۲/۲۳/۱۳۹۴

به یاد بلبل انقلاب!


«ابراهیم قاشوش» تروریست نبود. تفنگ نداشت. سر نمی‌برید. فقط یک حنجره داشت! یک حنجره طلایی! صدایی صاف و رسا که از میان هلهله صدها و هزاران هم‌وطن‌اش به گوش می‌رسید و جمعیت را به وجد می‌آورد. آخر او «بلبل انقلاب» بود. در میان ده‌ها هزار سوری که به خیابان آمده بودند تا اعتراض خود را تنها با آواز خواندن و کف زدن اعلام کنند می‌ایستاد و می‌خواند: «یالله، ارحل یا بشار»!

تصویر را از دست ندهید. شب زیبایی است. تا چشم کار می‌کند جمعیت است. شب «حماء» در حضور هلهله این معترضان نورانی‌تر از همیشه است و طنین صدای «قاشوش» هر شنونده‌ای را به وجد می‌آورد. لازم نیست سر سوزنی عربی بلد باشید تا با موج صدای او و کف زدن‌های جمعیت همراه شوید، فقط کافی است گوشی شنوا داشته باشید که «اشتر به شعر عرب، در حالت است و طرب»!

قاشوش اما دیگر نیست. فرمانده، بشار اسد، نمی‌توانست مخالفانی را تحمل کند که سلاح‌شان ساز و آواز بود. شب‌ها به اعتراض جمع می‌شدند و دست می‌زدند و صبح‌ها با آرامش به سر کار می‌رفتند. پس قاشوش را دزدیدند. گلوی‌اش را بریدند؛ حنجره‌اش را از آن بیرون کشیدند و جسد خونین و بدون حنجره را به رودخانه انداختند. آتشی که به جان ملت زدند خیلی زود به خرمن‌ها افتاد. حالا سوریه دریای خون است و آنقدر خون بی‌گناه بر روی خون قاشوش ریخته که دیگر دوست و دشمن را نمی‌توان تشخیص داد. حالا حامیان اسد هم می‌توانند در لابلای اجساد پنهان شوند و انگشت اتهام را به سمت جنایات تروریست‌ها بگیرند. دیگر در آن خاک مرده کسی به یاد ندارد که زمانی سلاح معترضان تنها دست‌زدن‌هاشان بود در جشنواره‌های شبانه. تنها یادگار آن روزهای آرام و شب‌های زیبا، انعکاسی از همان حنجره طلایی «قاشوش» است که همچنان می‌خواند: «یالله، ارحل یا بشار»!

پی‌نوشت:
این روزها هنرمندی همت کرده است و در گوشه‌ای از تهران، با یاد و خاطره «ابراهیم قاشوش» و تنی چند از دیگر قربانیان جنایات اسد نمایشی روی پرده رفته است. از آنجا که نمایش جنبه عمومی ندارد نمی‌دانم حق دارم اینجا توضیح بیشتری بدهم یا نه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر