«ده دقیقه هم ده دقیقه است(1)». شاید اگر بحث بر زندگی کردن باشد کمی اغراق آمیز به نظر برسد. اما دست کم برای تفکر، برای لحظه ای درنگ و اندیشیدن فرصت مناسبی است. «ده دقیقه»، نمایشی است چهل دقیقه ای برای ده دقیقه اندیشیدن. برای آنکه مرور کنیم از زندگی چه می خواهیم؟ آن را در چه خلاصه کرده ایم و آیا آنگونه که می خواسته ایم زیسته ایم؟ «خیلی سخت است که آدم برای رسیدن به آرزوهایش وقت کم بیاورد(2)». اما شاید بسیاری از همین خواسته ها و آرزوها در نزدیکی ما باشد. شاید تنها باید درنگ کرد، آن ها را دید و در آغوش کشید.
«ده دقیقه» نمایش تاثیرگذاری است. در فرصتی کوتاه آنچنان مخاطب را با خود همراه می سازد که دیگر نیازی نیست همه حرف ها را بزند. گویی نمایش تنها فضای گفت و گویی را فراهم می آورد که مخاطب ادامه اش خواهد داد. درست در همان زمان که بازیگر مشغول مرور خواسته های کوچک و آرزوهای روزمره خود است، تماشاگر نیز همراه می شود و در ذهن خود شروع به مرور می کند. از این حیث فضاسازی «ده دقیقه» در عین سادگی بسیار کارآمد به نظر می رسد.
در بروشور نمایش آمده است «کوشیده ام در این اثر اجرایی متفاوت از ژانر دفاع مقدس را به صحنه بیاورم تا انسان در حال جنگ را در لحظات انسانی خود به تصویر درآورم»، با این حال و به باور من منحصر کردن نمایش در مسئله جنگ به نوعی فروکاستن از ارزش های آن است. در عین حال تنها اشاره مستقیم نمایش به خود مسئله جنگ نیز در دستمایه آن خلاصه می شود: «موشکی که قرار است ده دقیقه دیگر خانه ای را منهدم کند و اعضای خانه تنها ده دقیقه برای زندگی کردن فرصت دارند».
از منظری دیگر، بخش عمده ای از واگویه های تنهایی بازیگر در لحظات دشواری که در آن به سر می برد رنگ و ظاهری مذهبی دارند. گفت و گوهای تنهایی با خدا، در لحظاتی که گمان می رود آخرین لحظات زندگی است حامل نوعی تردید است که با جمله «من دارم ایمانم رو از دست می دم؛ من به معجزه نیاز دارم(3)» به صورتی عریان رخ می نماید. با این حال مخاطب هدف این اثر را نیز نمی توان به جامعه مذهبی محدود ساخت. من نمی توانم در مورد انگیزه های کارگردان قضاوتی داشته باشم. اما گاه گمان می کنم که برخی تلاش ها برای بازسازی پایه های سست شده ایمان، بیش از پی افکندن بنایی جدید از باور، به تردید و در نهایت ناباوری خواهد انجامید. معجزه رخ می دهد. این تنها ظرف اثر است. اما پیامدهای آن شاید به جای دیگری ختم شود.
«ده دقیقه» از هر نظر پیشنهاد مناسبی است برای رفع خستگی ذهن در شتاب سرسام آور روزمرگی های زندگی شهری. فرصتی برای درنگ، فضایی برای اندیشیدن و در نهایت سبک شدن.
پانویس:
(1)و(2) گزیده هایی از دیالوگ نمایش
(3) چقدر این عبارات به دیالوگ معروفی از خسرو شکیبایی در فیلم هامون شباهت دارد، آنجا که سردرگم و درمانده پشت فرمان می نشیند و در حال رانندگی در جاده طلب معجزه می کند.
پی نوشت:
به احترام دست اندرکاران اثر که اصرار دارند آن را نمایشی در حوزه دفاع مقدس معرفی کنند و برای همزمانی انتشار آن با هفته دفاع مقدس، انتشار این نقد را در اولویت قرار دادم. به همین دلیل هنوز تصویری از نمایش منتشر نشده است تا پیوست مطلب کنم و یا نقد دیگری نگاشته نشده که ارجاع دهم. تنها شناسنامه اثر را می توانید از اینجا ببینید.
یاد کتاب یازده دقیقه پائلو کوئلیو افتادم. توصیه میکنم بخونین و نگاه شرقی و غربی رو مقایسه کنین.
پاسخحذف