این یادداشت را در پاسخ به دعوت «خوابگرد» و به مناسبت هفته «کتابهای ممنوع» مینویسم. به این بهانه من تلاش میکنم تلنگری هم بزنم به فضای موجود و جدال پیرامون رابطه هنر و مذهب.
«سنگ صبور»، مشهورترین رمان «صادق چوبک»، سالهاست که در کشور ما فرصت نشر مجدد پیدا نمیکند. در ابتدای نسخهای که من در اختیار دارم (و از دستفروشهای انقلاب خریدهام) نوشته شده است: «چاپ اول، دیماه 45 و چاپ دوم فروردین ماه 52». من از دیگر چاپهای احتمالی کتاب خبری ندارم، اما میتوانم در مورد دلایل احتمالی سانسور کتاب گمانهزنی کنم.
موضوع محوری رمان زنی است به نام «گوهر» که اصلا خودش در رمان حاضر نیست. حکایت هم بر سر روایتهای گوناگونی است که همسایگان از غیبت ناگهانی او ارایه میدهند. هر فصل، تکگویی یکی از این همسایهها است که با خودش حرف میزند و به مرور و از کنار هم قرار گرفتن این روایتها، داستان اصلی شکل میگیرد. تا بدینجای امر، دو مورد است که میتواند به سانسور کتاب منجر شود. نخست روابط جنسی که نقش آن در کتاب پررنگ است. (گمان میکنم مثلا در مورد شاهکار ماندگاری همچون «همسایهها» همین یک عامل باعث جلوگیری از انتشار کتاب شده است) عامل دیگر، انتقادات تند یکی از شخصیتهای رمان به اسلام و شیوه عملکرد مسلمانان و روحانیون است. «احمدآقا»، معلمی تنها و فقیر است که به نوعی تیپ شخصیتی روشنفکر را بر عهده دارد و به بهانه اشتغال گوهر به «صیغهروی» به اسلام و ملای محل به شدت حمله میکند. اختصاص یک بخش عمده از روایت او به بازخوانی بخش حمله اعراب به ایران در شاهنامه فردوسی، نشان میدهد که او از تیره روشنفکرانی است که تمامی دلایل فلاکت جامعه ایرانی را در حمله اعراب و ورود دین اسلام خلاصه میکنند.
با این حال، کتاب در بخش پایانی دچار تحولی ناگهانی میشود. شیوه روایت بر پایه تکگوییها به مانند خود موضوع رمان به ناگاه متوقف میشود و رمان با داستان عجیبی بر پایه اسطوره داستان آفرینش ادامه یافته و به پایان میرسد. (این بخش از لحاظ حجمی 20درصد کتاب را در بر میگیرد) در این روایت، «چوبک» داستان آفرینش اسلامی را با اسامی اسطورههای آفرینش در میان آریاییها در هم میآمیزد و در نهایت روایت جدیدی عرضه میکند که از اساس تفسیر واژگونی از داستان آفرینش است. در این داستان جدید، «زروان» نقش خداوند را دارد و در مقابلش «اهریمن» قرار میگیرد. همینجا باید دقت کنیم که در روایتهای آریایی، هیچگاه زروان در برابر اهریمن قرار ندارد. زروان، در اساطیر باستان یک خدای یگانه است. از دل این خدای یگانه دو فرزند سیاه و سپید زاده میشوند که نخستین اهریمن و دیگری «اهورا مزدا» است. همچنین چوبک نقش آدم و حوا، در داستان آفرینش اسلامی را به «مشیا» و «مشیانه»، یعنی همتایان آریایی آنها واگذار میکند. با این حال این تغییر اسامی، در برابر تغییر اصلی که در روایت ایجاد شده ابدا مسئله قابل ذکری به حساب نمیآید.
در داستان آفرینش به روایت چوبک، «زروان»، موجودی پلید، کینهتوز، لجباز، کوتهبین با سیمایی کریه و بویی زننده است. در برابر «اهریمن» که از قدرت پایینتری برخوردار است و به نوعی زیردست (و نه دشمن) او محسوب میشود موجودی زیرک، دانا، خیرخواه و حتی میتوان گفت «آزادیخواه» است. زروان «مشیا»، یعنی نخستین انسان مذکر را خلق کرده است. اهریمن با برنامهای زیرکانه زروان را متقاعد میسازد که اجازه ساخت «مشیانه»، یعنی نخستین انسان مونث را به او بدهد. محصول کار اهریمن آنقدر زیبا است که زروان خودش عاشق «مشیانه» میشود و او را به اسارت خود در میآورد. در نتیجه اهریمن با مشیا همدست میشود تا مشیانه را از اسارت زروان نجات بخشند و در این راه اتفاقا موجودات دیگر هم با آنها علیه زروان همداستان هستند. در نهایت آنان موفق میشوند قدرت زروان را زایل کرده و شیشه عمرش را نابود کنند. درخت دانش سرسبز میشود و مشیا و مشیانه عاشقانه به آغوش یکدیگر میرسند.
اینجا قصدی برای نقد این روایت ندارم. بیشک، تحلیل این داستان بدون تمرکز بر دیگر بخشها و داستان اصلی رمان و همچنین فضای ذهنی نویسنده امکانپذیر نیست. من فقط میخواهم به یک نکته ظریف اشاره کنم و آن اینکه اقدام چوبک، به بازخوانی اسطوره آفرینش و روایت جدیدی که بر پایه آن میسازد ، ابدا با واکنش خشونتبار جامعه سنتی-مذهبی ایران همراه نمیشود. در واقع، جامعه ایرانی در دهه 40، حتی اگر از چنین ابتکاراتی استقبال نمیکند، به هر حال در برابر این سبک و ظرفیت هنری واکنش غیرمنطقی از خود نشان نمیدهد. چوبک هیچ گاه تکفیر نمیشود و حتی پس از انقلاب هم هرچند کتابش دیگر چاپ نمیشود، اما نامش در فهرست نویسندگان منحرف یا تکفیر شده قرار نمیگیرد. دقت کنید که آنچه چوبک با آن بازی میکند، نه روایت زندگانی یکی از پیامبران الاهی، بلکه از اساس خود خداوند و شخصیت و داستانی از عملکرد اوست.
واکنش آرام جامعه ایرانی به شاهکار صادق چوبک، به همان میزان جای تامل دارد، که موضعگیری روشنفکران اجتماعی پرسش برانگیز است. میتوان اندیشید که اگر جماعتی که امروز با عنوان «روشنفکران مذهبی» خوانده میشوند بخواهند در مورد اثر چوبک اظهار نظر کنند چه حکمی صادر خواهند کرد؟ اینان که برای تکفیر ترانه شاهین نجفی صف بسته بودند، در برابر یکی از برجستهترین رمانهای تاریخ ادبیات فارسی چه موضعی اتخاذ خواهند کرد؟ آیا نمیتوان به این دریافت رسید که اگر حرف و نظر این گروه در کشور رایج و غالب میشد، هیچ گاه شاهد ظهور نخبگانی ادبی چون «صادق هدایت» و «صادق چوبک» نبودیم؟
شاید مثل اکثر موضوعات به تم اصلی کاری ندارند
پاسخحذفشاید انتخاب نام های مشیا و مشیانه و زروان و اهریمن جان چوبک را نجات داده
البته آن وقتها هم صدور حکم ارتداد "رایج" نبوده !