. گویی میخواستند هیبت نام ایران را با فریادهایشان از گوشهای بازیکنان عربستانی عبور داده و در عمق قلب و مغزشان حک کنند. من بازیهای آسیایی زیادی از استقلال را به یاد دارم. در هیچ کدامشان فریادهای «ایران، ایران» اینقدر گسترده و با حرارت سر داده نشده بود. (اساسا یادم نمیآید در بازیهای استقلال کسی نام ایران را فریاد زده باشد که معمولا هم دلیلی ندارد) دیروز، در تمام مدتی که بقیه ایستاده بودند و از شدت فریادهای خودشان سرخ و کبود شده بودند، من آرام نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که چه عاملی این یکپارچگی کمسابقه را در بین تماشاگران ایجاد کرده؟ به ذهنم رسید اکثر این تماشاگران در برابر اعراب و کشورهای حاشیه خلیج فارس، نوعی احساس سرخوردگی و تحقیر شدگی دارند. احساسی که با انزوای روزافزون ایران در جامعه جهانی و رشد و ارتقای نقشآفرینی کشورهای عربی بیشتر و بیشتر هم میشود و در نهایت فقر ایرانیان (به ویژه اهالی استادیوم) در برابر ثروت رو به رشد اعراب یک کینه و عداوت نانوشته را در دلهای این تماشاگران کاشته است. (با ریشههای سنتی این اختلاف فعلا کاری ندارم. این ریشهها، هر تاثیری که داشته باشد در بازیهای قبلی هم داشته و عامل جدیدی نیست)
اما کار به همینجا ختم نشد. بلافاصله همان پرسش قدیمی به ذهن من بازگشت. نمایانگر فرهنگ ایرانی کدام است؟ من تقریبا تردید ندارم اگر از تک تک این تماشاگران خشمگین سوال میشد، همه به اتفاق فرهنگ ایرانی را در تمام منطقه (اگر نگوییم تمام جهان) فرهنگ و تمدنی برتر میخواندند و نشانههایش را هم ارجاع میدادند به سنگتراشیهای باستانی. اما وقتی دو ساعت تمام شاهد شنیدن رکیکترین توهینها به صورت گروهی و دستجمعی هستید، وقتی فضا آنقدر یکدست است که خودتان هم به مانند تمام دیگر حاضران ورزشگاه پوست تخمه را زیر پایتان میریزید و تلی از زباله را پشت سر خود بر جای میگذارید، وقتی که علیرغم تمامی هشدارهای قبلی و درخواستهای عاجزانه مسوولان میبینید که تماشاگران با پرتاب یک ماده محترقه عملا نیمکت تیم حریف را به آتش کشیدهاند و یا به صورت مداوم به سمت بازیکنان مصدوم حریف سنگ پرتاب میکنند و سبب توقف بازی میشوند، آن وقت دشوار است که بتوانید از چیزی به نام فرهنگ نام ببرید و یا حتی بدان «مباهات» کنید!
* * *
حرف من ابدا این نیست که در برخورد با نخستین نشانههای بداخلاقی، برای یک ملت هشتاد میلیونی نسخه «بیفرهنگی» بپیچید. کل ملت که هیچ، من حتی همان حاضر نیستم همان جمع حاضران در ورزشگاه را هم متهم کنم. اما گمان میکنم در کشور ما، نشانههای غلطی برای شناسایی فرهنگ معرفی شده که طبیعتا راههای نادرستی هم برای ارایه آنها به همراه داشته است. در کشور ما به یک سری کوزه شکسته و سنگ سوراخ شده میگویند «آثار فرهنگی»، در حالی که در بهترین حالت، این محصولات نشانههایی از وجود حیات در هزاران سال پیش است و میتوان با عنوان درستتر «آثار باستانی» از آنان یاد کرد. وقتی سنگ و کوزه شکسته بشود نشانه «فرهنگ»، طبیعتا تجلی «فرهیختگی» هم میشود تغییر نام به «کوروش، و داریوش و آریایی و ایراندخت». حال که در این بازی ابدا شیوه رفتار انسانی اهمیتی ندارد، پس برای ارایه این فرهنگ هم میشود به زور متوسل شد و مثلا بر سر «عرب سوسمارخور» (توی ورزشگاه میشود «عرب پاره پاره»!) فریاد زد تا بفهمد که با یک فرهنگ برتر مواجه است. (به قول معروف حکایتش میشود حکایت «فحش نده الاغ»!)
اما اگر بار دیگر بازگردیم و برای خودمان مرور کنیم که باقی ماندن یک سری آثار سنگی از هزاران سال پیش نشانه فرهنگ نیست، فرهنگ آن است که این آثار هزارا سال آن جا باشند اما کسی رویشان یادگاری ننویسد! یا اینکه سالانه هزاران نفر به تماشای این آثار باستانی بروند اما در فضای سبزش آشغال نریزند! آن وقت دیگر لازم نیست برای به رخ کشیدن برتری خودمان به حریف گلویمان را پاره کنیم. میشود مثل تماشاگران کرهای در سکوت کامل آشغالهای ورزشگاه را جمع کرد تا برتری یک «فرهنگ» را در عمل به رخ یک ملت کشید.
اینکه ما خودمان را بی عیب، با فرهنگ و متمدن میدانیم بخاطر شرایط سنی ماست.
پاسخحذفتاکنون نوجوانی را دیده اید که از ایرادات خودش مطلع باشد، ضعف های خودش را قبول داشته باشد!!؟
در میان سالی است که برخی کم و بیش خودشان را می شناسند و عیب ها و ضعف هایشان را قبول می کنند.
البته برخی تا پایان عمر به این مرحله نمی رسند.
. . .
بله، این همه تعریف که از خودمان می کنیم بخاطر آن است که جامعه ما هنوز در سن نوجوانی قرار دارد.
متاسفانه نخبگان هم همیشه حرفی را می زنند که مردم می پسندند.
. . .
شنیده ام ( البته مطمئن نیستم ) که ژاپنی ها در پانصد سال قبل آشغال در معابر و جوی آب نمی ریخته اند. اگر واقعأ چنین باشد، ما خیلی ایراد داریم و ناقص هستیم.
سال 88 همیشه بخاطرم می ماند، چون در آن سال دلم شکست و بطور کامل از مردم قطع امید کردم، تصورم این بود که آقای احمدی نژاد دو میلیون رای بیشتر نخواهد آورد. اینکه بیست میلیون نفر از دروغ بدشان نمی آید حرف کوچکی نیست!! این نشان میدهد که ما از نظر اخلاقی در شرایط وحشتناکی قرار داریم. شاید در این زمینه هم در دنیا اول باشیم.
خلاصه عرض کنم
ما مردم جالبی نیستیم این حقیقتی مطلق است.
. . .
بنابراین ما نباید بدنبال آزادی و دمکراسی باشیم بلکه باید بدنبال راهی باشیم که برای چنین مردم ناجالبی مفید باشد. که همان شخصیتگرایی ست.
وقتی سنگ و کوزه شکسته بشود نشانه «فرهنگ»، طبیعتا تجلی «فرهیختگی» هم میشود تغییر نام به «کوروش، و داریوش و آریایی و ایراندخت».
پاسخحذفممنونم آقا