۲/۰۴/۱۳۹۴

از خلال ادبیات روسیه – ۲: مخالفم، اما تو هم بگو!



 راکیتین: «بشریت این قدرت را در خود می‌یابد که برای فضیلت آن هم بدون ایمان به بقاء زندگی کند. آن را در عشق به آزادی، برابری و برادری خواهد یافت».

(برادران کارامازوف – فئودور داستایوفسکی - صالح حسینی – نشر ناهید - ص۱۲۰)

قول معروفی است از ولتر که می‌گوید: «با تو مخالفم، اما جانم را می‌دهم تا تو هم بتوانی حرف‌ات را بزنی». اگر در جهان ادبیات یک نفر تبلور و تجسیم عینی این نگاه ایده‌آلیستی باشد، قطعا او فئودور داستایوفسکی است!

داستایوفسکی، یک مسیحی عمیقا مومن بود. یک ارتودوکس تمام عیار که از تحرکات جوانان سوسیالیست به وحشت افتاده و عمر حرفه‌ای به شاهکارهای ادبی خود را صرف تلاش برای مبارزه با تحولات جامعه روسی به دست این آرمان‌گرایان کرد. با این حال، بی‌زاری و وحشت داستایوفسکی از این نسل جدید هیچ گاه سبب نشد که در آثارش، فرصت بیان صریح و صادقانه اعتقادات را از آنان بگیرد. این ویژگی منحصر به فرد در آثار داستایوفسکی را بعدها «میخائیل باختین» به «پولیفونی» (چند صدایی) در ادبیات تعبیر کرد. بدین معنا که هرچند داستایوفسکی منظور، هدف و باور خاص خودش را در آثارش منعکس کرده است، اما تبحر او در شخصیت‌پردازی و رعایت ملزومات یک شخصیت واقعی سبب شد تا شخصیت‌های او به صورتی نسبتا مستقل از گفتمان نویسنده متن، حرف خودشان را بزنند. بدین ترتیب، در خلال آثار داستایوفسکی، به همان میزان که می‌توان نظرات و عقاید او را مشاهده کرد، به همان میزان نیز مخالفان‌اش فرصت دفاع از خود و حمله به باورهای او را پیدا کرده‌اند!

در شاهکار ماندگاری چون «برادران کارامازوف»، شخصیتی وجود دارد به نام «راکیتین». نماینده نسلی از انقلابیون سوسیالیست که علیه مذهب ارتودوکس موضع می‌گیرند. این شخصیت، در ترسیم معمول داستایوفسکی به نوعی در نقش تاریخی «یهودا اسخریوطی» قرار می‌گیرد. منفورترین چهره در آیین مسیحیت، که داستایوفسکی معمولا شریرترین شخصیت‌های رمان‌اش را در آن جایگاه قرار می‌دهد. با این حال، حتی این جایگاه «مطلقا سیاه» هم سبب نمی‌شود که راکیتین نتواند باورهای آزادی‌خواهانه خود را بر سر اعتقادات مذهبی داستایوفسکی فریاد بزند.

در بخشی دیگر از همین رمان، اندیشه راکیتین، در برابر این اندیشه «ایوان کارامازوف» که گمان می‌کند «اگر خدا وجود نداشته باشد، هر کاری مجاز می‌شود» قرار می‌گیرد که: «آدم می‌تواند بدون خدا دوست‌دار انسانیت بشود»!

و البته ضربه نهایی را راکیتین آنجا وارد می‌کند که توضیه می‌کند: «بهتر است راجع به توسعه حقوق مدنی، یا حق پایین نگه داشتن قیمت گوشت فکر کنی. با این کار عشق‌ات را به انسانیت ساده‌تر و سر راست‌تر از فلسفه نشان می‌دهی». (همان - ص۸۳۳)

پی‌نوشت:

تصویر تعلق به تابلویی است که «اریک هکل» از «برادران کارامازوف» کشیده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر