واقعا هم «بیخود و بیجهت است»، اما این بدان معنا نیست که بزرگ نمیشود، یا چالش برانگیز نخواهد بود و یا نقش کوچکی در زندگی ما ایفا خواهد کرد. مهم نیست در چه موردی سخن میگویم. هرکس میتواند بنابر تجربیات روزمره خود انبوهی از رویدادها را تصور کند که در ذات خود و به صورتی مجرد احتمالا بیاهمیت جلوه خواهند کرد، اما در موقعیت و وضعیتی خاص بحرانی میشوند. برخوردهای جزیی ما در حالتی که بردارهایی تشدید کننده تشکیل دهند میتواند از کاه کوه بسازد و ما را آنچنان گرفتار کلافی سردرگم کند که به بنبستی واقعی برسیم. اما یک لحظه اگر زمان توقف کند و فرصت پیدا کنیم که داستان از کجا شروع شد؟ آن وقت شاید حتی خودمان از کوچکی مسئله شگفتزده شویم. دارم گنگ مینویسم و کار دیگری هم از دستم بر نمیآید. بعضی چیزها نوشتنی نیستند، باید دید و احساس کرد؛ و «کاهانی» الحق که خوب بلد است آنها را به تصویر بکشد.
از «هیچ» (که همچنان احساس میکنم شاهکار جناب کاهانی است) تا «اسب حیوان نجیبی است» و از آنجا تا «بیخودو بیجهت»، کارگردان مسیری طولانی را طی کرده است، با این حال همچنان برخی از اسباب و لوازم سینمای خود را به دوش میکشد تا رفته رفته به جزیی لاینفک و ای بسا شناسنامه سینمایی او بدل شوند: سکانسهای طولانی که دوربین بدون کات از این سو به آن سو حرکت میکند سهم بیشتر و بیشتری از فیلم را به خود اختصاص دادهاند. با این وضعیت شاید عجیب نباشد که کاهانی زمانی فیلمی بسازد که مثل تیاتر اصلا کات نداشته باشد! اما تمرکز اصلی این فیلم جای دیگری است.
ساخته اخیر آقای کاهانی، در همان مسیر «اسب حیوان نجیبی است» از «هیچ» فاصله گرفته است. به نظر میرسد کارگردان تصمیم خودش را گرفته و حالا دارد در سینمای مورد علاقه خودش به بلوغ میرسد. «بیخود و بیجهت» فیلمی است در توصیف «وضعیت»! وضعیتی که نه نیازی به گذشته دارد و نه آینده. بینیاز از مقدمه و تفسیر و تشریح است. البته «وضعیت» در سینمای کاهانی ابدا از جنس «وضعیتهای کافکایی» نیست. اینجا هنرمند بسیار سادهتر و به صورت مستقیم به سراغ واقعیت میرود و تنها تلاش میکند که برای آنچه در برابر دوربیناش قرار گرفته، حواشی دراماتیک فراهم نکند. مسئله همین است که میبینید. چیز دیگری در میان نیست.
شخصیتهای فیلم کاهانی گذشته ندارند. معلوم نیست از کجا آمدهاند! چه کاره بودهاند؟ از چه زمانی با هم آشنا شدهاند؟ اصلا پشت پرده این همه پنهانکاری چیست؟ مردها چه چیزهایی را مخفی میکنند؟ اینها اصلا اهمیت ندارند. آنقدر بیاهمیت هستند که کارگردان حتی تمرکزی بر روی حذف آنها ندارد. یعنی در مورد یکی از شخصیتها (با بازی «نگار جواهریان») وقتی پیشبرد داستان اقتضا میکند ما شمّهای از گذشته را هم میشنویم. مادرش را میبینیم و گلایههایی که همچون دریچه به گذشته او باز میشوند. میخواهم بگویم، در این «وضعیت» این گذشتهها اصلا «مسئله» نیستند. حذف مصرانه آنها هم به مانند روایتشان میتواند محوریت و تمرکز اصلی داستان را بر هم بزند. پس کارگردان در برخورد با آنها بسیار سهل و ممتنع رفتار میکند. (و ای خود تفاوتی دیگر با «وضعیت کافکایی» است)
از شخصیتها گذشته، حتی رویدادها و ریشههای ظاهری اختلاف هم اهمیتی ندارند. مثلا چه بر سر پولها آمده؟ آیا اصلا پولی در کار بوده؟ آیا واقعا مردها پولها را به هم قرض دادهاند؟ این پرسشها آنقدر فریبنده و انحرافی هستند که هرگونه تمرکز بر روی آنها میتواند اساس تصویر مقابل را مخدوش کند. درست به مانند آنکه پردهای نقاشی در مقابل شما قرار دهند، اما شما کنجکاوانه بخواهید سر در بیاورید که در پشت پرده چه خبر است؟ شاید برای کنترل همین کنجکاوی معمول مخاطب، آن هم با ذایقه معمول سینمای ایرانی است که کاهانی مجبور میشود خودش دست به کار شود و گهگاه تلنگری بزند تا ذهن مخاطب به بیراهه نرود. برای مثال، درست پس از صحنهای که ظاهرا مسئله پولها بالا گرفته و داریم به افشا شدن حقیقت و رازی که مردها پنهان کردهاند نزدیک میشویم، برای دقایقی شاهد صحنهای راکد با یک دوربین ساکن هستیم که اصلا در آن اتفاقی نمیافتد. گویی کارگردان دارد به مخاطب خود هشدار میدهد که این دعوا را پیگیری نکن؛ اینجا هیچ نقطه عطفی وجود ندارد! (رضاعطاران رفته پشت در دستشویی و سیگاری میکشد و احمد مهرانفر در مقابلش دارد معما طرح میکند!)
وضعیتی که «بیخود و بیجهت» به تصویر میکشد صحنه آشنایی است. آنقدر آشنا که مخاطب میتواند احساس کند که هیچ حرفی در فیلم زده نشده! هیچ داستانی تعریف نشده و هیچ اتفاقی هم نیفتاده. حتی شاید تا دقایق پایانی فیلم مخاطب در انتظار گره داستان باقی بماند، یا در حسرت اتفاقی که تحولی در شرایط پدید آورد. ای بسا تماشاگرانی که با دیدن تیتراژ پایانی فیلم غافلگیر شده باشند! یک لحظه گمان کردهاند که با یک فیلم کوتاه مواجه بودهاند و زمانی که نگاهی به ساعت خود انداختهاند تازه متوجه گذشت زمان شدهاند و اتفاقا موضوع همینجا است. این همه کشمکش بیخود و بیجهت شکل میگیرد، هرچند ابدا بدین معنا نیست که اهمیتی ندارند و یا نمیتوانند بخش عمدهای از عمر و دغدغه ما را به خود اختصاص دهند. زندگی همین، دستکم به شیوهای که ما به صورت روزمره با آن سر و کار داریم همین است!
خوب پرداخته بودید به موضوع! به این دیدتون موافقم
پاسخحذف