فرض کنید که من حرفی دارم که میخواهم به شما بزنم. شما نیز علاقمندی خود را به شنیدن نشان دادهاید. چقدر احمقانه به نظر میرسد که کسی ادعا کند «ابتدا من باید حرف ایشان را بشنوم و تایید کنم، بعد شما حق دارید بشنوید که چه میگوید؟!» من نمیدانم قدمت صنعت پست در کشور ما به چند سال میرسد. میگویند هخامنشیان هم سازمان کاملی برای پست داشتهاند. خلاصه اینکه احتمالا هزاران سال است که ایرانیان یاد گرفتهاند که میتوان کلام خود را به صورت مکتوب به اطلاع دیگری رساند. حال تصور کنید باز هم یک نفر بر مسیر خطوط پستی بنشید و یکی یکی نامهها را بخواند تا تایید کند؟ وضع قوانینی که نویسندگان را ملزم میکند پیش از انتشار آثارشان از نهادهای مربوطه مجوزی دریافت کنند، در ظاهر به عملکرد همان افراد مداخلهجویی شباهت دارد که میخواهند بین من و شما، و یا بر سر راه مراسلات مکتوبمان قرار بگیرند و حرفهایمان را پیش از آنکه به گوش دیگری برسد بررسی و ای بسا جرح و تعدیل کنند!
حکومت، سازمانی است توافقی که انسانها برای اداره بهتر جوامع خود تاسیس میکنند و اختیاراتی برای این اداره به او واگذار میکنند. اینکه از اساس یک گروه و یا یک دستگاه و سیستم حکومتی به خودش اجازه بدهد که گفت و گوهای میان شهروندان خودش را کنترل کند تا کسی حرف خلافی (خلاف به تشخیص این دستگاه) به دیگری نزند، با چه بنیان و منطقی میتواند پذیرفته شود؟
از سوی دیگر، میدانیم که مفهوم «جامعه» چیزی فراتر از اجتماع و تلنبارشدگی گروهی از اجزای منفک و بیارتباط است. جوامع انسانی، به لطف ارتباطات انسانی هویتی کاملا مستقل از برآیند جبری و برداری هر یک از اجزای خود دارند. یعنی که در جریان برقراری ارتباطات انسانی میان اجزای یک جامعه، شناخت، شهود، اندیشه، نگرش و هنجارهای جدیدی تولید میشود که در غیاب این ارتباطات وجود نداشته است. حال اگر در جریان براقراری آزادانه این ارتباطات اختلالی ایجاد شود، از اساس بنیانهای یک جامعه دچار تزلزل میشود.
وقتی من و شما حرف خودم را به جای اینکه به صورت مستقیم به یکدیگر بزنیم از طریق یک واسطه ارسال کنیم، آن هم در شرایطی که این واسطه به خودش اجازه هرگونه جرح و تعدیل در پیام، واژگان و اساس و جهتگیری گفتار ما را میدهد، چگونه میتوانیم امیدوار باشیم که من با یکدیگر ارتباط شفاف و سالمی داشتهایم؟ چطور میتوانیم یکدیگر را بفهمیم تا حتی اگر لازم شد با همدیگر مخالفت کنیم، دستکم به درستی بدانیم که با چه چیز مخالف و یا موافقیم؟ با این حال حکایت قانون «دریافت مجوز برای نشر» همچنان فراتر از اینها است!
* * *
گروهی از نویسندگان ایرانی با امضای نامهای مشترک، خواستار لغو لزوم دریافت مجوز برای انتشار کتاب شدهاند. در بخشی از این نامه آمده است: «ایران از معدود کشورهایی است که در ابتدای قرن بیست و یکم هنوز هم نویسندگانش مجبورند برای نشر آثار خود، از دولت "مجوز چاپ" بگیرند. «مجوزی» که حتی در قانون اساسی حاکمیت نیز به آن اشارهای نشده است. در حقیقت این روش در حکم به گرو گرفتن آزادی بیان، خلاقیت و معاش نویسندگان از جانب دولت است تا بتواند دیدگاههای خود را بر آثار نویسندگان تحمیل کند». (+)
به باور من، اشاره این مجموعه به مسئله تضاد «مجوز انتشار» با اصل و روح قانون اساسی ما بسیار بجا و درست است. اصل ۲۳ قانون اساسی تصریح میکند: «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد». نویسندهای که مطلبی را روی کاغذ میآورد، تا زمانی که آن را در اختیار دیگران قرار ندهد هنوز آن را ابراز نکرده است. مطلبی که هنوز ابراز نشده باشد صرفا یک عقیده است. نهادی که پیش از انتشار یک مطلب آن را مورد واکاوی و ممیزی قرار میدهد، دقیقا به مانند نهادی است که مغز انسانی را میگشاید تا پیش از آنکه کلامی بر زبان براند، اندیشهاش را مورد تفتیش و ممیزی قرار دهد!
میتوان تصور کرد که در هر کجای جهان، اگر فردی مطالبی را بر زبان رانده و یا منتشر کند که به هر دلیل (از جمله توهین به دیگران و یا ابراز اتهامات غیرمستند به افراد) جرمی در آنها نهفته باشد، نهادهای قضایی وارد عمل شده و با او برخورد خواهند کرد، اما چگونه میتوان تصور کرد که هرکس، پیش از آنکه اندیشه و اعتقادش را بر زبان بیاورد و یا به گوش دیگران برساند مورد مواخذه و ممیزی قرار بگیرد؟ آیا چنین وضعیتی را با هیچ تشبیهی بجز احیای دادگاههای تفتیش عقاید در قرون وسطی میتوان توصیف کرد؟
پینوشت:
در کشور ما نیز مطبوعات وضعیت مشابهی دارند. یعنی ابتدا مطالب خود را منتشر میکنند و سپس اگر در این مطالب منتشر شده جرمی واقع شد، نهادهای مسوول (از جمله کمیته نظارت بر مطبوعات) وارد عمل شده و با متخلفین برخورد میکنند. با این حال اگر میخواهید بدانید که چرا این شیوه در مورد نشریات رعایت میشود اما در مورد بازار نشر کتاب رعایت نمیشود، بنده شما را ارجاع میدهم به یادداشت «نیرو داشته باشیم، دهانتان را هم میبوییم» و اظهارات وزیر محترم فرهنگ که رسما در یک برنامه مستقیم تلویزیونی اعلام کرد «اگر در حوزه مطبوعات مجوز نشر نمیخواهیم صرفا به این دلیل است که نیروی ممیزی کافی برای همه نشریات نداریم، اما انشاءالله در آینده نیروهایمان را افزایش میدهیم تا این مشکل هم حل شود»! (نقل به مضمون)
سلام.
پاسخحذفاین رویکرد شما به ممیزی وصدور مجوز منطقا و از لحاظ حقوق انسانی کاملا درست.اما سوالی که برای من پیش آمد اینست که وقتی هرحکومت و قدرتی برای حفظ پایه های خود،از این ابزار کم و بیش استفاده میکند،وهرجا حرفی نوشته ای یا عقیده ای حتی، خلاف اصول حفظ این پایه ها باشد برنمیتابد،در حکومت و قدرتی که اساسا بر تحمیق (عمدتا مذهبی)مردم استوار شده،وحتی تصمیم میگیرد که چه بپوشی،چه بخوری چه بگویی و ....،چطور چنین سخنی( لغو لزوم دریافت مجوز برای انتشار کتاب)اصلا جایی برای مطرح شدن پیدا میکند؟کتاب؟؟که ابزاری برای کبریت کشیدن به شمع خاموش تفکر در جامعه میتواند باشد؟؟چرا تا این حد راه دور رفته ایم؟اگر چنین اعتراضات و نامه هایی قرار است باشد به امید نتیجه(!)میتواند از چیزهای خیلی خیلی کوچکتروساده تر و بدیهی تر هم آغاز شود.حق طبیعی یک زن زندانی(بماند که به حق یا ناحق زندانی شده)دردیدن فرزندانش،حق طبیعی انسان در انتخاب آنچه بپوشد و بخورد و بگوید،حق آزادی آدمها برای داشتن عقاید آزاد،طوری که در محل کارشان مورد سوال و تهدید قرار نگیرند وناچار به تظاهر مضحک خوشایند سیستم نشوند،مجبور به پاسخ دادن به هزار سوال بی ربط گزینش ادارات (که عملا تفتیش چندش آور عقاید به طور رسمی و علنی است)نباشند،وهزاران حق طبیعی پایمال شده دیگر ،تا بعد تازه به مجوز انتشار کتاب برسیم که تقاضایی لوکس و تاحدی خنده دار است برای حکومت و دولتی اینچنین!