۲/۱۲/۱۳۹۴

به «واقعیت» نمی‌توان لعنت فرستاد!



«... در ابتدا، رای‌دهندگان به جبهه ملی (جناح فاشیستی فرانسه) کمابیش طبقه بورژوا، نسل قدیم، کاتولیک‌ها، محافظه‌کاران و سوسیالیسم‌ستیزها بودند. برنامه حزب با خواست این رای‌دهندگان برای رفع نظارت دولتی بر اقتصاد و بازگشت به اقتصاد بازار آزاد مطابقت داشت ... اما در سال‌های بعد جبهه ملی به حزبی تبدیل شد که در همه طبقات طرفدار داشت.  از همه جالب‌تر این که امروزه جبهه ملی تبدیل به حزب حبوب مردان جوان طبقه کارگر شده است. جوانانی اغلب بی‌کار با سطح تحصیلات پایین که در حومه‌های صنعتی شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند. حیرت‌آور اینکه در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۹۵، ۳۰درصد کارگران به جبهه ملی رای دادند! یعنی بیش از تعدادی که به سوسیالیست‌ها یا کمونیست‌ها رای دادند ...

موضوع چیست؟ یک دلیل واضح این رخداد شیوع بی‌کاری در میان مردان جوان بی‌تخصص به مدت چند دهه متمادی به دلیل صنعتی‌زدایی از اقتصاد جوامع غربی است ... برای بسیاری از جوانان در  جوامع غربی، کار دیگر منبع هویت و منزلت نیست. از آن‌جا که در این جوامع فشار برای مصرف متظاهرانه بیشتر است و کالاهای مصرفی هم با جذابیت جنسی در ارتباط هستند، مردان فقیر جوان احساس می‌کنند که از بازی کنار گذاشته شده‌اند. آن‌ها از ثروتمندان متنفر و از زنان شاغل بیزار هستند. در حومه‌ شهرها، مردان سفیدپوست جوان مدام با مهاجران درگیر هستند. نژادپرستی ناسیونال پوپولیستی، که به سنگر دفاعی «اقلیت‌ها»ی تحت ستم در برابر چندفرهنگی‌باوری تبدیل شده، طرفداران خود را از این مناطق جذب می‌کند ... تصورات آنقدر مبهم است که نه تنها کارگران فقیر گتوهای شهری، بلکه کارگران مرفه نیز به جریان‌های نژادپرست روی آورده‌اند...»
(فاشیسم / کوین پاسمور / علی مغظمی / نشر ماهی / ص۱۳۷ و ۱۳۸)

* *‌ *

چهار سال پیش، «هفت تشکل کارگری» با صدور بیانیه‌ای به مناسبت روز کارگر، در فهرست مطالبات چهارده گانه خود، به سه مورد عجیب اشاره کردند (اینجا+):

- لغو مجازات اعدام
- لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز نسبت به زنان
- محکومیت هرگونه تبعیض بر کارگران مهاجر افغانی و سایر ملیت‌ها

من همان زمان در یادداشت «همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید» نوشتم که این مطالبات نمی‌تواند از دل جامعه کارگری ایران استخراج شده باشد. در واقع، تنها می‌توان تصور کرد که گروهی بی‌ارتباط با بدنه کارگری کشور، هزاران کیلومتر آن‌سوتر از خاک وطن نشسته‌اند و فهرستی از هرآنچه خود مطلوب می‌پندارند را به اسم «مطالبات کارگران» منتشر کرده‌اند. این در حالی است که شرایط دشوار اقتصادی، در کنار بحران بی‌کاری شدید، قطعا کارگران کشور را در وضعیتی قرار می‌دهد که عامل وضعیت بغرنج خود را در نزدیک‌ترین رقبایی که به چشم خود می‌بینند تحلیل کنند. پس فقط یک کارگر افغان شاغل کافی است که یک کارگر مرد بی‌کار به سرعت به سمت «مهاجر ستیزی» گرایش پیدا کند. (حکایت زن‌ستیزی پیچیده‌تر است. هم از رقابت با کارگران زن بر می‌آید و هم از مظاهر جنسیتی فرهنگ مصرف‌گرای شهری؛ مثل همین پورشه‌سوارهایی که می‌بینیم)

کارکردهای وضعیت‌های بغرنج اجتماعی، تقریبا در همه جهان یکسان هستند. البته برخی عوامل محیطی، بومی و فرهنگی ممکن است شرایط اولیه این کارکردها را تغییر داده و طبیعتا به نتایج به نسبت متفاوتی بکشاند، اما در کلیت مساله، امکان ندارد که انسان‌ها نسبت به فشار فقر و بی‌کاری واکنش نشان ندهند. کارگری که خودش از حداقل‌های زندگی محروم است ممکن است به برادر خودش هم رحم نکند، پس چطور می‌توان انتظار داشت که صرفا بر پایه حس «نوع‌دوستی» دست حمایت به سمت کارگر رقیب و مهاجر دراز کند؟

ما نمی‌توانیم کنار گود بنشینیم و مطلوبات و تحلیل‌های فرضی خود را به واقعیت جامعه تحمیل کنیم. ممکن است تحلیل‌گر دیگری به مصداق نگارندگان بیانیه «هفت تشکل کارگری» هزاران کیلومتر دورتر از خاک وطن بنشیند و ادعا کند که در ایران بر خلاف غرب گرایشی به نژادپرستی وجود ندارد، اما این مجادلات ژورنالیستی زندگی روزمره شهروندان ایرانی را تغییر نمی‌دهد. نتیجه معمولا آن است که با بروز نخستین نشانه‌های ناگوار، ما به جای پذیرفتن واقعیت به پرخاش و لعن و نفرین وضعیت بپردازیم. لعنت بفرستیم به آنانی که خودشان فقط و فقط قربانی وضعیت هستند. قربانی فساد حکومتی، رانت‌خواری، سیاست‌های غلط اقتصادی، تخاصم با جهان غرب و ماجراجویی هسته‌ای و تحریم و فلج شدن اقتصاد کشور. همه این‌ها را وقتی دیدیم، باید چنین روزی را هم پیش‌بینی می‌کردیم.

حالا هم اگر به واقع ما نگران درافتادن به دام نژادپرستی، و عواقب آن، چون پوپولیسم و فاشیسم هستیم، راه حل ورود به عرصه عمل است. باید هرچه سریع‌تر مطالبات واقعی جامعه کارگری را شناخت. این مطالبات واقعی، تفاوت دارد با این شعارهای نژادپرستانه‌ای که سر داده می‌شود. مطالبات واقعی علت، و این شعارها یک معلول نادرست هستند. اگر ما بتوانیم این مطالبات واقعی را بشناسیم و پاسخ درست را نشان بدهیم، آن وقت هم مشکل کارگر داخلی برطرف شده و هم خطر مهاجر ستیزی و نژادپرستی از میان برداشته می‌شود. گام نخست در این راه قطعا تشکیل نهادهای و تشکل‌های مستقل کارگری است. با وضعیت سرکوب کنونی و تشکیل نهادهای فرمایشی/حکومتی به اسم کارگران، قطعا هیچ اصلاحی صورت نخواهد گرفت و دور نیست که با فجایعی بزرگ‌تر از تصویر حاضر مواجه شویم.

پی‌نوشت:
من پیش از این بخشی از مطالبات واقعی کارگران را که برگرفته از آمار و مطالعه میدانی است در یادداشت «کارگران چه می‌خواهند؟» منتشر کرده‌ام.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر