«رادیو برنامهای درباره مهاجرین چک پخش میکرد. این برنامه مجموعهای از گفتوگوهای خصوصی مهاجرین بود که توسط یک جاسوس چک –که در میان آنها نفوذ کرده و اکنون با بوق و کرنا به کشور بازگشته است- مخفیانه ضبط شده بود. این برنامه حاوی لافزنیهای بیاهمیت بود که گاه به گاه با ناسزاگویی به رژیم اشغالگر قطع میشد. همچنین عباراتی که طی آن مهاجرین یکدیگر را ابله و مکار مینامیدند. برنامه مخصوصا روی این قسمتها تاکید میکرد: در واقع میبایست نه فقط ثابت کنند که این اشخاص به اتحاد شوروی ناسزا میگویند (چیزی که کسی را ناراحت و دلگیر نمیکرد)، بلکه متقابلا به یکدیگر نیز تهمت میزنند و نسبتهای زشت میدهند. عجیب است که از صبح تا شب کلمات رکیک به گوشمان میرسد، ولی به مجرد آنکه از رادیو بشنویم که شخص سرشناس و محترمی جملههای خود را با الفاظ رکیکی تمام میکند –به رغم میل خود- اندکی احساس ناراحتی میکنیم». (بار هستی – میلان کوندرا – نشر قطره - ص162)
اگر گمان میکنید من با شنیدن مجموعه مکالمات ضبط شده مهدی هاشمی توسط نیکآهنگ کوثر به یاد این بخش از رمان مشهور جناب کوندرا افتادهام باید اعتراف کنم که حق با شماست، اما مسئله من پرداختن مجدد به عملکرد آقای کوثر نیست. من میخواهم به جامعهای اشاره کنم که نیکآهنگ کوثر تولید میکند! پس باید به بخشی در ادامه این رمان اشاره کنم. جایی که رادیو قسمتی از مکالمه خصوصی یک نویسنده معروف به نام «ژان پروشازکا» را پخش میکند که در جریان آن جناب نویسنده، در خانه خودش «دوستانش، از جمله دوبچک را مسخره کرده بود». توما، شخصیت مرد داستان در این هنگام رادیو را خاموش میکند و میگوید: «پلیس مخفی در همه کشورهای جهان وجود دارد. اما فقط در اینجاست که پلیس نوارهایی را که ضبط کرده از رادیو پخش میکند. این به راستی خارقالعاده است!»
اما ترزا، شخصیت زن داستان بلافاصله با او مخالفت میکند و میگوید: «نه اینقدرها! وقتی چهارده ساله بودم یک دفترخاطرات داشتم و چون نگران بودم که مبادا کسی دفترم را بخواند آن را در انبار زیر شیروانی پنهان میکردم. مادرم سرانجام آن را پیدا کرد. یک روز سر میز ناهار داشتیم سوپ میخوردیم که او دفعتا دفتر خاطرات را از جیب درآورد و گفت «همه خوب گوش کنید». و با صدای بلند شروع به خواندن آن کرد».ص164
* * *
یک عبارت کلیشهای را باید همه ما از دوران کودکی به یاد داشته باشیم. عبارتی که بارها شنیدهایم و احتمالا بارها هم به کار بردهایم: «به مامانت/بابات میگم ها»! دقت کردهاید همه ما از همان کودکی مورد «باجخواهی» قرار میگرفتهایم و یا به صورت متقابل از دیگران باجخواهی میکردهایم؟ بعید است که اشتباهات و شیطنتهای کودکانه هیچ کدام از ما فاجعهای حقوقی-اخلاقی را رقم زده باشد. همه چیز تنها در همان دنیای کودکانه ما بود که بزرگ و ترسناک به نظر میرسید، اما اگر از بیرون نگاه کنیم، شاید بتوان گفت تنها دلیلی که این شیوه از اخاذیهای کودکانه در افراد نهادینه میشد، ظرفیت پذیرش و تایید جاسوسیهای کودکانه است. اگر هر پدر و مادر و یا هر آموزگاری در برابر خبرچینیهای کودکانه، به جای برخورد با متهم، (یا همان قربانی اخاذی!) اکیدا با فرد خبرچین برخورد میکرد و عمل او را نکوهش مینمود، احتمالا همه ما عادت میکردیم که باید برای یکدیگر و برای اعتمادهای متقابلمان ارزش بیشتری قایل شویم.
شاید در ظاهر پاسخ «ترزا» چندان ارتباطی به وضعیت سیاسی حکومت توتالیتر نداشته باشد، اما اگر در آن دقیق شویم میبینیم که او توانسته در عین سادگی، به عمق ریشه جامعهای اشاره کند که چنین وضعیتی را پدید میآورد. جامعهای که در آن پدران و مادران به خود اجازه میدهند در خصوصیترین مسایل زندگی فرزندان خود کنکاش کنند و جامعهای که هیچ کس در آن برای دیگری حریمی خصوصی قایل نیست اصلا عجیب نیست که در نهایت چنین جاسوسانی و چنین پلیس مخفی و چنین حکومت توتالیتری را هم به وجود آورد.
بعید است که مسئله فقط در همان دوران کودکی خلاصه شود. جامعه ایرانی همواره مشتاق و شیفته شعار «افشا کن؛ افشاکن» بوده. کافی است یک نگاه ساده به فهرست «تهدید به افشاگری» در تمام زمینههای خبری بیندازید. از احمدینژاد که هشت سال تمام است عالم و آدم را به افشاگری و وجود لیستهایی در جیبش تهدید میکند، تا حتی بازیکنان و مربیان فوتبال که وعده میدهند علیه مسایلی افشاگری خواهند کرد. جالب اینجاست که هیچ کس هم توجه خود را به اصل گسترش این شیوه از «اخاذی»های رسمی و علنی معطوف نمیکند و حقیقت این است که این همه وعده و عرضه افشاگری، قطعا پاسخی است به درخواست و عطش جامعه برای سرک کشیدن به آنچه «مسایل پشت پرده» قلمداد میکند، ولو به قیمت هزار گونه بیاخلاقی.
به قول «توما» پلیس مخفی در همه جهان وجود دارد و ای بسا مکالمات خصوصی را ضبط کند؛ اما در نهایت من گمان میکنم هیچ گاه به این خوبی نتوانستهام مفهوم این عبارات جناب کوندرا درک کنم که: «وقتی یک گپ دوستانه از رادیو برای عموم مردم پخش میشود، فقط یک چیز میتوان گفت: که دنیا تبدیل به اردوگاه کار اجباری شده است»!ص167
پینوشت:
نواری را که به سومین فایل منتشر شده از مکالمات مهدی هاشمی با نیکآهنگ کوثر معروف شده شنیدم. نکته قابل توجهی ندارد. آقای هاشمی سعی میکند به عنوان یک منبع خبری یک سری اخبار از ماجرای سفر هیات ایرانی به نیویورک و ریخت و پاشهای اطرافیان احمدینژاد به نیکآهنگ بدهد. فقط یک بخش از این گفت و گو بود که در ذهن من مدام تکرار میشود:
هاشمی: فقط خداوکیلی به بقیه بچهها نگو من دادم
نیکآهنگ: من به هیچ کس نمیگم
هاشمی: به هیچ کس نگو!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر