یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند. این مطالب «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود
احساس ناتوانی:
مصطفی - به نظر میرسد که بدبینی و تئوری توطئه ناشی از احساس ناتوانی مردم در تغییر اوضاع و اداره کشور باشد. شاید این موضوع ریشه در فاصله زیاد حکومت از مردم داشته باشد. در عین حال اثر آن واضح است. مردم تنها راه مشارکت در اداره کشور را انتخابات میدانند و حالا که عده زیادی مطمئن شدهاند که انتخابات آزاد نیست، فکر میکنند که کار دیگری از دستشان بر نمیآید. فحشدادن به مسئولان دورههای مختلف جمهوری اسلامی از سوی قشر عظیمی از جامعه نشاندهنده پذیرش ناتوانی از سوی مردم است. عدم مسئولیتپذیری نتیجه دیگر این موضوع است. به عنوان مثال عده زیادی از کسانی که سال ۸۴ به احمدینژاد رأی دادند و بعداً به اشتباه خود اعتراف کردند، با اکتفا به این که گول خوردیم، فریبخوردنشان در انتخابات ۸۴ را توجیهی برای کنارنشستن (از ترس فریبخوردن مجدد) کردند. در حالی که میشود با تفکر منطقی و تحلیل اطلاعات موجود، احتمال فریبخوردن را به حداقل رساند.
در بهترین شرایط، قسمت عمدهای از جامعه تنها کاری را که در توان خود میبینند را بهزبانآوردن خواستههایشان میدانند(هر چند عده زیادی حتی از بیان خواستههای واقعیشان هم خودداری میکنند). در جامعهای که حاکمان آن توجهی به خواستههای مردم نمیکنند، آنچه اهمیت دارد، ایستادگی به پای این خواستههاست. عده زیادی از طرفداران جنبش سبز از میرحسین تقدیر میکنند که نخستین سیاستمداری بود که موضعگیریهایش بر اساس خواستههای مردم بود. الآن خواستههای مردم چیست؟ اگر آزادی زندانیان است، چطور این خواستهها در عمل مطرح شدهاند؟ اگر بهبود شرایط اقتصادی چطور؟ کسانی که از خاتمی میخواهند در انتخابات شرکت کند یا نکند، ناخودآگاه فرض میکنند که خاتمی باید نماینده خواستههای سرکوبشده مردمی باشد. فارغ از این که آیا این توقع از خاتمی بهجا یا اخلاقی است، معترضین ایرانی چطور به رهبرانشان نشان دادهاند که پای خواستههای اصلیشان خواهند ایستاد و مثلاً در یک دوره چهارساله این خواستهها تغییر نمیکند؟
حتی در بسیاری موارد افراد نقش خود را در جامعه انکار میکنند. خیلی از افراد به نقش مردم باور ندارند و تنها از بیرون به جامعه نگاه میکنند و دید فردی خود را به پدیدههای جامعه گسترش میدهند. مثلاً به شخصه این جمله را از بسیاری از تحریمکنندگان انتخابات ۸۴ شنیدهام که خوب شد رأی ندادیم، چون اگر رأی میدادیم دلمان میسوخت که احمدینژاد رأی آورده است. این جمله از دید فردی شاید درست باشد، ولی گسترش آن برای توجیه تحریم به عنوان یک پدیده اجتماعی غلط است. چرا که این جمله با فرض تحریم انتخابات از سوی درصد قابل توجهی از ایرانیان بیان میشود. در حالی که حتی از نظر خود این افراد احتمال زیادی وجود داشت که اگر تحریمکنندگان در انتخابات شرکت میکردند، شخص دیگری رئیسجمهور میشد. شاید این تفکر غلط ناشی از آن باشد که عده کثیری از مردم به دنبال گزارههای جهانی هستند که در همه شرایط درست باشد.
از سوی دیگر این حالت سکون در شرطهایی هم که بسیاری از گروهها برای شرکت در انتخابات میگذارند خود را نشان میدهد. شرطهایی که نه اتمام حجت است و نه توپ را به زمین حاکمیت انداختن. چرا که هیچ یک از آنها با تهدید به فعالیت یا جنبش اعتراضی دیگری همراه نیستند. درخواست از حاکمیت برای اجازه فعالیت از سوی گروههایی که حاکمیت به دنبال حذف آنهاست، به جُک بیشتر شبیه است. آزادی زندانیان سیاسی یکی از اهداف گروههای معترض است و بیان آن به عنوان شرط شرکت در انتخابات، در صورتی مفید است که عدم شرکت در انتخابات به معترضان امتیازی بدهد. به نظر میرسد این شرطها تنها برای شانهخالیکردن و توجیه سکون فعلی گذاشته میشود. اگر آزادی زندانیان فعلی مدنظر است با این شرطها تنها از اسم این زندانیان سوءاستفاده میکنیم و اگر تغییر رویکرد حاکمیت مدنظر است، این شرط بیشتر به التماس شبیه است تا تهدید. در شرایط فعلی گروههای مختلف معترض باید حضور خود در انتخابات را به حاکمیت تحمیل کنند. با همین طرز فکر است که عده زیادی از مردم منتظر دخالت خارجی، معجزه یا دست غیب برای حل مشکلات کشور هستند.
بدبینی بیش از حد:
بدبینی نتیجه در نظر نگرفتن تمام احتمالات ممکن است. بین ممکن و محتمل تفاوت است. نمیتوان امکان خیلی از ادعاهای مبنی بر توطئه را رد کرد. با این حال میتوان در مورد احتمال آنها اظهار نظرکرد. خیلی از اوقات فکر میکنیم که آنچه نمیدانیم همیشه بدترین حالت ممکن است. برای واقعگرایی باید وزندهی مناسبی بین اطلاعات گذشته و اتفاقات فعلی در پیشبینی نتایج آینده انجام شود. مثلاً کسانی که به تقلب در انتخابات ۸۸ اعتقاد ندارند، در آن زمان این استدلال را مطرح میکردند که احمدینژاد در شهرها طرفدار زیاد نداشت ولی روستاییها به او رأی دادند. این نتایج کاملاً در تضاد با انتخابات ۸۴ و نظرسنجیهای قبل از انتخابات ۸۸ بود. تاکتیکهای احمدینژاد مثل افزایش حقوق بازنشستگان و امثال آن بیشتر شهریها را تحت تأثیر قرار داد یا روستاییان را؟
بدبینی آنجا خودش را نشان میدهد که هنگام فکرکردن به اتفافات ممکن، در برخی موارد وزن شدیدی به شکستهای گذشته میدهیم و وقتی در گذشته نمونهای از شکست ندیدیم، به هیچ وجه به اطلاعات گذشته توجه نمیکنیم. این موضوع شاید به خاطر احساس کلی عدم امنیت از سوی ایرانیان به خاطر تجربه مشکلاتی مثل جنگ، تورم و بیکاری باشد.
آرزو به جای هدف:
با رأی دادن صرف چگونه میتوان انتظاراصلاحات داشت؟ در یک جامعه دمکراتیک که گردش آزاد اطلاعات وجود دارد، مردم به حاکمان با رأیشان قدرت میدهند و از آنها پاسخ میخواهند. شفافیت میان حکومت و مردم هم این فرایند را ممکن میسازد. آیا حکومت ایران هم همین طور عمل میکند؟ با رویکرد فعلی مردم، حتی اگر اصلاحطلبان به قدرت برسند، مذاکرات هستهای به خوبی پیش برود و در کوتاهمدت پیشرفتهایی حاصل شود، باز هم چند سال بعد روز از نو و روزی از نو خواهد بود. همان طور که ۱۶ سال پس از دوم خرداد ۷۶ و جنبش اصلاحات با هدف افزایش آزادیهای اجتماعی، محدودیتها بیشتر هم شده است. گذار به دمکراسی تنها با مشارکت فعال مردم و تحت فشارقراردادن حاکمیت خودکامه ممکن است و نیازمند اراده جمعی است.
مردم میتوانند از سیاستمداران توقع صداقت و شفافیت داشته باشند. اما نمیتوان توقع داشت که سیاستمداران خود را عوض کنند. وقتی به کاندیدایی رأی میدهیم، به شعارها و برنامههای او رأی میدهیم، نه به آن چه که میخواهیم او باشد. تنها به این دلیل که خاتمی خواستار اصلاح است دلیل نمیشود که تمام خواستههای ما را اجرایی کند. وقتی او میگوید و بارها به عینه دیدهایم که او به دنبال حفظ نظام است، چرا از او میخواهیم که با رهبری در بیفتد؟ اظهارنظرهای اخیر خاتمی نشان از بیاعتمادی او به عزم مردم برای اصلاحات دارد. کدام یک صادق نبودهاند، مردم یا خاتمی؟ وقتی خاتمی میگوید آنها نمیگذارند و چوبش را مردم خواهند خورد مشخص است که معتقد است مردم با «آنها» توان مقابله ندارند. حال یا قدرت مردم کم است، یا مردم نمیخواهند مقابله کنند. با شناختی که از خاتمی داریم، گزینه اول از نظر او مطرح نیست. پس آنچه مطرح است این است که او پذیرفته که مردم نمیخواهند. عدم شرکت او در انتخابات اتفاقاً میتواند نشانه یک تصمیم منطقی باشد. حال آنکه اگر فرض کنیم که او با امید به حرکت مردمی در انتخابات شرکت کند، این یک تصمیم بر اساس آرزوست. به عنوان طرفداران شرکت خاتمی باید با بیان این موضوع از همین ابتدا او را قانع کنند.
آیا این که میگوییم خاتمی باید بیاید و با یک سری شعارهای خاص هم بیاید آرزوی ماست یا توصیه به او؟ یا تهدید است؟ یعنی اگر خاتمی این شعارها را ندهد رأی نمیدهیم، یا اگر کس دیگری با این شعارها بیاید باز هم رأی نمیدهیم. تمرکز بر روی آرزوها ناشی از احساس ناتوانی است. توهمزدگی و آرزو را نباید با ایدهآلیسم اشتباه گرفت. در ایدهآلیسم، رفتار بر مبنای ایدهآلها تعریف میشود، حال آن که نتیجه توهم و آرزو، بیعملی است. بدین ترتیب کسانی که میگویند خاتمی باید بیاید یا نیاید به دور از گزینههای موجودشان عمل میکنند. آمدن یا نیامدن خاتمی دست من و شما نیست. تصمیمی است که باید خودش بگیرد. آنچه ما در آن نقش داریم فشار به حاکمیت برای تغییر برخورد و اجرای انتخابات آزاد است که شرایط را برای حضور خاتمی یا پیروزی اصلاحطلبان مهیا کند. در غیر این صورت به جای تصمیمگیری به جای خاتمی و صحبتهای به مانند خاتمی باید بیاید با شعار رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی، تنها نتیجهاش انفعال است. به جای آن باید به این فکر کرد که اگر خاتمی آمد من چه خواهم کرد و اگر خاتمی نیامد من چه خواهم کرد.
نمونه دیگری از این توهمات این است که اختلاف رهبر و احمدینژاد به نفع مملکت و موجب به قدرترسیدن معترضان است. این تفکر نیز ناشی از این فرض است که تضعیف نظام با برقراری دمکراسی یکی است. حال آن که تضعیف نظام تنها فرصت را برای فرصتپیشگان ایجاد میکند و برای مایی که کنار گود هستیم فایدهای نخواهد داشت. برعکس از نظر تاریخی اختلاف نظام با اصلاحطلبان که آن موقع داخل نظام بودند راه را برای احمدینژاد باز کرد. آیا سقوط نظام تنها خواسته ماست؟ یا برقراری دمکراسی؟ نتیجه این برخوردهای حذفی به جز پایینآوردن شانس بهثمرنشستن جنبشهای مردمی چیست؟ حتی کسانی که منتظر دخالت خارجی هستند، ابتدا به آنچه آرزو دارند اتفاق بیفتد فکر میکنند و چون راهی برای دسترسی به آن نمییابند، آن را از خارجیان طلب میکنند.
در نهایت باید قبول کنیم که نمیتوانیم دولتی پیدا کنیم که مستقیم ما را به سمت آرمانهایمان برساند. بلکه دولتی باید پیدا کنیم که پتانسیل تغییرات تدریجی آتی بر مبنای خواستههای مردم را داشته باشد. در این صورت حتی امکان رسیدن به خواستههای آینده مردم که اکنون از آنها اطلاعی ندارند به وجود میآید. نتیجه بدبینی شدید و عدم اعتماد به قدرت خود، همین است که نهایتاً به آرزوها دل ببندیم. به همین دلیل است که ریسکپذیری مردم در بعضی زمانها بالاست، تا جایی که احمدینژاد در سال ۸۴ انتخاب میشود و در بعضی زمانها پایین است؟
فعالیت حزبی:
در نبود جبهه مشارکت، کارگزاران تنها حزب با تشکیلات درست و حسابی است که توانایی سازماندهی مردم را دارد. وقتی کار حزبی نداریم چارهای به جز حضور مردمی نیست. در نهایت باید بدانیم که نیاز به حضور پیوسته مردم است. اگر داریم یک خواسته مقطعی را پیگیری میکنیم. راه دیگری به جز این برای استقرار دمکراسی نیست. گروههای معترض جامعه ما چند چهره زیر ۴۰ سال مطرح دارند و از چه طریقی با جوانان ارتباط برقرار میکنند؟ با این سازماندهی ضعیف امیدی به دورههای بعدی ریاست جمهوری نیز نیست. در نتیجه به نظر من اولویت اول ما باید استقرار دولتی باشد که اجازه کار حزبی بدهد وگرنه فردگرایی موجود، که در اقبال و اعتراض به خاتمی نمونه آن دیده میشود، جز به تأخیرانداختن اصلاحات نتیجهای نخواهد داشت.
همچنین در شرایطی که هیچ تشکیلات سازمانی وجود ندارد، فضای قبل از انتخاباتت شاید تنها فرصت برای یارگیری باشد. وگرنه اصلاحطلبان به کلی از صحنه حذف خواهند شد. به نظر نمیرسد که هیچ یک از گروههای اصلاحطلب برای شرکت در انتخابات شوراها برنامهای داشته باشد. در شرایطی که دو ماه مانده به انتخابات هنوز نامزدها مشخص نیستند، تنها امید اصلاحطلبان، حضور چهرهای مانند خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری است.
سلامت انتخابات و برنامههای نامزدها:
آن چه به طور معمول انتخابات آزاد خوانده میشود صرفاً دستنبردن در آرا است. نگاه لحظهای به انتخابات باعث میشود که انتخابات آزاد را مترادف بدانیم با این که همان رأیی که به صندوقها ریخته میشود از آنها خارج شود. حال آن که انتخابات یک فرایند است و نه یک رخداد. تا همین جا مشخص است که انتخابات فعلی انتخابات سالمی نیست و صرف دستنبردن در آرا، موجب سلامت انتخابات نمیشود. حتی اگر بپذیریم که با وجود نظارت استصوابی انتخابات آزاد ممکن است، انتخابات آزاد بدون اجازه شرکت به تمام گروهها و حزبها و در شرایط پربودن زندانها از زندانیان سیاسی و فضای ترس در جامعه معنا ندارد.
کسانی که از احتمال مهندسی انتخابات حرف میزنند، باید بدانند که مهندسی انتخابات همین الآن انجام شده است. این که هنوز تکلیف هیچ یک از گروههای سیاسی مشخص نیست و هیچ یک از گروهها برنامهای ارایه نکردهاند، معلوم نیست صلاحیت چه کسانی تأیید میشود و جو انتخاباتی در کشور ایجاد نشده است، نشان از مهندسی موفق انتخابات از سوی حاکمیت دارد.
اگرچه پیروزی اصلاحطلبان امید به شرایط بهتر را برای عدهای از مردم زنده خواهد کرد، باید از خود پرسید که آیا اصلاحطلبان برنامهای مدون برای اداره کشور دارند، که اگر ندارند بهتر است از فرصت انتخابات به نحو دیگری استفاده شود. در این انتخابات هنوز هیچ یک از نامزدهای مطرح برنامهای ارایه نکرده و حتی شعاری هم نداده است. برداشت مردم از هر یک از نامزدها تنها بر پایه تصورات و حدس و گمان است و نه گفتههای خود آنها. این امر البته از جانب کاندیداهای اصولگرایان و حامیان دولت طبیعی است، ولی در مورد اصلاح طلبان که احتمالاً قصد دارند برنامه سیاست خارجیشان را مخالف با روند فعلی و برنامه اقتصادیشان را متفاوت با خواسته سپاه بچینند چطور؟
در پایان باید اشاره کنم که تنها با برداشت درستی از آنچه در انتخابات ممکن است، آنچه که در اختیار ماست و شناخت کامل مهرههای بازی وارد بازی انتخابات شد. وگرنه چه رأی بدهیم و چه رأی ندهیم بازندهایم.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
جناب امیری عزیز
پاسخحذفچه جالب که اتفاقی چون شمایی را یافتم که شما هم چون مثل من هستید،دانش آموخته فنی مهندسی و روزنامه نگار
پیروز باشید
فرمودید:
پاسخحذف" عده زیادی از طرفداران جنبش سبز از میرحسین تقدیر میکنند که نخستین سیاستمداری بود که موضعگیریهایش بر اساس خواستههای مردم بود."
احتمالأ منظور شما چنین بوده :
میرحسین نخستین سیاستمداری بود که موضعگیریهایش به خواستههای مردم نزدیک بود یا منطبق بود."
. . .
زیرا هیچ سیاستمداری نباید موضع گیری هایش براساس خواسته های مردم باشد.
این حرف درست مانند آن است که بگویید:
او اولین فرمانده ای بود که براساس نظر سربازان تصمیم گیری می کرد!!
آیا سربازان می توانند تشخیص بدهند که چه باید کرد؟
به نکات مهمی اشاره شده. ولی در طول مطلب گم شده. میشد مقدمه رو کوتاه تر کنی ولی بیشتر به قسمت آخر بحث بپردازی.
پاسخحذفمهمترین نکته در مورد بحث مهندسی انتخابات بود که باید پررنگتر میشد.
سعیدی