جنایت در حق سینما!
در داستان «من مادر هستم» جنایتی رخ میدهد، اما اگر از من بپرسند میگویم بزرگترین جنایت را در این میان «فریدون جیرانی» مرتکب شده است در حق فیلم خودش!
از نگاه من، سینما یعنی: قصه، تصویر و موسیقی. «من مادر هستم» داستان خوبی دارد. حتی میتوان گفت، داستان شجاعانهای دارد و به سراغ مسئلهای رفته که هرچند جدید نیست، اما کمتر بدان پرداخته میشود. با این حال نتوانسته از این دستمایه مناسب بهره کافی ببرد. داستانی که در آن قتل و خیانت رخ میدهد، ظرفیتهای دراماتیک بسیار بالایی دارد که جیرانی به چند دلیل نتوانسته است از آنها به خوبی استفاده کند. در درجه اول او شخصیتپردازی یکدستی ندارد. برای مثال، شخصیت «سعید» (با بازی «حبیب رضایی») که اتفاقا نقشی کلیدی را در داستان بر عهده دارد ابدا پرداخته نشده است. او چگونه به چنین نقطهای میرسد؟ آیا یک بیمار روانی است که تعادل روحی ندارد؟ آیا یک عاشق پاکباخته است که این روش را آخرین گزینه خود میداند؟ به هر حال کاری که او میکند، آن هم در حق خانواده بهترین دوستش ابدا کاری نیست که به همین سادگیها بتوان آن را پذیرفت. شاید این اتفاق صرفا ناشی از یک عدم تعادل در لحظه مستی باشد اما فیلم چنین گمانهای را به خوبی تقویت نمیکند و در یک کلام، اصلیترین رویداد فیلم از نظر من به اندازه کافی رخدادی «باورپذیر» نیست.
شخصیت متزلزل، سست و سطحی «پدرام» (با بازی «امیرحسین آرمان») آنقدر کلیشه و بدون نقشآفرینی است که من حتی میتوانم بگویم میتوانست به صورت کامل از فیلم حذف شود. در واقع من نمیدانم این شخصیت چه نقش خاصی در پیشبرد دراماتیک داستان ایفا میکند که نبودش بخواهد ضربهای به کل اثر بزند. البته در برابر این شخصیتها، به نظرم «سیمین» (با بازی «پانتهآ بهرام») و «نادر» (با بازی «فرهاد اصلانی») شخصیتهای خوبی بودند که بار اصلی فیلم را هم به دوش میکشیدند.
ضعف دیگر جیرانی در پرداخت داستان، تاخیر بیش از اندازه در رسیدن به مسئله اصلی است. مقدمه فیلم بیش از اندازه به درازا کشیده میشود، آن هم به شیوهای که ابدا در راستای زمینهسازی برای اتفاق اصلی نیست. برای مثال داستان اختلافات «نادر» با همسرش و یا درگیریهای «آوا» (با بازی «بارانکوثری») با مادرش آنقدر بیدلیل کش داده میشود که تا نیمه داستان مخاطب گمان میکند موضوع اصلی همین است. بعد به یکباره اتفاقی میافتد که در واقع «گره اصلی» فیلم است و موضوع کاملا تغییر میکند. با تمام این احوال، اصل و هسته داستان آنقدر ظرفیت دارد که در نهایت باز هم بتوان گفت که نقطه قوت فیلم همین داستانش است. داستانی که خواه – ناخواه به صحنههایی ختم خواهد شد که هرقدر هم ضعیف و ناشیانه ساخته شوند باز هم تکاندهنده و تاثیرگزار خواهند بود. (هرچند جیرانی این صحنهها را ضعیف نساخته)
اما از محور داستان که خارج شویم، فیلم جیرانی به ناگاه به یک فیلم سطح پایین و ای بسا مبتذل بدل میشود! فیلم تصویر ندارد! شما هیچ نمای قابل توجهی در فیلم نمیبینید. حتی کارگردان به طرز عجیبی از زیر بار به تصویر کشیدن کلیدیترین صحنههای فیلم هم شانه خالی کرده است. میتوان تصور کرد که محدودیتهای ممیزی در این مسئله نقش اصلی را داشته، (یعنی بدون این صحنهها هم به اندازه کافی فیلم را تحت فشار قرار دادهاند) با این حال این بهانه سیاسی یا اجتماعی نمیتواند ضعف هنری فیلم را توجیه کند. پس از تصویر نوبت یه موسیقی میرسد که اوج فاجعه فیلم است. یعنی یک جای خالی بزرگ در تمامی لحظات طول فیلم.
فیلمی که داستاناش سرشار از استرس، فاجعه، کشمکش و تعلیق است، بدون موسیقی اصلا معنا پیدا نمیکند. صحنههای بسیار سادهای که هرکدام به مدد یک موسیقی مناسب میتوانستند به اندازه یک رمان حرف برای گفتن داشته باشند، در سکوت آزاردهنده فیلم به لحظاتی کسالتبار بدل شدهاند. فقط یک لحظه صحنه نگاه کردن «سعید» به «آوا» در آشپزخانه آپارتمان را به خاطر بیاورید. جایی که نطفههای وسوسه او بسته میشد. طبیعتا کارگردان نمیتوانست دوربین را به نشانه نگاه سعید بر روی اندام زنانه آوا بالا و پایین کند، اما دستکم میتوانست با یک موسیقی متناسب این التهاب درونی را انتقال دهد. و یا صحنه بعدی که سعید انگار که از وسوسه خودش ترسیده باشد از آپارتمان خارج میشود و تا در خروجی ساختمان هم پیش میرود، اما باز دچار تردید میشود، لحظهای مکث میکند و باز میگردد. این دقیقا همان نقطهای است که فاجعه رقم خورده و وقوع آن غیرقابل اجتناب میشود، پس فضاسازی فیلم (که از نور و سایه و تصویر بیبهره است) بیش از هر زمانی به موسیقی نیاز دارد اما همه چیز در سکوت سپری میشود.
صحنههای پایانی فیلم و لحظات دراماتیک راهروهای زندان و ملاقاتهای نهایی، به مدد ظرفیت خود موقعیت و البته بازی خوب بازیگران (به ویژه «فرهاد اصلانی») آنقدر تاثیرگزار هستند که جای خالی موسیقی را تا حدودی پر کنند، اما من هنوز هم نمیتوانم باور کنم که «جیرانی» چطور توانسته است از انتخاب و ساخت موسیقی برای چنین لحظات حساسی صرفنظر کند؟
در نهایت اینکه «من مادر هستم»، علیرغم آنکه با انتخاب چنین داستان پرظرفیتی میتوانست به یک شاهکار در سینمای ما بدل شود، از سطح یک فیلم متوسط فراتر نمیرود و من مسوولیت تمامی این ضعفها را صرفا بر دوش کارگردان میدانم و بیهیچ هراسی آن را یک جنایت علیه سینما قلمداد میکنم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر