نخستین تصویر خوشایندی که «ضد گلوله» در ذهن من ایجاد کرد، توانایی ساخت یک فیلم طنز در مورد جنگ بود، بدون نیاز به ادبیاتی سخیف و نمایشی «مستهجن»! ضد گلوله برای خنداندن مخاطب خود نیازمند تمسخر مفاهیم ارزشمند دوران جنگ نبود. حتی نیاز نداشت شوخیهای سخیف و جوکهای کوچهبازاری امروز را به عرصه جبهه بکشاند. رزمندگان داوطلب در «ضد گلوله» مشتی انسان بیهویت و هرزهگو نیستند و در یک کلام، چهارچوب جبهه و جنگ در این فیلم همان چهارچوب قابل احترام مردمی است که از خاک خودشان دفاع میکنند. (و البته این فرسنگها فاصله دارد با تقدس بخشیدن به مسئله «جنگ» که در ذات خود امری غیرانسانی است)
جای انکار نیست که قطعا این مقدمه را من در مقایسه «ضد گلوله» با آثار مسعود دهنمکی نوشتهام. آثاری که هربار مورد انتقاد قرار گرفتهاند صرفا با حربه «فروش بالا» و «استقبال مردمی» از آنها دفاع شده است. پیش کشیدن نقش رانتهای حکومتی در توفیق اخراجیها ره به جایی نخواهد برد. همچنین گرایش تودهای جامعهای عصبی، ناکام، تحت فشار و شکستخورده در به ابتذال کشیدن هر آنچه که در وضعیت کنونی خودش مقصر میداند نیز مبحثی است که اگر هم در یک یادداشت بگنجد، موضوع این نوشته نخواهد بود. به همین مقدار اکتفا میکنم که در بحرانهای اجتماعی (نظیر واقعهای که ما دستکم طی 5 سال گذشته با آن مواجه بودهایم) اگر ارادهای منسجم برای حفظ اصول بنیادین یک ملت وجود نداشته باشد، تمامی دستاوردهای ملی آنچنان مورد هجمه قرار خواهند گرفت که محصول کار هیچ نباشد جز جامعهای که دیگر ستونی برای اتکا ندارد؛ این یعنی «اضمحلال ملی و فروپاشی اجتماعی».*
اما «ضد گلوله» یک جنبه اجتماعی دیگر هم داشت که اتفاقا در تمام طول فیلم بر روی آن تاکید میشد و به باور من نکته عمیق و قابل تاملی است. اگر فضای فیلم را یک دوگانه، میان فضای شهری و فضای جنگ قلمداد کنیم، آنگاه تقابل نوعی صداقت، پاکی و اتحاد در جنگ با تعفن دورویی، فساد و سودجویی در جامعه کاملا در فیلم به چشم میآید. در جای جای فیلم میبینیم که فضای رعب و وحشتی که نیروهای موسوم به «کمیته» در سطح شهر ایجاد کردهاند شهروندان را تا چه حد به دورویی و نفاق و حتی آدم فروشی و خیانت وادار میکند. آن هم بر سر چه مسایلی؟
در یکی از دیالوگهای مهدی هاشمی (در فیلم با عنوان «سلیم» و در نقش یک توزیع کننده نوارهای غیر مجاز موسیقی)، اوج ابتذال جنگی که میان «کمیتهها» با بدنه جامعه در جریان بود به نمایش گذارده میشود. جایی که خطاب به همسرش میگوید: «تا چند سال پیش همه جلوی مغازهم صف میکشیدند که تازههاش رو بخرند با جلد و عکس، حالا جرم شده!» (تقل به مضمون) به همین سادگی، یک تصمیم خیرهسرانه حکومتی در اجبار جامعه به پذیرش احکامی که بجز پشتوانههای متصلب ایدئولوژیک اساسی ندارد به چالش کشیده میشود.
به باور من، تصویر جامعه ایرانی میتوانست همان تصویر صادقانه و خالصانهای باشد که در جبههها دیده میشد. ملتی که برای دفاع از وطن خودش و آرمان خودش از جان خودش هم میگذرد، و یا دستکم برای رزمندگانش احترام والایی قایل است. با این حال خیرهسری حکومت و یا دستکم جریان ایدئولوژیک غالب، کار را به جایی میرساند که همین جامعه درگیر یک جدال «موش و گربه» داخلی شود تا برای نیازهایی تا بدین حد پیشپاافتاده به دورویی، ریاکاری و ای بسا آدمفروشی رو بیاورد. هرقدر هم بخواهیم بر نقش جامعه در شکلگیری هویت یک حکومت پافشاری کنیم، دستکم در این مورد خاص باید تاثیر کاملا معکوس و عینی تصمیمات حکومت در شکلگیری فرهنگی یک جامعه را به چشم ببینیم.
پینوشت:
* همانطور که گفتم این مسئله نیازمند یک بحث مفصل و جداگانه است. اما میخواهم صرفا دو تذکر بدهم: نخست اینکه دفاع از بنیانهای اجتماعی-ملی یک جامعه را نباید با ممنوعیت نقد یکی انگاشت. دوم اینکه در برخی موارد، حتی چهرههای سیاسی-اجتماعی هم به بخشی از همین بنیانها بدل میشوند، پس حتی رقابتهای ویرانگر در تخریب و بیحیثیت کردن چهرههای سیاسی نیز درست در همان شرایطی که تودههای مردم را به وجد میآورد میتواند بنیانهای ملی و اجتماعی را متلاشی کند.
«تصویر جامعه ایرانی میتوانست همان تصویر صادقانه و خالصانهای باشد که در جبههها دیده میشد. ملتی که برای دفاع از وطن خودش و آرمان خودش از جان خودش هم میگذرد، و یا دستکم برای رزمندگانش احترام والایی قایل است.»
پاسخحذفربطی نداره؛ شما اگر یک مشت دزد و اراذل و اوباش رو هم در «شرایط جنگی» قرار بدید تبدیل به مخلصانی رشید و از جان گذشته خواهند شد.
« هرقدر هم بخواهیم بر نقش جامعه در شکلگیری هویت یک حکومت پافشاری کنیم، دستکم در این مورد خاص باید تاثیر کاملا معکوس و عینی تصمیمات حکومت در شکلگیری فرهنگی یک جامعه را به چشم ببینیم.»
رابطه دو-سویه هست، و بهتره بگیم در مورد ایران مثل یک سیکل بستهی بیمار میمونه.
«چطور میشود یک ملت را «دورو» کرد»
پاسخحذفدر یک کلام: اسـتـبـداد