در آستانه دیدار حساس فوتبال با تیم کره جنوبی، سه بازیکن جدید به اردوی تیم ملی کشورمان دعوت شدهاند که به نوعی بازیکن «دو رگه» محسوب میشوند. البته نه لزوما به این معنا که یکی از والدین آنها ایرانی نیست، بلکه از این منظر که اینان جوانانی از نسل ایرانیان مهاجر هستند که در خارج از کشور زندگی میکنند، همانجا از کودکی آموزش دیدهاند و سلسله مراتب ورزشی را پیمودهاند تا امروز به مهرههایی بدل شوند که یک شبه میتوانند به تیم ملی ایران دعوت شوند. «اشکان دژآگه»، «رضا قوچاننژاد» و «امید نظری» امیدهای جدید فوتبال کشورمان هستند که احتمالا تا پیش از دعوت شدن به تیم ملی کسی نام آنها را نشنیده بود. پیش از این هم «فریدون زندی» سرنوشت نسبتا مشابهی داشت. کشف این بازیکنان شاید در عرصه فوتبال برای کشور ما فرصت جدیدی برای بقا در کورس رقابتها محسوب شود، اما من گمان میکنم در کلیت امر این رویداد نوعی به صدا درآمدن زنگ هشدار برای جامعه ایرانی است!
* * *
یک حقیقت آشنا در مورد صنعت و اقتصاد کشور ما و البته بسیاری از دیگر کشورهای منطقه، وابستگی به فروش نفت است. یعنی برآیند اقتصادی کشور ما به اینجا ختم میشود که تولیدات 80 میلیون ایرانی شاید در حدود 30 درصد از نیازهایشان را برطرف کند. این ملت بزرگ در نهایت حتی قادر به سیر کردن شکم خودش هم نیست. پس ناچار است دست به دامان طبیعت و خاک کشورش شود و منابع طبیعی را از زیر زمین بیرون بکشد و بفروشد تا اموراتش بگذرد. اگر بخواهیم مقایسه کنیم با مللی که بدون داشتن هیچ یک از منابع طبیعی شناخته شده، با کار و تلاش به جایی رسیدهاند که برآیند اقتصادیشان مثبت است و صادر کننده هم محسوب میشوند، آنگاه شاید بتوانیم بگوییم وضعیت ملت ما به یک فرد معتاد اما ثروتمند شباهت دارد که تن به کار نمیدهد و تنها وسایل گرانبهایی را که به او ارث رسیده میفروشد تا خرج مواد کند!
تا بدینجای امر، حکایت نفتی بودن دولتهای ایران داستانی تکراری است، اما من میخواهم بگویم به تازگی، این وابستگی به منابع و یا آنچه میتوانیم «از جیب خوردن» بنامیماش به حوزههای دیگر اجتماعی هم تسری پیدا کرده است! در واقع این تنها تولید اقتصادی ایرانیان نیست که کفاف اموراتشان را نمیدهد، سالهاست که در دیگر زمینهها هم تولید در کشور ما به حدی کاهش پیدا کرده که کفگیر دارد به ته دیگ میخورد و ناچار هستیم از منابع ذخیره شده و یا ظرفیتهای اجتماعی خرج کنیم؛ ورزش هم یکی از همین زمینهها است!
* * *
وضعیت لیگ برتر کشورمان صرفا در داستان دردناک ستارههای چندمیلیاردی که توی زمین راه میروند خلاصه نمیشود. هنوز هم که هنوزه اگر تکیه بر یک استثنا همچون استادیوم آزادی نباشد، کشور ما اساسا از حداقل استانداردها برای حضور در رقابتهای آسیایی محروم است. فقط هم به محرومیت شهرستانها و باشگاه تازه از راه رسیده «گهر» محدود نمیشود، اگر یک روز استادیوم آزادی نباشد، حتی پرطرفدارترین باشگاههای آسیا نظیر پرسپولیس و استقلال هم زمین بازی ندارند! این یعنی در زمینه زیرساختها ما همچنان داریم از سرمایهای میخوریم که حکومت پهلوی با ساخت ورزشگاه آزادی به یادگار گذاشت.
اما در عرصه بازیکنان هم پس از آنکه سالها علیدایی تحت فشار قرار گرفت که چرا در خط حمله تیم ملی جا را برای جوانها باز نمیکند، به چشم خودمان دیدیم که یک مهاجم در این مملکت پیدا نمیشود که حتی در سطح باشگاهی هم بتوان روی آن حساب کرد! باشگاههای ما به صورت گسترده رو به استفاده از بازیکنان خارجی آوردهاند و مثلا خط میانی استقلال تهران کاملا روی پاشنه دو بازیکن برزیلی میگردد و پرسپولیس مشکل دروازهبانیاش را فقط به مدد یک برزیلی دیگر توانسته برطرف کند. این یعنی تولید بازیکن هم در کشور ما متوقف شده است و حالا کار به جایی رسیده که در تیم ملی هم دست به دامان ایرانیان مهاجر شدهایم.
ایرانیان آنقدر ریشه و سرمایه دارند که تنها از میان مهاجرین خود میتوانند دستکم سه بازیکن ملیپوش معرفی کند. تعداد متخصصین و پزشکان ایرانی هم در جامعه مهاجرین همواره چشمگیر بوده است. اما آیا اینها نکات قابل افتخاری برای یک جامعه است؟ کشوری که چنین جمعیتی دارد، چرا در داخل خودش با رکود تولید در همه زمینهها* مواجه شده؟ مهاجرین مورد اشاره تنها ریشه ایرانی دارند وگرنه از اساس تحت آموزش کشورهای دیگر بودهاند و در سیستم اجتماعی-تربیتی غربی رشد کرده و به بلوغ رسیدهاند. اینها میتوانند سرمایههای طبیعی یک ملت باشند، اما قطعا تولیدات و دستاوردهای آن کشور نیستند. اینکه ما فعلا میتوانیم با تکیه بر جامعه مهاجرین برخی از نیازهای خود را برطرف سازیم جای خوشوقتی دارد، اما این حقیقت که بپذیریم دیگر توان تولید نداریم و مجبوریم تا اطلاع ثانوی دست در جیب سرمایههایی فرو ببریم که محصول تلاش و ابتکار ساختار کشور نیستند نه تنها باعث شرمساری، بلکه نشانهای از یک سقوط و اضمحلال بزرگ است.
نتایج فاجعهبار سیاستهای اقتصادی حاکمیت ایران این روزها آنچنان بحرانی به پا کرده که هم کمر جامعه ایرانی زیر بار فقر و تورم خورد شده و هم خود حاکمیت در معرض سقوط قرار گرفته است. با این حال من نگران آن هستم که تبعات فاجعهبار همین نگرشی که اقتصاد را به این روز انداخته، در عرصههای دیگر اجتماعی از جمله هنر، آموزش و پرورش، ورزش و البته «مهارتهای زندگی برای جوانان» از نظرها دور بماند و جامعه ایرانی درست به موازات متلاشی شدن بنیان اقتصادش، دچار فروپاشی اجتماعی-فرهنگی بشود.
پینوشت:
* پیشنهاد میکنم در دیگر حوزههایی که خود اطلاع دارید هم دست به مقایسه بزنید. مثلا 10 شاعر برتر تاریخ ایران را ازنگاه خود نام ببرید و ببینید کدام یک در قید حیات هستند؟ بعد 10 نویسنده، کارگردان یا خواننده برتر تاریخ کشور را نام ببرید و هر بار به این بیندیشید که چه بخشی از آثار و فعالیتهای آنان به گذشته دور باز میگردد و چه بخشی دستاوردها و تولیدات جدید محسوب میشود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر