یک گروه سیاسی با نام «اتحاد جمهوریخواهان ایران» پس از برگزاری همایش پنجم خود قطعنامهای صادر کرده است. (اینجا+ بخوانید) متن کامل قطعنامه این گروه بیش از 1700 کلمه است اما من آن را برای شما در کمتر از 70 کلمه خلاصه میکنم:
خوبها: انتخابات آزاد. حقوق بشر. دموکراسی. جنبشهای کارگری و زنان. آزادی بیان. آزادی زندانیان سیاسی. سکولاریسم. احترام به مذاهب. جمهوریت. اتحاد. لغو اعدام. صلح. بهار عربی.
بدها: ولایت فقیه. سپاه. احمدینژاد و یارانش. راست سنتی و جبهه پایداری. تحریم. حمله نظامی. فقر و تورم. تبعیض قومی و مذهبی. بشار اسد.
مطمئن باشید با همین خلاصهای که نوشته شده، هیچ چیزی را از متن قطعنامه این گروه سیاسی از دست نخواهید داد. حتی میتوانم پیشاپیش به شما بگویم اگر سعی کنید با این مجموعه واژگان دست به جملهسازیهای ابتکاری بزنید، احتمالا به مجموعهای از «بیانیهها» و «قطعنامههای» دیگر گروههای سیاسی اپوزوسیون هم دست پیدا خواهید کرد. اما مشکل کار در کجاست؟ چرا برونداد فعالین سیاسی ما به یک سری جملهسازی با واژگانی معدود و محدود شباهت پیدا کرده که در نهایت تفاوت آنها به ابتکار و خلاقیت ادبی نگارندگان در همین مسابقه «جملهسازی» خلاصه میشود؟ من چند دلیل کلی به ذهنم میرسد.
نخست: انتزاعی شدن مفهوم اندیشه سیاسی
اگر نخواهیم میان «گفتوگوهای اتوبوسی» با «امر سیاسی» و «کنش سیاسی» تمایزی قایل شویم، در واقع «اندیشه سیاسی» را به مفهومی گنگ، انتزاعی و غیرملموس بدل ساختهایم که طبیعتا توانایی هیچ تغییری در جهان عینی نخواهد داشت. نه تنها طبیعی، بلکه حتی بسیار رایج و قابل مشاهده است که در هر گفتوگویی، طرفین گریزی هم به سیاست بزنند و درست به همان صورتی که در مورد نتایج مسابقات ورزشی و یا وضعیت آب و هوا صحبت میکنند، نسخهای هم برای سیاست بپیچند. اتفاقا در کشور ما، به مدد فضای سیاستزده اجتماعی، عامیترین شهروندان هم میتوانند سخنرانیهای مفصلی در مورد «انتخابات واقعا آزاد» ایراد کرده و بر لزوم پایبندی به «حقوق بشر» تاکید کنند. اما آیا همه این شهروندان «فعال سیاسی» هستند؟ یا به عبارت دیگر، فرق آنان که خود را «فعال سیاسی»، و کمی فراتر، احزاب و گروههای سیاسی میخوانند با این توده شهروندان چیست؟
من میگویم نخستین تفاوت باید در تمایزگزاری میان «شعارگرایی» و فهرست کردن آرمانها و اهداف به جای برنامه سیاسی باشد. چه کسی است که نداند ما در وضعیت دموکراتیک قرار نداریم و با انتخاباتی آزاد و سالم فاصله بسیار داریم؟ پس من، به عنوان یک شهروند عادی، وقتی به بیانیه یا قطعنامه یک حزب یا گروه سیاسی مراجعه میکنم، ابدا به دنبال تکرار آنچه که خودم میدانم نیستم. من به کسی «فعال سیاسی» میگویم که بتواند یا یک راهحل و پیشنهاد به من ارایه کند، یا وضعیت موجود را، فراتر از این بدیهیاتی که همه میدانیم، به شکل دیگری برای من تحلیل کند که من بتوانم تصوری از وضعیتی که در آن قرار داریم و گزینههای احتمالی آینده پیدا کنم. هرچه غیر از این موارد گفته شود، یک سری واژگان انتزاعی است. «انتزاعی» یعنی ربطی نه به این جامعه دارد و نه به این زمان و مکان. همین بیانیهها را میتوانید ببرید صد سال پیش در ایران و یا ببرید در کشور کره شمالی یا عربستان هم صادر کنید و آب هم از آب تکان نخورد!
دوم: بیگانگی فعالین با واقعیت جامعه
مهاجرت یا خارجنشینی، احتمالا بزرگترین دلیل در بیگانگی فعالین سیاسی با واقعیتهای اجتماعی است، اما ابدا نه عاملی لازم است و نه کافی! یعنی ای بسا فعالین بسیار زیادی که در کشور زندگی میکنند اما از واقعیتهای اجتماعی خود بیاطلاع هستند و اتفاقا کانالهای ارتباطیشان با اخبار، رسانههایی است که همان فعالین خارج از کشور اداره میکنند! در هر صورت، وقتی شما به واقع نتوانید مشکل جامعه خود را درک و لمس کنید، به ناچار به یک سری تعابیر کلی که عیاری هم ندارند پناه میبرید: استبداد، آزادی، فقر، عدالت و ...
اتفاقا ما ایرانیان در تاریخ کشور خودمان، یک نمونه بسیار آشکار از تبعات بیگانگی فعالین سیاسی با واقعیات اجتماعی را داریم که هنوز هم در تمامی کتابهای تاریخی به آن اشاره میشود. اشاره من دقیقا به انقلاب 57 باز میگردد. انقلابی که اکثر قریب به اتفاق فعالین سیاسی وقت، آن را «غیر منتظره» میدانستند. در واقع نقل قول متواتری است که «انقلاب بسیار زودتر از آنکه انتظارش را داشتیم به وقوع پیوست». من هربار به چنین عباراتی برخورد میکنم فقط یک نتیجه میگیرم: «این فعالین سیاسی، شناخت درستی از واقعیتهای اجتماعی خود نداشتند و در نتیجه از پیشبینی بزرگترین تغییری که کل ساختار اجتماعی-حکومتی کشور را متلاشی کرد عاجز ماندند»!
مسئله صرفا در پیشبینی بروز تغییر خلاصه نمیشود. اتفاقا در مورد انقلاب ایران، همه گروهها این تغییر را (ولو با تخمین زمانی نادرست) پیشبینی میکردند. اما زمانی که به جهتگیری تغییر میرسیم، تازه به عمق فاجعه تحلیلها برخورد میکنیم. برای مثال گروههای چپگرا از دم انتظار خیزش مترقی پرولتاریا به قصد انقلاب کمونیستی را داشتند. این عزیزان اکثرا پس از انقلاب اعدام شدند، اما آن گروهی که زنده ماندند میتوانند شهادت بدهند که نتیجه نهایی چه زاویهای با پیشبینیهای آنها داشت. حتی گروههای ملیگرا یا لیبرال نیز وضعیت متفاوتی نداشتند. برای آنها احتمالا انقلاب به معنای رفع استبداد فردی و دستیابی به یک نظام دموکراتیک بود. خوشبختانه این گروه کمتر اعدام شدند اما به هر حال نتیجه کار به پیشبینیهای آنها هم شباهتی نداشت. البته تمامی این انتقادات میتواند متوجه گروههای سیاسی باشد که دستکم به خودشان زحمت پیشبینی و تحلیل میدادند. وقتی امروز با گروههایی طرف هستیم که از دو سطر تحلیل شرایط و یا ترسیم دورنمای کشور عاجز هستند چه میتوانیم بگوییم؟
سوم: تنزهطلبی
این عامل، از نگاه من یکی از ویژگیهای ممیزه گروهی است که سیاست را به شکل «بحثهای اتوبوسی» پیگیری میکنند اما اصرار دارند برچسب فعالیت سیاسی را حفظ کنند. طبیعتا سیاست پیشهای عملی است که بروز اشتباه در آن غیرقابل اجتناب مینماید. حتی میتوان گفت ای بسا در مواردی هم که یک تصمیم درست باشد، باز هم لزوما نتیجه کار محصولی منزه و بری از هرگونه انتقاد نیست. نتیجه اینکه تنها کسانی میتوانند از هرگونه پاسخگویی و اتهام فرار کنند که اساسا کاری نکنند! پیشنهادی نداشته باشند، تحلیلی ارایه نکنند و در نهایت به تکرار بدیهیات ایدهآلیستی و انتقاد از هرگونه راهکار عملی و عینی بسنده کنند.
فعال تنزهطلب دانسته یا از روی نادانی چشم بر روی این حقیقت میبندد که انتخابات آزاد، رفع تبعیض، برقراری عدالت و دستیابی به حقوق بشر، صورت مسئله هستند و نه پاسخی به پرسش «چه باید کرد؟» وقتی کسی میگوید «راهکار خروج از وضعیت موجود برگزاری انتخابات آزاد است» در بهترین حالت میتوان گفت صرفا وابستگی خود را به جناح «دموکراسیخواه» به نمایش درآورده و از اردوگاه استبداد تبری جسته است، اما نباید فراموش کند که اولا «با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمیشود»! در ثانی، مسیر میان وضعیت کنونی تا رسیدن به مطلوبات فهرست شده ابدا نمیتوان یک جهش ناگهانی باشد. یعنی هیچ منطق و عقل سلیمی نمیپذیرد که جامعه ما از وضعیت اسبتدادزده کنونی به صورتی جهشی به وضعیت دموکراتیک برسد. پس به ناچار مسیری که فعالین سیاسی باید آن را یافته و به کلیت جامعه پیشنهاد کنند مساعد فعال تنزهطلب نخواهد بود. پس او همچنان باید همانجای قبلی بنشیند و به تکرار فهرستوار همان مجموعه محدود از واژگان اکتفا کند که در ابتدای یادداشت قابل مشاهده هستند.
پینوشت:
توضیحی در مورد تصویر یادداشت: من کاریکاتور حاضر را از این لینک+ برداشتم. میخواستم نوشتههای روی تصویر را پاک کنم، اما به نظرم دخل و تصرف در اثر دیگران کار درستی نیامد. به هر حال من اصلا نمیدانم این نوشتههای عربی به چه معناست و اشارهای هم به آنها ندارم. برای من، این اثر بدون نوشتههایش میتواند مورد نظر باشد.
دوست عزیز، ابتدا نوشته اید که یک "گروه سیاسی"، اما اتحاد جمهوری خواهان ایران شامل تمام جمهوری خواهان ایرانی است و در همایش اخیر مشخص شد که جمهوری خواهان یا عضو این اتحاد هستند و یا با نظریات آن موافق هستند، البته گروههای سلطنت طلبی وجود دارد که به دروغ خود را جمهوری خواه مینامند اما هدف براندازی و چلبی سازی دارند و به هیچ وجه داخل گفتمان جمهوری خواهی و پاسداشت انقلاب اسلامی قرار نمیگیرند. و اما روش کار رسیدن به انتخابات آزاد کاملا مشخص شده است و دوم خرداد در این بیانیه به عنوان الگویی برای انتخابات آزاد معرفی شده. متأسفانه چنین تخریب هایی مثل این مقاله فقط به تقویت سلطنت طلبها میانجامد و باید از آن پرهیز شود.
پاسخحذفبسیار عالی
پاسخحذفیکی از بهترین پست های اخیر ...
پاسخحذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذف