تهمینه: رمان «فونتامارا» آفریده «اینیاتسیو سیلونه» نویسنده ایتالیایی است که در خلال سالهای سیاه سیطره فاشیسم بر ایتالیا نگاشته شده است. نویسنده با نگاه تیزبین خود مشخصههای حکومت فاشیستی را در قالب داستان دهکدهای به تصویر کشیده است و با شخصیتپردازی عمیق و توضیح دقیق سیر حوادث کوشیده است تا به عوامل شکلگیری این فاجعه بپردازد. رمان از زبان سه راوی، پدر، مادر و پسر یک خانواده روستایی که موفق به فرار از مهلکه شدهاند پی گرفته میشود که هر یک به نوعی در سیر حوادث درگیر بودهاند.
نگارنده در ابتدای کتاب مینویسد :«رویدادهای عجیبی که چنین صادقانه در این کتاب به ثبت رسیده است، در چندین جا، البته به وجوه مختلف و در زمانهای گوناگون، به وقوع پیوسته است» که در واقع میخواهد این کلیدواژه را به دست دهد که فاشیسم در هر جای دیگر نیز کم و بیش با همین مشخصهها و مناسبات ظهور میکند.
داستان فونتامارا حکایت مردمی است که با فقر خو گرفتهاند و هرچند سخت و طاقت فرسا اما همچون حوادث طبیعی به این نظام ناعادلانه مینگرند. آنها جزیی از نظام طبقاتی جاری هستند که شریرانهترین بیعدالتیها تا جایی که آنها را از زندگی ساقط نکند و به طبع سود و محصول مالک را تهدید نکند، پیش میرود؛ اما به هر حال این دو طبقه اجتماعی با هم به نوعی تعامل رسیدهاند که وجود هر یک وجود دیگری را تضمین میکند. بنابراین میتوان گفت نظم و قانونی -هر چند استثمارگرانه- حاکم است. در این نظام در هر صورت انتخاباتی برگزار میشود که اگر سودش برای مردم فانتامارا آزادی نیست اما چند لیر به ازای شناسنامه هر مرده به وراثش میرسد اما با روی کار آمدن فاشیستها بساط انتخابات از بیخ و بن برچیده میشود و حال نه تنها آزادی حاصل نمیشود که این مختصر عایدی هم برچیده میشود. فاشیسم نظام بیقانون، بیطبقه و بیسلسله مراتب است. در فاشیسم مبدا قوانین افرادند و قدرت لجام گسیخته حاکم. در جایی از داستان صحنه بازجویی عمومی در دهکده تصویر میشود که نشان دهنده بیقانونی مطلق است تا جایی که هیچ یک از افراد دلیل «متمرد» بودن خود را نمیدانند .
سیلونه با توضیح منطق آنارشیستی و ضد مالکیت سنتی قهرمان داستانش «براردو» میکوشد این هشدار را به خواننده بدهد که آنگاه که انتخابت انقلاب و نفی مذاکره و گفتگو با طبقه حاکم باشد ناگزیر این خطر را به جان میخری که قربانی سلاخی نظامی باشی که هر گونه بحث و گفتگو را ممنوع اعلام میکند. بنابراین شاید بتوان مدعی شد که اگر چه فاشیسم فرزند ناخلف نظام مالکیت استثمارگرانه است اما نمیتوان سهم مهمی را که انقلابیون آنارشیست طرفدار تفکر چپ در ظهور آن دارند از نظر دور داشت. فاشیسم با چپترین شعارها (مردی از جنس مردم) از دل احزاب چپ پا میگیرد و به اجرای راستترین سیاستها همت میگمارد (حذف یارانه ها). البته نه به نفع راست سنتی بلکه به نفع قشر جدیدی از حامیانش که از تبهکارترین و بیکفایتترین افراد اجتماع گرد هم آمدهاند.
«... اینها هم مردم بیچارهای بودند، اما صنف خاصی از مردم فقیر بودند، بدون زمین، بدون معامله و یاغی علیه تمام کارهای سخت. بیاندازه ضعیف و نامرد برای ایستادگی در برابر ثروتمندان و هیات حاکمه. اینها ترجیح میدادند به آنها خدمت کنند و دیگران را بچاپند و زور بگویند، دیگرانی که رعایا، مستاجرین و خرده مالکین باشند. آنها را موقع روز که در خیابان ببینی فروتن و متملقاند در اثنای شب وقتی دسته تشکیل میدهند خائن و شریر میشوند. در خدمت کسانی هستند که فرمان میدهند و همیشه در خدمت آن کسان خواهند ماند اما حالا ارتش خاص خود شان و اونیفورم خاص خودشان را داشتند و اصطلاحا به فاشیست معروف بودند».
یکی دیگر از مشخصههای فاشیسم که سیلونه با دقت بر آن انگشت میگذارد دروغ و حیلهگری سیستماتیک دستگاه حاکم است. کلاهبرداری کلان که علیه مردم در جریان است. وعده و وعیدهای دروغین برای جویندگان کار، راه انداختن کارناوالهای شادی دروغین و خرید کلیه محصولات دهکده از ماهها قبل و بعد تصویب قانونی که ارزش محصولات خریداری شده را چند برابر میکند. (رانت خواری) در جایی از کتاب »دوناکلورینداي (همسر یک مالک و زمیندار قدیمی) به اهالی دهکده میگوید: «حکومت جدید تو چنگ یه دسته راهزنه، اونا همهشون خودشون رو بانکدارو وطن پرست میدونن اما اونا دزدن. یه ذره احترام هم برای مالکهای قدیم قائل نیستن. درست فکرشو بکن، از روزی که ترادر شهردار شده، دو تا ماشین تحریر همین تازگیا از شهرداری گم شده. حرف منو باور کنین درها و پنجرهها در عرض یک ماه گم و گور خواهند شد. سپورا حقوق از شهرداری میگیرن ولی از همین امروز صبح عدهای از اونا توی کارخونه آجرسازی ترادر کار میکردن ... باور کنین این سارق همه ما رو نابود میکنه».
در جایی دیگر به از هم بریدگی افراد اشاره میشود که باز هم از پیامدهای شرایط طاقت فرسای اقتصادی و گمگشتگی افراد جامعه در تشخیص دشمن واحدشان است. چرا که فاشیسم خود را فریبکارانه در پشت نظام حاکم سنتی پنهان میکند و تنها آنجا چهره کریه خود را نمایان میکند که آگاهی عمومی حاصل شده و اتحادی حول سئوال اصلی شکل میگیرد که «چه میتوانیم بکنیم؟» و درست در همین اثنا جنایتکارانهترین سرکوب را اعمال میکند تا جایی که عده زیادی کشته میشوند و عدهای فرار میکنند.
سیلونه در پایان کتابش همچنان این سئوال را باز میگذارد حتی برای مهاجرینی که از فاشیسم گریختهاند که: چه میتوانیم بکنیم؟ کلام آخر اینکه رنج و درد رمان فانتامارا بعد از گذشت حدود هشتاد سال برای خواننده ایرانی آشنا مینماید و چه بسا در پایان کتاب از خود بپرسد «چه می توانیم بکنیم»؟
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
عالی بود رییس
پاسخحذف