مترجم: ایمان احسانی*
اشاره مترجم: با وجود این که مترجم خود به جرم حقطلبی، از قربانیان چماق آمریکا ستیزان است و از کار و تحصیل محروم، اما لازم میداند در مورد آمریکاپرستی و توهماتی که پیرامون آن وجود دارد نیز دادههایی هشدارگونه را به اشتراک بگذارد، هر چند شاید کسانی را خوش نیاید. دادههایی که در این مقاله نمایانگر اختلاف شدید طبقاتی و تلاشهای ایدئولوژیک نئولیبرالهای آمریکایی، برای در هم شکستن همین کمکهای نیم بند دولت رفاه بر اساس افسانه پردازیهایی مانند «فرد خودساخته» است. شواهد محکمی وجود ندارد که راهرهایی از انحصار قدرت/ثروت در شکل فرقهگرایانه نفتی/نظامیاش و رسیدن به خیرهمگانی، چرخش تام و تمام به سمت نئولیبرالیسم وحشیانه باشد. شاید بهتر باشد به جای امید بستن به دوگانههای کاذب، امیدوار باشیم که از درون کشمکشهای مردم (در معنای کلیاش) به عنوان بازندگان اصلی این وضعیت، مردمی که نه از قماش آقازادههای وطنی(+) هستند نه از قماش ارباب سرمایه و اسلحه جهانی، راه بدیلی پیدا شود. بدیلی که ممکن است اینجا و آنجا در چشمانداز جنبشهایی مثل «سیریزا» در یونان یا «پودموس» در اسپانیا، کورسوهایی از امید را بگشاید.
* * *
در آمریکا باور راسخی وجود دارد مبنی بر اینکه هر کسی با کار سخت میتواند وارد طبقه متوسط شود. موسسه نظرسنجی «پیو» اخیرا به این یافته رسیده است که آمریکاییها بسیار بیشتر از مردمان دیگر کشورها بر این باورند که کار کردن است که در مقایسه با سایر فاکتورهایی که خارج از کنترل فرد فرار دارند تعیین کننده موفقیت اوست(+). اما این مثبت اندیشی وجه منفیای هم دارد و آن تمایل به مریض دانستن افرادی است که در فقر زندگی میکنند. بنابر آمار بانک جهانی، در واقع ۶۰درصد آمریکاییها (و ۲۶درصد اروپاییها) میگویند که افراد فقیر تنبلاند و فقط ۲۹درصد میگویند آنهایی که در فقر زندگی میکنند بوسیله عواملی بیرون از کنترل خود اسیر و گرفتار فقر شدهاند (در حالی که ۶۰ درصد اروپاییها اینطور فکر میکنند) (+).
چنین باورهایی فقط باور و اعتقادند. اگر آنگونه
که اکثریت آمریکاییها فکر میکنند کار کردن سخت تعیین کننده موفقیت است، پیشرفت
کردن و بیرون رفتن از فقر باید کار نسبتا سادهای باشد. اما واقعیت این است که
آمریکا طبقات مرفه نسبتا سفت و سخت اما طبقات پائین و متوسطِ متزلزل و همیشه در
حال تغییری دارد. با اینکه آمریکاییها از گرفتن کمکهای دولتی متنفرند، دادهها
نشان میدهد که نسبتا محتمل است که آنها در مرحلهای از زندگیشان محتاج این کمکها
شوند.
جامعهشناسان «مارک رابرت رَنک»، «توماس هِرچِل»
و «کِرک فاستر» در کتاب «به دنبال رویای آمریکایی» (+)
استدلال میکنند که تجربه آمریکایی سیالتر و متغیرتر از آن چیزی است که لیبرالها
و محافظهکاران باور دارند. آنها با بررسی دادههای مربوط به پویایی (دینامیک)
درآمد ۵۰۰۰ خانوار (۱۸۰۰۰ نفر) از سال ۱۹۶۸ تا ۲۰۱۰، نشان میدهند که بسیاری از
آمریکاییها دورههای کوتاه موقتی از ثروت (که ۸ برابر خط فقر تعریف میشود) و
همچنین دورههای موقتی از فقر، بیکاری و استفاده از کمکهای دولتی داشتهاند. این تحقیق
کمکهای غذایی، درمانی، کمکهای موقت به خانوادههای نیازمند یا دارای فرزند
وابسته و سایر کمکهای نقدی و غیرنقدی که شرط دریافتشان درآمد ناکافی بود را در
بر میگرفت. این محققین نتیجه میگیرند که تعداد زیادی از آمریکاییها در نهایت به
یکی از این «گروههای نیازمند کمک» سقوط میکنند اما تعداد بسیار اندکی از آنها
زمانی طولانی در این وضعیت باقی میمانند. در واقع تور امنیت اجتماعی (+)
آنها را تحت پوشش قرار میدهد و آنها دوباره روی پای خودشان میایستند. همچنین
نویسندگان کتاب دریافتند خطر فقر برای رنگینپوستها بیشتر است.
توضیح نمودار: از چپ به راست نشان می دهد حداقل به مدت یک سال ۴۵ درصد از آمریکاییها از کمکهای رفاهی دولت استفاده کردهاند و ۵۵ درصد فقیر و ۶۵درصد بیکار بودهاند و نزدیک ۸۰درصد ترکیبی از کمکهای اقتصادی را دریافت کردهاند. جالب توجه تاثیرگذاری این کمکها و آمار پایین این موارد در بازه زمانی ۱۰ ساله است. (مترجم)
در مطالعهای که «رَنک» و «هِرچِل» اوایل امسال
انجام دادند یک رصد ثروتمند جامعه را بررسی کردند و دریافتند که ۱۱درصد آمریکاییها
می توانند در مراحلی از زندگیشان وارد این طبقه یک درصد شوند که از آنچه پیشتر در
مورد این یک درصد فکر میشد سیالتر به نظر می رسد(+).
در هر حال این ورود عمیقا تبعیضآمیز است. احتمال ورود سفید پوستها هفت برابر
بیشتر است و ورود افراد فاقد معلولیت و متاهلها به جرگه این یک درصد محتملتر
است.
محققان اندازهگیری نکردهاند که چطور متولد شدن
افراد در خانوادهای ثروتمند بر شانسهای یک فرد تاثیر میگذارد، اما روشهای
دیگری برای تخمین این موضوع وجود دارد. برای نمونه تحقیق اداره خزانهداری در سال ۲۰۰۷
به ما اجازه میدهد که تحرک اجتماعی(+) موجود در بالاترین طبقه جامعه را بررسی کنیم(+).
محور افقی موقعیت اقتصادی فرد در طیفهای درآمدی در سال ۱۹۹۶ است. محور عمودی نیز
طبقهای که آنها در سال ۲۰۰۵ آنجا بودهاند را نشان میدهد. من برای بررسی افسانه
تحرک اجتماعی به عنوان یکی از عمدهترین شاخصهای توسعه انسانی، روی شانس ورود به ۱۰درصد،
۵درصد و یک درصد جامعه متمرکز شدم. میبینیم که این شانسها افتضاحاند. فقط دو
دهم درصد آنهایی که از بیست درصد پائین جامعه شروع کردند توانستند وارد یک درصد
بالای جامعه شوند. برعکس ۸۲.۷ درصد آنهایی که جزو یک درصد بالای جامعه بودند بعدها
نیز در ۱۰درصد بالای جامعه باقی ماندند.
بنا به خلاصه یک تحقیق جدید، «زمانی که خطاهای اندازهگیری اصلاح شود، مشاهده میشود که انتخابها و دستاوردهای اقتصادی تقریبا همان قدر ارثی است که شرایط پزشکی (بیماریها) و ویژگیهای شخصیتی به ارث بردنیاند»(+). تحقیق دیگری نشان میدهد که دستمزدها از قد افراد بیشتر ارثی است(+). اقتصاددانها برآورد میکنند که کشسانی (الاستیسیته) بین نسلی درآمدها یا به عبارتی مقدار درآمدی که از والدین به فرزندان سرایت میکند تقریبا نیم است (+). این یعنی در آمریکا ۵۰ درصد اختلاف درآمد والدین در فرزندان هم وجود خواهد داشت. (مثلا اگر فرد «الف» دو برابر فرد «ب» درآمد داشته باشد فرزند فرد «الف» ۵۰درصد بیشتر از فرزند فرد «ب» درآمد خواهد داشت و همچنان اختلاف درآمد در نسل بعدی هم تا حدزیادی حفظ خواهد شد - مترجم). در کانادا این عدد ۱۹ و در اروپای شمالی که تحرک اجتماعی بالاست این رقم از ۱۵درصد در دانمارک تا ۲۷درصد در سوئد تغییر میکند.
«کریس راک» میگوید ثروت نیز که به مراتب از
درآمد نابرابرتر توزیع شده است، به ارث بردنی است(+).
معقول است که این حرف را بپذیریم. «گرگوری کلارک» در کتابش «The
Son Also Rises» میگوید تحرک اجتماعی قرنها در جوامع وجود داشته است. او در مییابد
که: «پژوهشهای
فعلی میزان تحرک اجتماعی را در کل بیش از حد برآورد میکنند». او این گونه استدلال میکند:
«گروههایی مانند سیاهان و یهودیها که در پایین و بالای
جامعه آمریکا باقی میمانند استثنائی بر قاعده عمومی تحرک بالای بین نسلی نیستند.
آنها نیز مثل بقیه جمعیت نرخ کلی تحرک بین نسلی پایینی را تجربه میکنند. اما چون
آنها بیشتر دیده میشوند و نیز به غلط عقیده دارند در میان اکثریت جمعیت، تحرک
اجتماعی بالایی وجود دارد، باعث میشود آنها به عنوان استثنایی بر قاعده دیده
شوند. آنها در واقع مثالی از قاعده نرخهای پایین تحرک اجتماعیاند».
«کلارک» دریافت که اثرات ماندگار ثروت ۱۰ تا ۱۵
نسل باقی میماند. همانطور که یکی از منتقدین مینویسد «در درازمدت تحرک بین نسلی
بسیار آهستهتر از آن چیزی است که برآوردهای رایج نشان میدهد(+).
اگر پیشینیان شما در طبقه بالای اجتماعی باشند احتمالا شما نیز همان وضعیت اجتماعی
را خواهید داشت». در حالی که تقریبا نیمی از اختلاف درآمدی والدین (دست کم در
آمریکا +)
به فرزندان انتقال مییابد، کلارک برآورد میکند که تقریبا ۷۵درصد اختلاف ثروت
والدین نیز به فرزندان انتقال میباید. بنابراین آن تغییری که «کلارک» و «هرچل»
در یک درصد بالای جامعه مییابند عمدتا نوسانی بین تقریبا مرفه بودن و ثروتمند
بودن است نه تحرک اجتماعی حقیقی.
بنابراین داستان آمریکا از آنچه معمولا تصور میشود
متفاوت است. آمریکاییها به طور فزایندهای در شرایط متزلزلتری زندگی میکنند. در
مقاله دیگری «هرچل» و «رنک» در نمونه آماریشان دریافتند که احتمال اینکه
آمریکاییهای جوانتر در مرحلهای از زندگیشان دچار فقر شوند بیشتر است(+).
اما مهمتر اینکه اکثریتی از آمریکاییها در مرحلهای از زندگیشان به کمکهای «تور
امنیت اجتماعی» تکیه میکنند. به جای اینکه جامعهای باشیم از «کمک دهندگان» و «کمک
گیرندگان»، ما جامعهای از «کمک دهندگان» هستیم که در تور امنیتای سرمایه گذاری
میکنیم که همگی دیر یا زود محتاج آن خواهیم شد. در هر حال کسانی هم هستند که به
این تور نیازی پیدا نمیکنند.
ضریب جینی مشخصهای است که میزان برابری در
توزیع منابع را در مقیاس صفر تا یک اندازه میگیرد. در عدد صفر همه به طور برابر
از منابع سهم میبرند و در جامعهای با ضریب جینی یک، یک فرد خاص مالک همه چیز
است. در حالی که درآمد در آمریکا به طور نابرابری با ضریب جینی ۰/۵۷۴ توزیع شده
است ثروت با نابرابری بسیار بیشتری با ضریب جینی ۰/۸۳۴ و داراییهای مالی با ضریب ۰/۹۰۸
توزیع شدهاند به گونه ای که ۱۰درصد ثروتمندترین بخش جامعه، مالک مقدار عظیم ۸۳درصد
داراییها است(+).
ثروت و داراییهای مالی (+)
ارکان ثبات مالی درازمدتاند. آنهایی که ثروت را به ارث میبرند هرگز نیازی به
ترس از محتاج شدن به تور امنیت اجتماعی ندارند. و همین افراد اندک که نیازی به
فروش نیروی کار خود در بازار ندارند هستند که قصه تفرقهاندازانه «کمک دهندهها» و
«کمک گیرندهها» را ساختهاند. آنها با توسل جستن به اهرم مفید بودن رقابت و
نابرابری سعی کردهاند برنامههایی را که تقریبا همه آمریکاییها به آن محتاج
خواهند بود را حذف کنند. همینها هستند که افسانه «فرد خودساخته» را ساختهاند در
حالی که در عالم واقع اغلب آمریکاییها در نهایت نیاز به کمک گرفتن از تور امنیت
اجتماعی دارند. آنها این تور را به عنوان مزیتی میدانند که منحصرا به غیرسفیدها
تعلق دارد در حالی که سفیدها هم به آن وابستهاند (حتی اگر مردم رنگین پوست بیشتر
به آن وابسته باشند).
همان طور که
قبلا در مقالهای اشاره کردم (+) شیوهای که دولت رفاه کار میکند (عمدتا بوسیله اعطای کمکهای
مالیاتی ناکارامد به طبقه متوسط) آن توهم فرد خودساخته را قابل دفاع کرده است. بنابراین
نه آن آمریکاییهایی که خودشان را به عنوان «میلیونرهای موقتا بیپول» میبینند،
بلکه آنها که خود را «مردان خودساخته»ای (با چاشنی تبعیض نژادی) میدانند، مخالفت با دولت رفاه را موجب میشوند. مساله این است که اکثر آن افراد در نهایت
خواهند فهمید که میلیونر نخواهند شد اما تعداد کمی خواهند فهمید که دولت همه عمر به
آنها کمک کرده است.
* دبیر سابق انجمن اسلامی
دانشکده فنی دانشگاه مازندران (ای-میل)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر