اگر کسی به شما گفت که تاریخ ادبیات فارسی، بانوی نویسندهای بهتر از «سیمیندانشور» داشته است، بشنوید و باور نکنید. حکایت «سووشون»ش که جای خود دارد. امروز در میان یادداشتهایم به دو متن کوتاه از «جزیره سرگردانی» برخورد کردم که هنوز هم به نظرم قابل تامل هستند. یعنی هر کدام میتوانند موضوع یک بحث مفصل قرار گیرند. گمان کردم طرح این دو موضوع خالی از لطف نباشد:
- «چون در این گوشه دنیا که ما زندگی میکنیم، نهادهای اجتماعی یا وجود ندارند و یا اگر دارند عمل نمیکنند، همه ما کمکم به صورت مددکار اجتماعی در میآییم». (یک جورهایی سنت صدقه دادن و کمک خیریه به مستمندان را نقد میکند)
- «این غمنامه گسترده و وسیعی که ادبیات ما را تشکیل میدهد، بجز موارد استثنایی، زاده فرهنگ استبدادی، و در زمانه ما، زاده فرهنگ استبدادی-استعماری ماست. ابهام واقعیت که گاه به حد کابوسزدگی میرسد و گاه به حد نمادگرایی به همین جهت است. اما خوشبختانه مولوی و حافظ که در ستیغ فرهنگی ما جا دارند با حزن میانه چندانی نداشتهاند. گاه از خودم میپرسم آیا هنگام آن نرسیده که سخنگویان روح زمانه ما کوشش کنند فوق این دو قرار گیرند؟»
پینوشت:
متاسفانه در یادداشتهایم شماره صفحه نزدهام و الآن نمیتوانم ارجاع دقیقتری بدهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر