دکتر
«صدرالدین
الاهی»، در بخشی از کتاب تازه منتشر شده گفت و گوهایاش با «سید
ضیاءالدین طباطبایی»، خاطره جالبی از درگذشت دکتر مصدق تعریف میکند. وی میگوید
یکی از جلساتی که برای گفت و گو به سراغ سیدضیاء رفته بودم، او روزنامهای را که
به دستاش رسید برداشت، چهرهاش در هم رفت و گفت «انا لله و انا الیه راجعون». سپس
برخاست و گفت شما اینجا منتظر باشید من بر میگردم. پس از رفتناش دیدم در روزنامه
خبر درگذشت دکتر مصدق منتشر شده است. کمی که گذشت و سیدضیاء برگشت آشفته بود. گفت:
«نه آقا. این مملکت، مملکت بشو نیست». دکتر الاهی علت را جویا میشود. سید ضیاء میگوید
خبر فوت دکتر مصدق را که خوانده، بلافاصله به سراغ شاه رفته و از او خواسته است که
به مناسبت درگذشت «نخست وزیر پیشین» مراسم ترحیمی در مسجد سپهسالار برگزار شود.
شاه اما با کینه عمیقی که نسبت به مصدق دارد، مخالفت میکند. ابعاد این خاطره
زمانی جذابتر میشود که به یاد بیاوریم که دکتر مصدق در طول دوران نمایندگی خود
همواره یکی از بزرگترین مخالفان سیدضیاء بود تا جایی که برای رد اعتبارنامه
نمایندگی او نطقهای مفصلی میکرد. (سید ضیاء برای ترتیب دادن کودتای ۱۲۹۹ از
انگلستان پول گرفته بود که خودش هم به این امر اعتراف داشت و مصدق به همین دلیل او
را وطنفروش میدانست) با این حال، دشمن پیشین مصدق، آنقدر از سیاست میفهمید که
این عرصه جای کینهتوزیها و عداوتهای شخصی نیست. مصدق هم هرچه بود، نامی نبود که
بتوان از تاریخ سیاسی کشور حذفاش کرد. اما شاه چنین درکی نداشت.
محمدرضا
شاه، فرزند همان رضاخان قلدری بود که به یاری گروهی از نخبگان سیاسی کشور «رضا
شاه» شد اما به هیچ کدامشان رحمی نکرد. آنان که در به قدرت رسیدن رضاشاه سهیم
بودند اما همگی به دست او به قتل رسیدند فهرست بلندبالایی را تشکیل میدهند. از
خود سیدضیاء (که البته این یکی جان سالم به در برد) گرفته تا «علیاکبرخان داور» و
«تیمورتاش» و «جعفرقلیخان
سردار اسعد بختیاری» و «ارباب
کیخسرو شاهرخ». تازه این فهرست، جدای از اسامی بزرگ دیگری همچون مصدق، مدرس،
«تقیزاده»،
«محمدتقیخان
پسیان»، «صولتالدوله»،
«میرزاده
عشقی»، فرخی یزدی و «تقی
ارانی» و دهها آزادیخواه و سیاستمدار دیگر است که همگی به ویژه در مشروطه
خواهی این کشور نقشی پررنگ داشتند اما توسط رضاشاه یا به قتل رسیدند یا تبعید و منزوی
شدند. عجیب نبود فرزند خلف چنین پدری نیز رجال سرشناس کشور را یکی یکی از صحنه
روزگار خارج کند و حتی از بر زبان رفتن نام آنها
نیز به وحشت بیفتد. گویی بنابر روایت رسمی سلطنت پهلوی، تاریخ ایران زمین
از زمان قاچار تا میانه دهه پنجاه شمسی تنها در دو چهره خلاصه میشد: رضاشاه و
محمدرضاشاه!
*
* *
«کوه راشمور» در ایالت
«داکوتای جنوبی» آمریکا، از ۹۰ سال پیش تا کنون بنای یادبود مشهوری را در دل خود
جای داده است. چهره چهارتن از مشهورترین روسای جمهور تاریخ این کشور که به طرزی
زیبا در دل کوه کندهکاری شدهاند. «آبراهام
لینکلن»، «تئودور
روزولت»، «توماس
جفرسون» و «جرج
واشنگتن» روسای جمهوری هستند که قطعا هر یک، چه در زمان حضورشان در قدرت و چه
بعدها مخالفان و موافقانی داشتهاند. تردیدی نیست که تمامی مردم آمریکا در مورد
عملکرد این چهار سیاستمدار اتفاق نظر ندارند، اما در عین حال، هیچ کس نمیتواند
انکار کند که اگر امروز، آمریکا، آمریکا است، با تمامی خوبیها و بدیهایاش، این
چهارتن نیز نقش پررنگی در بنای این کشور بازی کردهاند. این، ویژگی بارز آمریکاییها
و البته بسیاری از کشورهای بزرگ جهان است که به تاریخ خود، به ویژه، به روند تکامل
سیاسی خود احترام میگذارند و آن را با تمام خوبیها و بدیهایاش میپذیرند.
سیاستهای آمریکا هم گاه تغییرات عمدهای میکند. زمانی حمله به ویتنام یک حماسه
ملی خوانده میشود و زمان دیگری از آن به عنوان یک لکه سیاه یاد میشود. اختلافات
بنیادین «اوباما» با «جورج بوش» را همه ما طی این چند سال گذشته به چشم خود دیدهایم،
اما چیزی که قطعا هیچ گاه به چشم نخواهیم دید آن است که یکی از این روسای جمهور
سعی کند اساس وجود گذشتگان را انکار و نام آنان را از فهرست تاریخ حذف کند.
*
* *
هنوز
چهار دهه هم از انقلاب ما نگذشته است. مجموع شمار روسای جمهور و نخستوزیران این
انقلاب در کل به زحمت به عدد ۱۰ میرسد. با این حال، از مجموع تمامی این چهرهها،
هیچ رییس جمهور یا نخست وزیر «سابق»ی وجود ندارد که امروز مغضوب بالاترین هسته
قدرت قرار نگرفته باشد. به جز شخص آیتالله خامنهای که از مقام ریاستجمهوری به
رهبری نظام رسید، تنها هاشمی رفسنجانی است که توانسته، علیرغم کدورتهای بسیار همچنان
خود را تا حدودی در صحنه رسمی سیاست حفظ کند. (هرچند او هم در جریان انتخابات سال
۹۲ رد صلاحیت شد) نخستین نخست وزیر انقلاب حتی پس از مرگاش هم هنوز خارج از خطوط
قرمز نظام قرار دارد و نخستین رییس جمهور انقلاب هنوز امکان بازگشت به کشور را ندارد.
نخست وزیر هشت سال دوران جنگ بدون برگزاری محاکمه در حصر خانگی به سر میبرد و
رییس جمهور هشت ساله دوران اصلاحات بدون حکم قضایی «ممنوعالتصویر» شده است. بماند
که حتی «محمود احمدینژاد» که زمانی نظرش به نظر رهبری نزدیکتر بود نیز این روزها
حال و روز چندان بهتری از دیگر همتایاناش ندارد. گویی، بنابر روایت رسمی حاکم،
تاریخ چهار دهه این انقلاب تنها از یک شخص تشکل شده است: «حضرت آیتالله العظمی
سیدعلی خامنهای» که چهل سال تمام در میان یک عده خائن و خودفروخته و بیبصیرت (که
حتی ذکر نامشان هم ممنوع است) محاصره بوده!
*
* *
چند
روزی است که از درگذشت مادر سیدمحمد خاتمی میگذرد. رییس جمهور پیشین کشور، که
بدون نیاز به ارایه گواه و سند و مدرک، نفوذ و محبوبیت بالایی در بخشی از بدنه
اجتماعی و نخبگان دارد. در این مدت، از رییس جمهور و رییس مجلس گرفته، تا وزیر
خارجه و وزیر فرهنگ و بسیاری از رجال سیاسی کنونی و سابق کشور، پیام تسلیتی خطاب
به ایشان صادر شده است؛ با این حال، شخص رهبر نظام ترجیح دادهاند در این باره
سکوت کنند. این در حالی است که همین چند روز پیش آقای خاتمی، درگذشت خواهر رهبری
را به ایشان تسلیت گفته بودند. خودداری از پاسخ به این تسلیت، که حتی خارج از
مرزهای سیاستورزی، در عرف و فرهنگ ایرانی نشانگر حداقلی از ادب و اخلاق است، من
را صرفا به یاد همان خاطره سیدضیاء از اوج کینهتوزی شاهنشاه به شخص دکتر مصدق میاندازد
تا ناخودآگاه دچار این دلهره شوم که نکند این وطن، وطن نشود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر