«زوربای یونانی» را «نیکوس کازانتزاکیس» خلق کرد و تصویر او را «آنتونی کوئین» در عالم سینما به ثبت رساند. با این حال، زوربای داستانی و تصویر سینماییاش، هر دو به نوعی مدیون آن رقص منحصر به فردش هستند. رقصی که زبان زوربا بود: «ارباب، من دهها هزار چیز دارم که برایت بگویم. هیچ کس را تا کنون به اندازه تو دوست نداشتهام. هزارها چیز دارم برایت بگویم ولی زبانم قاصر است. پس چشمهایت را خوب باز کن تا همه را برایت برقصم»! (زوربای یونانی – نیکوس کازانتزاکیس – نشر جامی – ص371)
ایده سخن گفتن به زبان رقص ایده جدیدی نیست. رقصهای سنتی از قدیم هر کدام حرفی برای گفتن داشتهاند. برای مثال در کشور خود ما نیز اقوام گوناگون با رقص خود نوعی نمایش را به اجرا میگذاشتند. رقص چوب در سیستان، رقص شمشیر در میان اعراب، رقص خنجر در ترکمنصحرا، «رقص زار» در جنوب و نظایر آنها. بدین ترتیب، رقص به نوعی زبان مشترک بدل میشود که میتواند از میان ملل مختلف عبور کند و پیوند مشترکی میان آنان ایجاد کند. زوربا هم از همین زبان مشترک برای برقراری ارتباط با یک رفیق روس استفاده کرده بود: «قرار گذاشته بودیم هر موقع نفهمیدیم طرف چه میگوید داد بزنیم: استوپ! و او بلند شود و برقصد. میفهمی ارباب؟ هرچه را که میخوست برایم شرح بدهد با رقص میگفت و من هم همین کار را میکردم. هرچیزی که با زبان برایمان قابل بیان نبود، با دست، با پا، با شکم و با فریادهای کوتاه شرح میدادیم...». (همان – ص94)
شباهت فراوان «رقص زوربا» با اجرای آنتونی کویین به رقص سنتی یونانیها میتواند مسئله را به همین جا ختم کند. زوربا صرفا به شیوه اجدادش میرقصد و کازانتزاکیس نیز ایده این رقص را از آیین یونانی اقتباس کرده است، اما من به تازگی به موردی برخورد کردم که مسئله برایم کمی جذابتر شد. البته من کارشناس رقص یونانی نیستم اما گمان میکنم مرور رقص زوربا به روایت خود کازانتزاکیس تفاوت اندکی میان این رقص با رقص سنتی یونانی را نشان میدهد: «در حالی که دستها را به هم میکوبید بالا میپرید و در فضا چرخ میزد. روی زانو به زمین میافتاد و باز در ضمنی که پاهایش از زانو به عقب خم بود چنان بالا میجست گویی بدنش از لاستیک ساخته شده است. ناگهانی پرشهای عجیبی میکرد و چنان مینمود که میخواهد قوانین جاذبه را خنثی کرده و به پرواز درآید. این طور استنباط میکردم که این جسم سالخورده روحی زندانی است که سعی دارد با فعالیت، جسم را همراه خود چون شهابی به تاریکی لایتناهی آسمانها ببرد. ولی بدن بیچاره با نفسهای بریده بار دیگر به زمین باز میگشت.» (همان - ص 90)
حال اجازه بدهید به سراغ «گزارش به خاک یونان»، دیگر اثر کازانتزاکیس برویم که به نوعی خاطرهگویی شخصی شباهت دارد. در فصل «بازگشت به کرت»، کازانتزاکیس خاطره خود را از برخورد با یک «خانقاه دراویش» بازگو میکند. جایی که درویشان در آن رقص سماع میکنند. نویسنده به همراه یک کشیش وارد خانقاه میشود و با دراویش به گفت و گو مینشیند:
(درویش خانقاه): «اگر کسی رقصیدن نتواند، نماز هم نمیتواند بخواند. فرشتگان دهان دارند اما حرف زدن نمیتوانند. ایشان با خدا به زبان رقص حرف میزنند»...
کشیش دوباره به من رو کرد: «از ایشان بپرس که برای حضور در پیشگاه الاهی چگونه خود را آماده میکنند؟ از راه روزه؟»
درویش جوانی با خنده پاسخ داد: «نه، نه. ما میخوریم و مینوشیم و خدا را برای عطای غذا و آب به انسان شکر میگوییم».
کشیش پرسید: «خوب، چطور؟»
درویش ریش سفید جواب داد: «با رقص»!
کشیش گفت: «رقص؟ چطور؟»
- «چون رقص نفْس را میکشد. وقتی نفس کشته شود، حایل دیگری برای پیوند با خدا وجود ندارد». (گزارش به خاک یونان – نیکوس کازانتزاکیس – نشر نیلوفر - ص162 – 164)
زوربا هم به مانند درویش اعتقاد دارد این از ضعف انسانها است که با زبان گفت و گو میکنند و جایی در آسمانها روالی دیگر در جریان است: «آه دوست بدبخت من؛ بشر خیلی جاهل است. خدا لعنتش کند. جسمش را بیحرکت گذاشته و برای بیان مطالبش فقط از زبان استفاده میکند. انتظار داری از دهان چه چیزی خارج شود؟ چه میتواند به تو بگوید؟ ... من به جرئت قسم میخورم که خدایان و شیاطین هم با همین وسیله صحبت میکنند». (زوربای یونانی – ص90)
بازدید دوران جوانی از خانقاه باید تاثیر ماندگاری در نگرش کازانتزاکیس ایجاد کرده باشد. شاید او شکلگیری نطفههای نخستین زوربا را مدیون همین رقص سماع و البته جدالی که میان «زهد درویشی» با «زندگی پر شور زمینی» احساس میکرده باشد. با این حال، در نهایت انتخاب کازانتزاکیس راهی کاملا متفاوت و ای بسا در تقابل با انتخاب درویشان است: «به نظرم میآمد که (زوربا) رو به آسمان فریاد میزند: ای قادر متعال، درباره من چه کاری از دستت بر میآید؟ جزآنکه مرا بکشی؟ بسیار خوب؛ بکش! برای من هیچ اهمیتی ندارد. آنچه در دل داشتم گفتهام و برای رقصیدن فرصت پیدا کردهام ... دیگر به تو احتیاجی ندارم». (زوربای یونانی – ص371)
زوربا فیلم زیبایی است البته هر کسی از جنبهای به آن نزدیک میشود من فارغدلی و شادی زوربا را میپسندم شما هم نکته زیبایی را در نظر آوردهاید
پاسخحذفمن رقص بلد نیستم اما اگر میخوستم یاد بگیرم رقص زوربا یکی از محبوبهای من میشد
نزدیک شدن به خدا با رقص. کاملا صحیح و ملموسه. مثل ادیان بدوی که میرقصیدن. بدن انسان جدا از ذهن، آگاهی داره و وقتی به حرکت درمیاد دیگه خودش میدونه چیکار کنه.
پاسخحذف