به باور من هسته اصلی جدال همچنان همان است که بود: «تقابل هنر یا اندیشهای که محدود کردنش دشوار است (اگر نگوییم غیرممکن)، با تعصباتی که صلب و خللناپذیر هستند». اینکه شما دایره تعصبات خود را تا کجا تعریف کنید تغییری در اصل ماجرا پدید نمیآورد؛ به هر حال همانقدر که شما به خود حق میدهید برای خود حریمی نفوذناپذیر از تعصبات پدید آورید، دیگران نیز حق مشابهی به خود میدهند و خیلی زود به جهانی میرسیم «مینگزاری شده» که دست به هر کجایش بزنید صدای یک نفر در میآید!
آن زمان که شاهین نجفی ترانهای ساخت برگرفته از فکاهیهای متداول، «میانهیاب»هایی که خودستایانه نام «میانهرو» بر خود مینهند تا در جهان مرزکشیشده، یک مرز جدید با «افراطیون» برای خود قایل شوند، چوب تکفیر به دست گرفتند که «این دیگر زیادهروی است». گویا مرجعی فرازمینی آنان را در جایگاه «بر حق» تعیین مرزهای انفجار قرار داده است تا تصمیم بگیرند نقطه تعادل زمینهای مینگزاریشده کجا باشد. عجب هم نیست که رای این جماعت همواره متناسب است با برآیند نیروهای موجود و مستقل از اصل ماجرا، همواره حکم به حقانیت «میانه» دعوا میدهند! (مراجعه کنید به یادداشت «تفاوتی است میان «میانهروی» با «میانیابی»)
وقتی حتی بزرگِ مدعیان «روشنفکری مذهبی» و آخرین بازمانده از نسل مدعیان «اخلاق عرفانی» آنچنان عنان از کف داد و تیغ تیز تکفیرش را به سمت عالم و آدم نشانه رفت که «این کافران مسلمانخوار» فلان هستند و بهمان، از آن جوانک نوپایی که به حکم «قحطالرجال» دستمزدی گرفته تا کسوت «روزنامهنگاری» هم در اردوگاه بنیادگرایان بیصاحب نماند چه انتظاری میرود؟ در حاکمیتی که هنر همچون «شرّی که هنوز راهکار ریشهکنیاش کشف نشده» قلمداد میشود و «سینما» کانون فساد و فحشا است و موسیقی حرام و رقص «امالفساد» و هنرمند ستون پنجم جنگ نرم، چطور میتوان انتظار داشت پیادهنظامی که تنها به لطف سرسپردگی تام و تمام نشان شایستگی دریافت کرده و به تجهیزات رسانهای مسلح شده بتواند تفاوت «کاریکاتور» با «فحشنامه» را تشخیص بدهد؟
وقتی در تمام این سالها جنگ (یا دفاع) را با پسوند «مقدس» به کار بردیم، چه جای تعجب که یک زمان کار به جایی برسد که همچون «ناموس بعثت» با آن برخورد شود تا آنان که در رقابت آتشافروزی و عربدهجویی از همتایان آفریقایی خود عقب مانده بودند، کمبودهای بینالملل خود را بر سر دیوار همواره کوتاه هموطنانشان خالی کنند؟ و چه جای تعجب که زمانی ببینیم اتفاقا این حاضران در جنگ و رزمندگان و ای بسا جانبازان و آزادگان و خانواده شهدا هستند که در صف توهین کنندگان به این هیولای مقدس، (که کاملا مجرد از اعضای خود به انحصار گروهی تازه از راه رسیده و بسیجیهای جنگ ندیده در آمده) قرار گرفتهاند؟
به باور من و برخلاف تصویری که برخی منتقدین علاقه دارند ارایه کنند، مسئله ابدا در انحصارگرایی یک حکومت و تسویهحسابهای سیاسی خلاصه نمیشود. (اساسا ناظر بیطرف چرا باید بپذیرد که برخورد حکومت سیاسی است، اما واکنش منتقدین که همه چیز را صرفا به پای حکومت مینویسند سیاسی نیست؟!) اگر مسئله صرفا یک سوء استفاده سیاسی، بدون ریشههای اجتماعی بود، کاریکاتور مانا در دوره اصلاحات نباید برای یک هفته آذربایجان را به کانون شورش و اعتراض بدل میساخت. البته من تردیدی ندارم که واکنش اجتماعی نسبت به کاریکاتور شرق ابدا قابل مقایسه با واکنش به کاریکاتور مانا در دوره اصلاحات نیست و اینجا اگر سایتهای جنجالی آتشبیار معرکه نمیشدند اتفاق خاصی نمیافتاد. اما این مسئله ابدا بدین معنا نیست که دفعه بعدی هم مسئله به همین شکل به اجرا درآید و کاریکاتوریست یا هنرمند بعدی قربانی موجی مردمی نشود.
از نگاه من مشکلی که به تداوم و تکرار بیپایان موارد مشابه میانجامد، نبود نقد اجتماعی است. یعنی مدتها است که در کشور ما، روشنفکری و نقد صرفا در انتقاد از یک ساختار سیاسی و تعدادی جریانات یا چهرههای سیاسی خلاصه شده و خبری از انتقاد از جامعه و یا فرهنگ و بافت و هنجارهای پوسیده آن نیست. در چنین وضعیتی بسیاری از هنرمندان و روشنفکران تنها زمانی تن به سیاست «میآلایند»(!) و شروع به اظهار نظر رسمی میکنند که سطحیترین برداشت از آن را به رسمیت بشناسند و سیاستورزی یا اندیشه اصلاحگری را تنها در موجسواریهایی خلاصه کنند که متناسب با مد روز و جریان غالب و «مصلحت»ی که سنجیده میشود تغییر جهت میدهد! این گروه قطعا هیچ گاه این شهامت را به خود نمیدهند که یک بار هم که شده در برابر جامعه قرار بگیرند تا اگر به ادعا و تصور خود یک عمر را صرف انتقاد و اصلاح حکومت کردهاند، یک دو سطری هم در ویرایش و اصلاح جامعه بکوشند. (البته به آن شرط که ابتدا بتوانند نقاب تعصب از چهره خود بردارند؛ وگرنه دستاورد و آموزه آن متفکر خود خواندهای که خروجیاش یا حکم تکفیر است یا بازتولید مرزهای ممنوعه، همین است که هست. همان بهتر که دخالت نکند و حالا که خیری به همراه ندارد، بیش از این هم شر مرساند!)
در نهایت اینکه آقای حسینی در وبلاگ «آهستان» یادداشتی نوشتهاند با عنوان «جهالت». من به شخصه بسیار خوشحال شدم که از میان اصولگرایان صداهایی به گوش رسید که دیگران را از «نیتخوانی» پرهیز میداد و تلاش میکرد فضا را به سمت عقلانیت و آرامش هدایت کند. با توجه به اینکه خود آقای حیدری (طراح کاریکاتور جنجالی) هم اعلام کردهاند، من میپذیرم که منظور ایشان از طرح مذکور اشاره به رزمندگان جنگ نبوده است. اما همچنان برای خودم به عنوان مخاطب یک اثر هنری این حق را قایل هستم که برداشت ویژه خودم را داشته باشم و آن را از یک منظر نوعی کنایه زدن به شیوه تهییج رزمندگان قلمداد کنم. مراجعه کنید به روایت صادقانه و البته شجاعانه «عبدالجبار کاکایی» که در ستایش آنچه «طرحی هنرمندانه» میخوانند مینویسد(+): «دوست داشتم کسی حتی به شوخی بگوید نسبت این تصویر به جنگ با چاشنی عرفان مستتر در ادبیات جنگ قابل اغماض است. دوست داشتم کسی بیاید و دهها ورد و وصیت و نوشته را که تاکید بر چشم بسته پیمودن راه و اطمینان به مشی پیشوا بود سند میآورد و گره بسته را میگشود». خب این مسئلهای است که آقای کاکایی آن را «روایتی عرفانی از جنگ» میداند و بدان افتخار میکند، بنده کمترین هم نسبت به آن انتقاد دارم. چه جای دعوا و عربده کشی و یا تکذیب و انکار؟!
حرف من این است: جامعه باید یاد بگیرد که یکی از اساسیترین کارکردهای هنر میتواند نقد واقعیت موجود (از جمله تعصبات و ای بسا مقدسات اجتماعی) به سود آرمان مورد نظرش باشد و تنها در سایه این نقد مداوم است که میتوان از خطر رکود و جمود پرهیز کرد و به ویرایش، نوزایش و در نهایت رشد و بالندگی یک جامعه امید بست. مخاطب من نیز آنانی هستند که با نیت «خیرخواهی» پا پیش گذاشتهاند تا این بار هم صورت مسئله را پاک کنند. اگر قرار باشد هرگاه جامعه، همچون کودکی که از نوشیدن داروی تلخ فرار میکند، از پذیرش هر نقدی (ولو به این سادگی) سر باز بزند و هر بار هم جماعت روشنفکر، برای فرار از عواقب انتقاد خود یا گناه را به گردن حکومت بیندازند و یا حرف خودشان را پس بگیرند، چطور میتوان به اصلاح و رشد و پیشرفت جامعه دل خوش کرد؟ آیا این شیوه مرامی جز «استخوان لای زخم» گذاشتن است؟ آیا هر بار باید سیاست «از این ستون به آن ستون فرج» است را در پیش بگیریم و در برابر واکنشهای هیجانی متعصبین، صرفا به یک مرحله «جان به سلامت بردن» اکتفا کنیم؟ (چه طنز مضحک و تلخی است شباهت میان این گروه از مدعیان روشنفکری که لالایی «آرامباش» در گوش جامعه میخوانند با موضوع خود این کاریکاتور که همه دارند چشم همدیگر را میبندند!) اگر چنین باشد و تنها هدف پرهیز از پرداخت هزینه باشد که اساسا سکوت و کنج عافیت گزیدن به مراتب سنجیدهتر به نظر میرسد.
البته جسارتا فقط جهت اصلاح کاریکاتور مانا که موجب اعتراض آذربایجان شد در سال اول دوره احمدی نژاد یعنی بهار 85 بود و نه در دوره اصلاحات!
پاسخحذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفواقعیت این است که آزادیخواهان در جامعه ما مصونیت دارند!!
پاسخحذفشما در صد سال گذشته موردی را سراغ دارید که گفته باشند این تصمیم یا تحلیل اشتباه بوده!!
مثلأ گفته باشند کاندیداتوری دکتر معین در سال 84 بهترین تصمیم نبوده است.
یا اینکه نوشته های آقای گنجی در سال 76 نتیجه خوبی نداشت.
یا این کاریکاتور را نباید می کشیدند.
واقعأ شما درتمام تاریخ معاصر حتی یک مورد سراغ دارید؟
مگر می شود که دمکراسی خواهان در طی صد سال حتی یک اشتباه نداشته باشند!!
خوب توجه کنید
ما نه تنها از نیروهای مقابل نظام ایراد نمی گیریم بلکه حتی از آنها انتظار " نتیجه " هم نداریم .
صد سال شکست بی علت نیست.
واقعیت این است که ما برای نیروهای مردمی مقابل نظام، مصونیت و بلکه معصومیت قائلیم.
و تا این مصونیت برداشته نشود چیزی بیشتر از گذشته بدست نخواهیم آورد.