۱/۲۸/۱۳۹۲

به بهانه نمایش «باغ آلبالو»: آفت تکرار، یا وقتی به مخاطب احترام نمی‌گذارید


اولین نمونه‌ای که من در خاطر دارم نمایش «به خاطر یک مشت روبل» بود. اولین نمونه از اجرای نمایش‌نامه‌های چخوف توسط گروه «لیو» که با سبک ویژه و بی‌تکلفی ارایه می‌شد. در این سبک، بسیاری از مقدمات معمول نمایش حذف می‌شود. دکور تقریبا وجود ندارد. لباس‌ها ساده و بی‌طراحی هستند و تقریبا از پوشش معمول بازیگران تشکیل شده‌اند. بازی با نور به حداقل کاهش پیدا می‌کند و حتی نمایش‌نامه، متناسب با فضایی که ایجاد شده ساده‌سازی می‌شود. محصول این همه حذفیات، تمرکز ناخودآگاه مخاطب بر روی بازیگر و کلام و رفتار اوست. در واقع، کارگردان تلاش می‌کند تا هرآنچه که امکان دارد بخشی از حواس مخاطب را به خود جلب کند از صحنه بیرون ببرد و بدین ترتیب تمرکز بر روی محور اصلی کلام را به شدت افزایش دهد. باید اعتراف کرد که این شیوه، تاثیر به سزایی در پررنگ‌ کردن هسته اصلی داستان دارد و از نظر نمایشی نیز اگر بازیگران بتوانند به خوبی از عهده برآیند معمولا تماشاگر کم و کسری‌های ناشی از این ساده‌سازی افراطی را احساس نمی‌کند. به ویژه آنکه نمایش‌نامه‌ها، به طرزی زیرکانه متناسب با این سبک انتخاب شده‌اند. داریم از «چخوف» حرف می‌زنیم.

چخوف ساده و دست‌کم برای من دوست داشتنی است. شاید این دل نشینی آثار بی‌تکلف‌اش به دلیل شباهت چشم‌گیر روسیه قرن 19 با ایران معاصر باشد. دغدغه‌های چخوف برای خواننده ایرانی هنوز هم آشنا و روزمره به حساب می‌آید و روایت ساده و روان چخوف هم به این برقراری ارتباط کمک بیشتری می‌کند. بدین ترتیب، وقتی کارگردانی تلاش می‌کند تا آنچه را تکلف زاید می‌داند از روی صحنه نمایش حذف کند، چه انتخابی می‌تواند بهتر از «چخوف» داشته باشد که خودش اهل ساده‌سازی است. قطعا می‌توان با هدف دیگری داستان‌های چخوف را هم با صحنه‌آرایی‌های چشم‌نواز و دکورهای پرتجمل به نمایش درآورد و اتفاقا هم موفق بود، اما من همچنان می‌توانم بگویم که شیوه گروه لیو، و یا به زبان بهتر، حسن معجونی را در این روایت ساده می‌پسندم.

به هر حال، چه نقطه شروع این شیوه برای گروه «لیو» نمایش «به خاطر یک مشت روبل» باشد، چه نباشد، قطعا همان نمایش یکی از بهترین اجراهایشان بود که به شدت مورد استقبال قرار گرفت. به ویژه اینکه طنز معمول در این سبک ساده که یکی از ملزومات ایجاد «کشش» در فضای خالی شده نمایش است در «به خاطر یک مشت روبل» به اوج خود می‌رسید. بعدها معجونی «دایی وانیا» و «مرغ دریایی» را به همان سبک و سیاق به روی صحنه برد که هرچند بنابر روال معمول کارهایش مورد استقبال نسبی قرار گرفت، اما هیچ کدام در حد و اندازه «به خاطر یک مشت روبل» ظاهر نشدند. آخرین حضور او در اجرای مشابه آثار چخوف، نمایش «ایوانف +» بود که البته به کارگردانی «امیررضا کوهستانی» به روی صحنه رفت و معجونی در آن در قامت بازیگر ظاهر شد. با این حال، ایوانف هم همان حال و هوای سه نمایش قبلی را داشت و البته بار دیگر کمی اوج گرفته بود. مشکل کار به نظرم دقیقا از همین‌جا شروع شد.

به نظر می‌رسد فقط فوتبالیست‌های این مملکت نیستند که عادت «خداحافظی در اوج» را یاد نمی‌گیرند! حتی هنرمندان، آن هم نسل جدیدی که اتفاقا به عنوان گروهی رادیکال و پیش‌رو شناخته می‌شوند هم خواسته یا ناخواسته در دام تکرار و تکرار گرفتار می‌شوند و شمّ خوبی در احساس زمان تغییر ندارند. «باغ آلبالو» به باور من از هر نظر نشانه درافتادن حسن معجونی در دام تکرار است. آن هم تکراری رو به افول و سراسر عاری از خلاقیت.

من دقیقا نمی‌دانم هدف معجونی و گروه لیو از به صحنه بردن «باغ آلبالو» چه بوده است. این نمایش، تنها تلاشی است برای تداوم همان شیوه‌ای که پیش از این بارها آزموده شده بود، نمره قبولی هم گرفته و بود و اتفاقا جذابیت‌های ابداعش به کام مخاطب شیرین آمده بود، اما پس از چندین اجرا همه این نقاط ممیزه را از دست داده بود. باغ آلبالو، در هیچ زمینه‌ای، نه تنها هیچ حرف جدیدی نسبت به همتایان قبلی خود ندارد، که اتفاقا با افت شدیدی چه از نظر کشش اجرا و چه از نظر مولفه‌های اصلی شیوه خود مواجه است. این بار دیگر نه خبری از بازی‌های روان و دل‌نشین «به خاطر یک مشت روبل» دیده می‌شود و نه آن آرامش مهیب معجونی در لباس «ایوانف» وجود دارد که تماشاگر را به صندلی‌اش فشار دهد و طنین کلام را تا اعماق وجودش انعکاس دهد. «باغ آلبالو» آنچنان بی‌روح، کسالت‌بار، تکراری و در یک کلام «سرسری» ساخته شده که حتی حربه‌ای چون به بازگرداندن «هما روستا» به صحنه نمایش هم نمی‌تواند کاستی‌هایش را جبران کند. اینجاست که من به این تردید می‌افتم که معجونی و «لیو» دیگر به مخاطبانشان احترام نمی‌گذارند!

تردیدی نیست که برچسب «گروه لیو» و نام «حسن معجونی» هم‌چنان می‌تواند تا مدت‌ها مخاطبان را به دنبال خود بکشاند تا حتی هزینه‌های سنگین خرید بلیط از تالار ایرانشهر را بپردازند و ای بسا از هفته‌ها قبل از اجرا بلیط‌های نمایش را پیش‌خرید کنند. اما این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ و بر فرض هم که ادامه یابد، آیا دلیلی کافی است که معجونی خود را بی‌نیاز از تغییر بداند و هم‌چنان همان محصولات قدیمی را بی زحمت اضافه به بازار پر سود تیاتر آزاد روانه کند؟ جای تردید نیست که دستگاه عریض و طویل ممیزی وضعیت نمایش این کشور را هم در همان سراشیبی سقوطی انداخته که سینمای کشور با آن دست به گریبان است. تعداد انگشت شمار سالن‌ها با نظارت روافزون و دخالت‌های در حال گسترش ممیزها نفس گروه‌های نمایشی را برای پیشرفت در جریان یک رقابت بریده است. اما آیا کار گروه لیو، با آن همه ادعای استقلال از ساختار بوروکراتیک نمایش دولتی و فاصله گرفتن از خورده فرمایش‌های دستگاه ممیزی هم به جایی رسیده که صرفا به بهره‌مندی از این فضای بی‌رقیب اکتفا کند؟

به باور من، این وضعیت تداوم چندانی نخواهد داشت و اگر گروه‌های تیاتر هم بخواهند به این شیوه از «حاضری بخوری» اکتفا کنند، در آینده بسیار نزدیک مخاطبان خود را از دست می‌دهند و سرنوشت تیاتر این کشور هم به مانند سینمایش به جایی می‌رسد که تماشاگرانش هر روز دلزده‌تر و ناامیدتر، و سالن‌هایش نمایشش هر روز خالی‌تر و خالی‌تر شوند. آن وقت، جبران نابودی چنین سرمایه و پشتوانه‌ای قطعا به سادگی میسر نخواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر