گویا نخستین بار مشخص شدن نتیجه آخرین آمارگیری ملی بود که مسوولین را به وحشت انداخت. «جمعیت ایران به سرعتدر حال پیر شدن است». مسوولین کشوری که مدتها به «جوانترین جمعیت جهان» مینازیدند (!) به ناگاه آنچنان از شنیدن این خبر جدید شوکه شدند که دستپاچه به هر اقدامی چنگ زدند! فرمان حکومتی «بزایید»! سادهترین و خامترین نسخهای است که یک ذهن عامی میتواند برای درمان معضل بیماری پیشنهاد کند. تاسفبار اینکه حتی وزارت بهداشت هم پیرو همین فرمان حکومتی اعلام کند که «بودجه کنترل جمعیت را به ناگاه قطع کرده است»! اما مسئله واقعا چیست؟ آیا پیری جمعیت یک مشکل یا معضل اجتماعی است؟ آیا این جدیترین خطری است که جمعیت جامعه ما را تهدید میکند؟ و اگر آری، راهکار آن چیست؟
1- آیا از جانب پیری جمعیت خطری کشور ما را تهدید میکند؟
پیری جمعیت، به خودی خود میتواند دو مشکل اساسی برای یک کشور به وجود آورد. نخست آنکه جمعیت فعال کشور را کاهش دهد. این مسئله زمانی یک «معضل» به حساب میآید که کشور در حال توسعه باشد و با کمبود نیروی کار مواجه شود. در نتیجه برای کشوری که درصد بیکارانش، با تمام شعبدهبازیهایی که دولت در آمارگیری به کار برده است همچنان دو رقمی است، اساسا ترس از کمبود نیروی کار چندان محلی از اعراب ندارد. البته میتوان فرض گرفت که این مسئله در آینده نزدیک (مثلا دو تا سه دهه دیگر) بحرانی شود. در این حالت، گروهی که مدعی هستند این مسئله به بحران نیروی کار بدل خواهد شد، باید نشان بدهند که نرخ رشد اقتصادی کشور (و در نتیجه میزان تولید فرصتهای شغلی) از نرخ رشد جمعیت جوان پیشی گرفته است. من آمار دقیقی در این رابطه ندارم، اما با توجه به رکود اقتصادی شدید که رشد اقتصادی کشور را به زیر یک درصد رسانده، بعید به نظر میرسد که فعلا مشکل کشور ما کاهش نرخ رشد جمعیت یا پیری جامعه باشد.
دومین مشکلی که پیری جمعیت ایجاد میکند، هزینههای اجتماعی و خدماتی است که دولت به ناچار باید در اختیار سالمندان قرار دهد. دریافت حقوق بازنشستگی و خدمات تامین اجتماعی شناختهشدهترین مصادیق این هزینهها هستند. جامعهای که درصد سالمندانش افزایش یابد، باید درصد بیشتری از ثروت خود را برای تامین نیازهای این بخش که تولید و دستاوردی ندارند هزینه کند. این مشکل بیشتر قابل تامل است؛ با این حال در این مورد نیز چند نکته قابل تامل وجود دارد. نخست اینکه بخش عمدهای از جمعیت ما اصلا بیمه نیستند و دولت هم خدماتی به آنها ارایه نمیکند. از سوی دیگر، درصد بازنشستگان دولتی که صرفا به دریافت حقوق بازنشستگی خود اکتفا میکنند زیاد نیست. در غالب موارد، حقوق بازنشستگی کفاف زندگی افراد را نمیدهد و آنان ناچار هستند پس از پایان دوران رسمی خدمت، بار دیگر به چرخه بازار کار بازگردند. در این حالت، فرد بازنشسته در شغل جدید خود دیگر نمیتواند بیمه شود. (بر اساس قانون شما فقط یک بار میتوانید بیمه شوید) بدین ترتیب این افراد همچنان در جامعه خود کار کرده و خدمات ارایه میدهند، اما برای این خدمات بیشتر، مزایای حمایتی بیشتری دریافت نمیکنند. (بدین ترتیب شاید حتی بتوان ادعا کرد که این افراد بازنشسته، حتی بیش از افراد جوان برای جامعه سودآوری دارند)!
ناگفته پیداست که از هر دو جنبه مورد اشاره، به هر حال پیری جمعیت فشارهایی را به کشور وارد میکند. پس اینجا ادعا نمیشود که پیری جمعیت برای کشور ما ضرری ندارد، من تنها میخواهم تاکید کنم با توجه به شرایط کشور، دستکم در حال حاضر این مسئله یک معضل بحرانی نیست و ابدا نمیتواند در اولویت قرار گیرد.
2- ریشه اصلی تضعیف جامعه کجاست؟
برخی خبرهای پراکنده، آمار رسمی تعداد کودکان بازمانده از تحصیل را زیر سوال میبرد. (مثلا+ اینجا) حتی اگر ادعای 3.5 میلیون نفری این اخبار را نادیده گرفته و به همان ادعای 1.5 میلیون نفری رسمی اکتفا کنیم، باز هم به سادگی میتوانیم دریابیم که با یک فاجعه انسانی مواجه هستیم! 1.5 میلیون کودک ایرانی از ادامه تحصیل بازماندهاند و در آینده به نسلی بیسواد و ناکارآمد بدل خواهند شد. ضمن اینکه این جمعیت، قطعا پس از بازماندن از تحصیل، مشغول تفریحات سالم در پارکها و تحت تعلیمات آموزشی علمی قرار ندارند! بلکه احتمالا جذب شبکههای کار کودک شده و به دنیای سیاهی پا میگذارند که آنها را با انبوهی از ناهنجاریهای اجتماعی مواجه و روبهرو میسازد. بدین ترتیب، همین الآن میتوانیم بگوییم جامعه ما طی یک دهه آینده دستکم با افزایش 1.5 میلیون نفری جمعیت بیسواد و ناهنجار مواجه خواهد شد. این یعنی یک موج سنگین از افزایش جرم و جنایت و بزهکاری.
جمعیت جوان تنها یکی از فاکتورهای «سرمایه اجتماعی» است. «سطح تحصیلات» و «توان تخصصی» نیز از ابتداییترین فاکتورهای سرمایه اجتماعی هستند که اندازهگیری آنها نیز با آمارهای رسمی کاملا امکانپذیر است. از این منظر و با افزایش آمارهای ترک تحصیل، من گمان میکنم که سرمایه اجتماعی آینده ما، بیش از «پیری»، با خطر «ناکارآمدی» مواجه است. نیازی به یادآوری این حقیقت دردناک نیست که همین الآن هم دانشآموزانی که تحصیلات خود را تا پایان دوران متوسطه و دریافت دیپلم ادامه میدهند، پس از کسب این مدرک در عمل هیچ توانایی خاصی برای ورود به جامعه ندارند. این یعنی جامعه جوان ما، از اساس نیرویی ضعیف و ناکارآمد است که پس از فراغت از دوران تحصیل، باید مدتها وقت و سرمایه خود را صرف آموزش شیوه زندگی و بقای اجتماعی کند! (از این منظر شاید بتوان نتیجه گرفت که نیروی اجتماعی سالمند در کشور ما به مراتب مفیدتر از جوانان ناکارآزموده است(!
این مسئله را بگذارید در کنار اخبار کاهش چشمگیر سرانه مصرف شیر(اینجا+ بخوانید) که نشان میدهد تبعات حذف یارانهها سبب شده اقشار پایین جامعه از خرید شیر منصرف شوند تا در آینده نزدیک نسلی از کودکان بیمار و رنجور از سوءتغذیه را تحویل جامعه بدهند. قطعا این امراض و عواقب آنها بسیار بیشتر از معضل پیری میتواند به جامعه ضربه زده، توان فعالیت آن را کاهش داده و یا هزینه درمان و نگهداری روی دستش بگذارد.
من قصد ندارم در این نوشته به ریشهیابی دلایل کاهش رشد جمعیت بپردازم. در این مورد صحبت به اندازه کافی شده و دلایل نیز نکاتی مبهم و پوشیده از چشم مردم نیستند*. من فقط امیدوارم مسوولین ارشدی که با دریافت نخستین آمار، به صورتی شتابزده برای یک جامعه 80 میلیونی نسخه افزایش جمعیت میپیچند، در برخورد با آمارهای دیگری نظیر افزایش کودکان بازمانده از تحصیل، کاهش سن اعتیاد و فحشا و البته کاهش سطح سلامت کودکان نیز واکنشی از خود نشان دهند.
پینوشت:
در این مورد پیشنهاد میکنم به یادداشت «مانعي در راه رشد جمعيت؛ آيا ميتوان آن را برداشت؟» از «عباس عبدی» مراجعه کنید.
آرمان خان آپ کن
پاسخحذف