یکی
از نخستین نکاتی که منتقدین، در برخورد با نمایشنامه «بازرس»،
شاهکار «نیکلای
گوگول» با آن مواجه شدند، جای خالی تقابل سنتی «خیر و شر» بود. در واقع، در
کمدی بازرس، هیچ شخصیت خوبی وجود ندارد و همه به نوعی «شر» هستند. همه دروغ میگویند؛
رشوه میگیرند؛ از زیر کار فرار میکنند و همدیگر را فریب میدهند. «یوری کوزوف»، در
توصیف این گونه درام، آن را دارای یک دوگانه جدید دراماتیک با عنوان «انتزاعی –
تعمیمی» دانست و در توصیفاش نوشت: «در یک سو، آن
معیارها و اصول ناشایستی قرار میگیرند که شخصیتهای نمایشنامه طبق آن رفتار میکنند
و در سوی دیگر عرف و اصولی راستین و شایسته مقام انسان سر بر میآورند که نویسنده
از بلندای آنها شخصیتهای نمایش را به سخره میگیرد. در اینجا اگر یکی از طرفین
(طرف منفی) خود را به شکل عینی و قابل مشاهده روی صحنه نمایان میسازد، طرف دیگر،
به گونهای انتزاعی و به مثابه آرمان نویسنده، هنگام دیدن نمایش در ذهن ما شکل میگیرد
و زنده میشود». (بازرس،
نیکلاس واسیلیویچ گوگول، آبتین گلکار، ص ۱۳۷)
در
واقع، نگارنده این کمدی، بار تکمیل بخشی از درام خود را بر روی هوش و البته
اخلاقیات مخاطب قرار داده است. موفقیت چنین طرحی، مشروط بر آن است که مخاطب در
درجه نخست صلاحیت اخلاقی درک آرمانهای نویسنده را داشته باشد و در درجه دوم، از زیرکی
کافی برای درک پیام او بهرهمند باشد. ضرورت بهرهمندی از این زیرکی برای مواجه
شدن با یک «طنز» تا بدان حد اهمیت دارد که «چرنیشفسکی»، اساسا «خنده» را محصول
تایید مخاطب به درک پیام درام توصیف میکند. او در مقاله «متعالی و کمیک» خود مینویسد:
«ما هنگام خندیدن به هر چیز نابجا در حقیقت از آن لذت میبریم
که در مییابیم این نابجایی، نابجاست! ما با خندیدن به این نابجایی، خود را در
مرتبه بالاتری از آن فرض میکنیم. مثلا هنگامی که من به یک ابله میخندم، این
احساس را دارم که بلاهت او را درک میکنم، درک میکنم که چرا او ابله است و درک میکنم
او باید چگونه رفتار کند تا ابله نباشد. بدین ترتیب من در آن زمان خود را بسیار
بالاتر از او میپندارم. وضعیت خندهآور در ما حس عزتنفس بر میانگیزد ...»
(همان، ص ۱۴۰)
البته
به نظر میرسد که «چرنیشفسکی» این تعبیر خود را وامدار «هگل» است. در کتاب
«زیباشناسی» اثر هگل میخوانیم: «به طور کلی به سختی
میتوان پدیدهای پر تناقضتر از چیزهایی پیدا کرد که مردم به آنها میخندند ... خنده
فقط رضایت عقل عملی است و نشانه آن است که ما نیز به اندازه کافی عاقل هستیم تا
این تضاد را باز شناسیم و خود را برتر از آن حس کنیم».
بدین
ترتیب و به تعبیر هگل، تا وقتی که ما اینقدر «عاقل» نباشیم که درک کنیم موقعیت
تصویر شده، بازنمایی تناقضی است با «ایدهآل» مشترک ما و نویسنده، اساسا قادر به
خندیدن به اثر نخواهیم بود! در چنین شرایطی عجیب نیست که به جای خندیدن به این
«موقعیت متناقض و در نتیجه کمیک»، زبان به گلایه بگشاییم که: «در قسمتی که نگار جواهریان زن همسایه آقای مجری و عاشق گل و
گیاه حضور دارد، در نهایت با خواستگاری مواجه میشود. در قسمتی دیگر دختر همسایه از
جهاز زنی تعریف میکند. خانم جان دیبی را به فرزندی قبول میکند. اگر همه اینها بازتولید
نقشهای سنتی از زنان نیست، پس چیست*»؟ (اینجا+)
منتقد
دیگری گلایه کرده بود که مجموعه کلاهقرمزی، در صحنه «خواستگاری مداد از کاغذ»، به
ترویج و بازتولید کلیشههایی «غیرت و ناموس» پرداخته است. (اینجا+)
از ناتوانی درک تناقض با «ایدهآل مشترک» هم که بگذریم، میتوانیم به یاد بیاوریم
که نزدیک به دو قرن پیش از نگارش این «نقد»، «آلکساندر
هرتسن» در درک شیوههای «قداستزدایی» به اینجا رسیده بود که: «وقتی کسی را وا میدارید به گاو مقدس آپیس لبخند بزند، به
معنای آن است که آن گاو را از رده مقدس خدایی به یک گاو عادی تنزل دادهاید».
در
نهایت، بد نیست اشارهای هم به تعبیر «مولیر» از طنز داشته باشیم. او که برای طنز
رسالتی در سطح «اصلاح عیوب بشر» قایل بود اعتقاد داشت: «هیچ
چیز همچون باز نمایاندن عیوب بر اکثریت مردم تاثیر نمیگذارد».
پینوشت:
*
نگارنده این نقد، در بخش دیگری از متن خود آورده است: «به
عنوان یک زن ایرانی توقع دارم عروسکهای مونثی را در جلوی دوربین ببینم که نماینده
دختران و زنان این سرزمین باشند». من نمیتوانم درک کنم چرا ایشان گمان میکنند
که نمایندگان واقعی «دختران و زنان این سرزمین» به درد نمایش در برنامههای کمدی
میخورند، اما اطمینان دارم اگر هرکسی، بجز کسی که پشت نقاب «فعال زنان» پناه
گرفته، مدعی میشد که نمایش نمایندگان «دختران و زنان این سرزمین» مایه خنده مردم
است، قطعا به دلیل توهین به تمامی زنان مورد انتقاد قرار میگرفت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر