در کشور ما یک پدیدهای(!) وجود دارد به نام «فصل انتخابات». البته در تمام کشورهایی که در آنها انتخاباتی برگزار میشود، موعد انتخابات و جدالهای انتخاباتی وجود دارد، اما «فصل انتخابات» در ایران به دلایلی از اساس با این جدالهای انتخاباتی (مثلا رقابت اوباما با میترامنی) متفاوت است. در همه جهان موعد انتخابات به نوعی به امتحانات پایان ترم شباهت دارد. یعنی شما در طول ترم تحصیلی هرچه کاشتهاید در فصل امتحانات باید درو کنید. پس احزاب و گروههای سیاسی هر عملکردی که در دوره فعالیتشان داشتهاند باید در مورد انتخابات عرضه کرده، از حریف انتقاد و از خود دفاع کنند تا در نهایت صندوق رای قضاوت مردم را مشخص کند. اما در ایران، «فصل انتخابات» رقابتی برای انتخاب یا پیشی گرفتن یکی از گروهها (چهرههای سیاسی) نیست، بلکه از معدود فرصتهای «سیاستورزی» است. یعنی اصولا اینجا سیاستورزی یک اصل مداوم و پیوسته نیست، بلکه یک پیامد موقتی و گذرا است که در فصل انتخابات شکل میگیرد، تودهای میشود و بلافاصله هم پس از انتخابات بساطش جمع میشود. (یا به زور جمعاش میکنند!)
از این منظر، من گمان میکنم نزدیکی به فصل انتخابات 92 مهمترین موضوع «سیاسی» ماههای پیش رو است. (ناگفته پیداست همانطور که در زمینه ورزش مسابقات مقدماتی جامجهانی از انتخابات مهمتر است یا در زمینه اقتصاد قیمت ارز اهمیت بیشتری دارد، در بسیاری از دیگر زمینههای اجتماعی میتوان موارد مهمتری را برشمرد. اما وقتی بحث بر سر «امر سیاسی» است، آنگاه شاید حتی بتوان گفت بجز فصل انتخابات، امر سیاسی قابل ذکر دیگری در اختیار نداریم که حتی بتوان رویش حساب کرد!) پس تلاش میکنم تا در آستانه رسیدن به این فصل چند پیشنهاد ارایه کنم که خودم آنها را «پیشنیازهایی برای آمادگی در فصل انتخابات» میخوانم.
پیش از ورود به بحث، برای پرهیز از هرگونه سوء تفاهم (آیا چنین امری امکانپذیر است؟) به تکرار یک موضوع کاملا بدیهی میپردازم: موارد پیشرو قطعا پیشنهاداتی برای عملکرد در فصل انتخابات نیستند. اینها نه راهکارهای سیاستورزی هستند و نه پیشنهاداتی که بتوان با آنها مسیر حرکتی یک جریانی را مشخص ساخت. اینها صرفا پیشنیاز آمادگی هستند. مثلا شما برای شرکت در امتحانات باید درسها را بخوانید. خواندن درس مربوط راهکار آمادگی و در نهایت موفقیت است. اما اینکه اساسا بپذیرید «بدون درس خواندن قبول نمیشوید» یا اینکه به یاد بیاورید «برای درس خواندن باید کتاب و جزوهاش را تهیه کنید» میشود پیشنیاز آمادگی. حال برای فصل انتخابات من پیشنیازهای زیر را ضروری میدانم:
پرهیز از «شرطی شدن»
یکی از رفقای عزیز و چپگرای من (که امیدوارم از این مثال دلخور نشود) هرگاه در جدالهای بینالملل پای روسیه و آمریکا وسط کشیده میشود، طرف روسیه را میگیرد. چرا؟ آیا روسیه یک کشور چپگرا است؟ آیا مدل پوتین-مدودوف خلقیتر، انسانیتر یا دموکراتیکتر از مدل باراک اوباما است؟ قطعا اگر از همین رفیق عزیز بپرسیم پاسخ میدهد «خیر». پس دلیل این حمایتها چیست؟ من میگویم «رفیق عزیز ما شرطی شده است»! یعنی هروقت دوگانه «مسکو-واشنگتن» را میبیند، به یاد نوستالژی گذشته شوروی ناخودآگاه به سود مسکو رای میدهد!
با «شرطی شدن» معمولا در جریان آزمایشات زیستشناسی برخورد میکنیم. اما این مسئله در زندگی روزمره انسانها هم کاملا مشهود است. برای مثال قطعا تا به حال پیش آمده که مثلا در مسیر حرکت به سمت خانه آنچنان در فکر فرو رفته باشید که حواستان نباشد. یکدفعه چشم باز میکنید و میبینید جلوی در خانه هستید اما به یاد نمیآورید چه زمانی از خیابان گذشتهاید. این یعنی شما شرطی شدهاید و ولتان که میکنند به سمت خانه میروید. شرطی شدن در مورادی میتواند مفید باشد. (مثلا لازم نیست همیشه به مسیر خانه فکر کنید) اما در سیاست این تنها «کنش آگاه» است که میتوان بدان اطمینان کرد. شرطیشدههای سیاست ممکن است به مقصود برسند، ممکن است هم نرسند. به هر حال کنش آنها کور است. یعنی این کنش مربوط به عاداتی است که در زمان و شرایط دیگری کسب شده و در زمان و شرایط دیگری دارد به کار میرود. بدین ترتیب شرطیشدن چهار ضعف عمده به همراه میآورد:
- نخست اینکه کارآمدی تصمیمات را کاهش میدهد. (در واقع این تصمیمات متعلق به زمان و مکان دیگری است و لزوما در شرایط جدید کارآمد نیستند)
- دوم اینکه قدرت مانور و تغییر جهت را کاهش میدهند. (مثل یک نیروی اینرسی که در برابر تطابقپذیری شما با شرایط جدید مقاومت میکند)
- سوم اینکه گزینههای بسیاری را از دسترس شما خارج میکند. (دقت دارید در عرف بینالملل معمولا سیاستمداران تلاش میکنند بگویند: «همه گزینهها روی میز است»؟ اما در کشور ما معمولا هر یک از فعالی فقط به یک گزینه –اصلاح، مشارکت، تحریم، براندازی یا حتی جنگ و مبارزه چریکی- فکر میکنند!)
- و در نهایت اینکه شما را برای حریفتان پیشبینیپذیر میکند. (این برای حریف شما ابزار قدرت بسیار بزرگی است که از قبل اطمینان داشته باشد که شما در برابر فلان حرکتش چه واکنشی بروز میدهید. مثلا دقت کنید برای حاکمیت و دستگاه اطلاعاتی-امنیتیاش، مهندسی یک پروژه انتخاباتی چقدر ساده است وقتی از ابتدا میداند فلان درصد تحت هیچ شرایطی رای نمیدهند و فلان درصد هم تحت هر شرایطی رای میدهند!)
این بحث قطعا جای باز کردن بیشتری دارد، اما اینجا به همین سرفصلهای فهرستوار اکتفا میکنم و به صورت خلاصه جمعبندی میکنم: یکی از راههای فرار از شرطی شدن، تلاش برای یافتن پاسخ، یا واکنش و یا موضعگیری جدید نسبت به مسئلهای است که همواره با آن مواجه بودهایم. مثلا فرض کنیم من همیشه به خودم میگویم هرکسی از حمله نظامی آمریکا حمایت کند یک مزدور یا یک فریبخورده است. حالا یک بار هم این دو جواب را کنار بگذارم و بررسی کنم که اگر طرف واقعا یک وطنپرست باشد وضعیت را چگونه دیده است؟ یا مثلا یک حامی حکومت، اگر مزدور یا یک مقلد چشم و گوش بسته نباشد، چه دلایلی در موضع سیاسی خود میتواند داشته باشد؟ میشود عمل مشابهی را میان هر دو گروهی تکرار کرد. یک برانداز با خودش فکر کند چرا عدهای اینقدر بر اصلاحات پافشاری میکنند؟ یک اصلاحطلب به این فکر کند که با سرنگونی حکومت در کوتاهمدت چه امکاناتی برای اصلاح کشور پدید میآید؟ خلاصه اینکه به چالش کشیدن پیشفرضهای بدیهی ذهن، به نوعی نرمش ذهنی شباهت دارد که ذهن را از رخوت و رکود، و در نهایت فساد و گندیدگی نجات میدهد.
پذیرش مفهوم «کنش سیاسی» به عنوان راهکار و نه هدف
این مسئلهای است که من به صورت گسترده در سطح جامعه و حتی گاه فعالینی که در عرصه سیاست اظهار نظر میکنند بدان برخورد کردهام. بارزترین مصداقش جناحی است که شرکت در انتخابات را «وظیفهای شرعی» و نه یک «حق» یا «راهکار اداره حکومت» میدانند، اما دامنهاش تا مخالفین هم کشیده میشود. از راهکارهای خورد تاکتیکی نظیر شرکت در انتخابات یا تحریم هم که بگذریم، اساس تلاش برای حضور در قدرت، از جانب بسیاری از فعالان با مفهوم نادرستی درک شده است. گروهی خود قدرت را هدف قلمداد میکنند و طبیعتا گروه دیگر در واکنش به چنین نگرشی (و البته با پذیرش هسته اصلی آن) اصل این حضور را نامطلوب میخوانند. در چنین مواردی است که تعابیری عجیب و بیگانه با «امر سیاسی» وارد عرصه رسمی سیاست ما میشود. تعابیری که بیشتر به درد رمانهای ایدهآلیستی میخورد و مثلا «هرگونه همکاری با ظالم» را مردود میکند!
عبارت آشنایی است که «هدف وسیله را توجیه نمیکند». احتمالا همه با آن موافق هستیم، اما من اعتقاد داریم بدترین ترجمع و خوانش و تفسیر از این عبارت در جامعه ما رواج پیدا کرده است. روایتی که فرد را به این نتیجه میرساند در هر قدمی که برمیدارد تنها و تنها «منزه» ماندن را «هدف» خود بداند. طبیعتا با انبوهی از انسانهای «تنزهطلب»، اساسا «سیاستورزی» به کل امری غیراخلاقی محسوب خواهد شد و همان میشود که «سیاست کثیف است و پدر و مادر نمیشناسد»! عجیب نیست که در جامعه ما «سیاسیبازی» برچسب نامطلوبی است که برای تخطئه برخی برفتارها به کار میرود. به هر حال، باید تمرین کنیم که «کنش سیاسی» صرفا حل معادلهای بر پایه هزینه و فایده است تا ما را از یک مرحله به مرحله بعدی برساند. مرحله بعدی نه تنها لزوما هدف نهایی نیست، بلکه حتی میتواند موقعیت مطلوبی هم نباشد، بلکه صرفا در مقایسه با موقعیت قبلی امکانات بیشتری را در اختیار ما قرار دهد.
واقعبینی و برآورد توانایی پیش از انتخاب هدف
من اعتقاد دارم اصولا ما ملتی آزادیخواه هستیم. (نمیدانم باقی ملل هم چنین هستند یا نیستند. اصلا نظری ندارم) من از هر جنبه که بررسی میکنم این تمایل به آزادیخواهی را در ریشههای فرهنگی-سنتی ایرانیان میبینم. میخواهد آبشخور مذهبی باشد که اسطورههایی چون عاشورا دارد (هیهات من الذله) یا اسطورههای باستانی همچون رستم (نبیند مرا زنده با بند کس) و یا تاریخی همچون تاریخ مشروطیت. (آن زمان که بنهادم، سر به پای آزادی...) این گرایش به آزادی (فارغ از آن که چه برداشتی از این واژه در ذهن داریم) نوعی ایدهآل گرایی را به فرهنگ سیاسی ما تحمیل کرده است. در هر دورهای که ما شاهد یک جنبش و تحرک هستیم هدف اصلی رسیدن به آزادی (در نمونههای مدرناش: «دموکراسی») هستیم. نتیجه اینکه در هیچ برحهای از تاریخ این کشور نسلی را پیدا نمیکنید که بپذیرند در طول حیات خود ممکن است صرفا بتوانند کشور را یک گام به هدف مطلوب نزدیک کنند و تلاش و تمرکز خود را بر همین یک گام قرار دهند!
من میگویم این شیوه تکراری در تاریخ ما، به دلیل برقرار نشدن تناسب میان «امکانات و اهداف» بوده است. مثلا وقتی با یک نیروی قدرتمندتر از خودتان مواجه میشوید و تردید ندارید در صورت یک مقابله تمامعیار این شما هستید که نابود میشوید، به جای اندیشیدن به یک راه حل میانه که دستکم امتیازاتی حداقلی از این قدرت بگیرید و در انتظار برهمخوردن توازن قوا بمانید، ناگهان شعار «مرگ بهتر از این زندگانی» سر میدهید! (این ویژگی ایرانیان به ویژه در برخورد با متجاوزین خارجی چشمگیر است. مثلا مراجعه کنید به جنگهای ایران و روس!)
طبیعتا این شیوه از اندیشیدن و عملکرد همواره هزینههای سنگینی را به همراه میآورد. شاید آن نسل بتواند با افتخار کار خودش را به پایان برساند و یا وجدان خودش را آسوده کند که «تن به خفت نداده»؛ اما تاریخ ما نشان میدهد نتیجه طولانی مدت این شیوه از عملکرد، تکرار و تکرار تجربیات پیشین و همواره درجا زدن است. من باور دارم اگر فعال سیاسی در درجه اول آمادگی داشته باشد که کمبود احتمالی تواناییهای خود در برابر قدرت حریف را سنجیده و این حقیقت را بپذیرد، و در درجه دوم خود را راضی کند که متناسب با تواناییهایش، از بخشی از اهداف نهاییاش (دستکم در کوتاه مدت) چشمپوشی کند، قطعا در هیچ وضعیتی یک «شکستخورده تمام عیار» نخواهد بود! (این یعنی خاکستری بودن، در نقطه مقابل اندیشه «یا همهچیز، یا هیچچیز»)
جمعبندی نهایی اینکه فصل انتخابات نزدیک است. کشور ما تا به حال انتخابات زیاد به خود دیده است. از دوره مشروطه بگیر تا رضاشاه و محمدرضاشاه و البته جمهوری اسلامی. انتخابات آزاد و نیمهآزاد، سالم و یا پرتخلف و حتی کودتای انتخاباتی. امیدواری من این است که این بار تلاش کنیم از فرصت «فصل انتخابات» به عنوان گامی استفاده کنیم که بتواند آغازگر یک جریان ادامهدار در فضای سیاسی کشور باشد.
نمی دانم چه کسی به ایرانی ها اطمینان داده که " روزی همه خوبیها را یک جا بدست خواهید آورد!! "
پاسخحذفمردم ما آنقدر پیروزی را محتمل و ساده میدانند که به هیچ حالت میانه ای رضایت نمی دهند.
اصلأ حوصله حرکت گام به گام را ندارند و گوینده آنرا به سخره می گیرند!!
باوجود آنکه تاکنون هیچ بدست نیاورده اند اما بازهم مطمئن هستند که بزودی همه چیز را یکجا بدست خواهند آورد!!
براستی این چه حالتی ست؟ چگونه بوجود آمده است؟