جلسه جنجالی استیضاح تازه تمام شده است. در ایستگاه تاکسی رانندهها دور هم جمع شدهاند. تاکسیرانها شنوندگان حرفهای رادیو هستند و حالا دارند با آب و تاب از درگیری دولت و مجلس حرف میزنند، البته فقط تا زمانی که ماشین پر شود. چهارنفر مسافر که تکمیل میشوند راننده از جمع همکارانش جدا میشود و میرود دنبال «یک لقمه نان»! این تصویر ساده اما تمام عیار حکایت این روزهای کشور من است.
* * *
چند روزی است درگیر پیدا کردن خانه و سر و کله زدن با مشاوران املاک هستم. صاحبخانه گرامی کرایه سال گذشته را دقیقا 48 درصد افزایش داده است. حساب کردم که اگر در 12 ماه گذشته، تمام حقوق دریافتیام را بی کم و کاست پسانداز میکردم موفق میشدم این افزایش پول پیش را جبران کنم! چاره کار چندان هم دشوار نبود. دو خیابان پایینتر، قیمتها کمی ارزانتر است. اصولا مگر حرکت ما در این کشور چیزی جز این بوده است؟ مدام به سوی پایین و پایینتر، تا روزی که بالاخره از دایره بازی بیرون بیفتیم.
سادهترین تبلور چنین مشغولیاتی برای یک وبلاگنویس این است که وبلاگش به روز نمیشود و یا دستکم در روند معمول نوشتنهایش وقفهای ایجاد میشود. آن هم در یکی از جنجالیترین روزهای سیاسی کشور. چه جای تعجب؟ سیاست برای من و آن راننده تاکسی در نهایت میتواند حاشیهای باشد بر اصل زندگی. چیزی در سطح گپی دوستانه، در وقفههای گذرای دوندگی به دنبال «یک لقمه نان».
* * *
مهاجرت نخبگان یا همان فرار مغزها از سالها پیش مطرح بود. حتی از پیش از انقلاب. من سالهای نخستین دهه هشتاد را به خوبی درک کردم. سالهایی که زیر سایه دولت اصلاحات کشور وضعیت آرامی داشت. در همان حدی که میتوان از یک کشور جهان سومی در حال رشد انتظار داشت. همان زمان هم بسیاری از دانشجویان برتر دانشگاهها برای ادامه تحصیل از کشور خارج میشدند. این یعنی یک درصد ثابتی از شهروندان به صورت معمول و فارغ از وضعیت کشور مهاجرت میکنند. اما وقتی این درصد به شکل غیر معمولی افزایش مییابد به این معنا است که باقی مهاجران صرفا «مجبور» به مهاجرت شدهاند. اگر شرایط دگرگون نمیشد، اگر کودتا نمیشد، اگر این بحران بیکاری و سقوط اقتصادی و فضای اختناق و سرکوب حکومتی ایجاد نمیشد، اینها اهل مهاجرت، ولو به بهترین دانشگاههای جهان نبودند. به این وضعیت که فکر میکنم با خودم میگویم: چه کسی بیشتر قابل ترحم است؟ آنکه به ناچار دارد ترک دیار میکند؟ یا آنکه گرفتار شده در این زندان و بی هیچ امیدی به رشد، یا پیشرفت، یا پرداختن به دلخواستهایش، یا شکوفایی استعدادهایش، فقط باید بدود به دنبال «یک لقمه نان»؟
* * *
احمدینژاد هوس سفر فضایی کرده. (+) خیلی هم خوب. وقتی 70 سال پس از انفجار بمبهای ناکازاکی و هیروشیما تازه دختران 13 و 16 ساله ما انرژی هستهای را «کشف» میکنند، چه اشکالی دارد که نیم قرن پس از پرواز «یوری گاگارین» و در زمانی که «اتوبوس فضایی» دیگر پدیدهای در سطح تفریحات شهربازیهای جهان محسوب میشود، یک حکومتی همچنان به این فکر باشد که «اولین فضانورد» تولید کند؟ از هر طرف که حساب کنید همهاش سود است. کمترین دستاوردش این است که پس از پرتاب موشک، این کره خاکی با خیال راحت نفسی میکشد که: «یک دروغگو کمتر»! اما آن طرف ماجرا را هم ببینید. یک وقت شاید آن بالا شهابکی هم به کله مبارکش برخورد کرد و به ذهنش رسید یک نگاهی هم به زیر پایش بیندازد و ای بسا یک بار هم که شده به جای مردم تحت ستم آمریکا و فقرای بینوای اروپا و برادران و خواهران کمونیست آمریکای لاتین، چشماش افتاد به جماعتی که در یک زمین گربهمانند(!) مثل مور و ملخ دارند از سر و کول هم بالا میروند. البته قطعا اولین تصور آقای رییس از تماشای این صحنه اشتیاق توده مردم در مشایعت و بدرقه اوست. پس شادمان شروع به ابراز احساسات میکند و برای توده مستضعفین دستی تکان میدهد. اما یک احتمال کوچک هم وجود دارد و آن اینکه اصابت شهابک آسمانی تغییراتی در مغز آقای فضانورد ایجاد کرده باشد. در آن صورت شاید دوباره نگاه کند و کمی هم چشمانش را بمالد تا بالاخره متوجه شود که این جماعت به شوق او نیست که روی هم تلنبار شدهاند. آنان فقط دارند میدوند به دنبال «یک لقمه نان»!
* * *
اخوی گرامی برادران لاریجانی (چند نفر هستند اینها؟ چرا تمام نمیشوند؟!) یک جایی در آن گفت و گوی کذایی با سعید مرتضوی گفته بود: «من کار دانشگاهی کردهام و الان نوه دارم و اموراتم با ماهی ۲ میلیون تومان نمیچرخد». (+) به نظر میرسد حتی در سطح سران قوای مملکتی و خانوادههایشان هم این روزها فقط دارند میدوند به دنبال «یک لقمه نان». حالا ما با بزرگی و کوچکی این لقمههای باب دندان آقایان کاری نداریم. اما من هنوز هم مردی را به خاطر میآورم که آمده بود تا «کرامت انسانها را پاس» بدارد. مردی که میگفت: «آمدهام تا حامی مستضعفین باشم. آنانی که فشار تورم قامتشان را خم کرده و سیاستهای نادرست اقتصادی عزتشان را نشانه رفته است».
او فکر میکرد که عرب و عجم ندارد. انسانها به صرف انسان بودنشان شایسته بهرهمندی از یک زندگی آبرومند هستند تا «کرامت انسانیشان» حفظ شود. «کرامت انسانی»؛ «کرامت انسانی»؛ تکراش کنید و بیشتر به آن فکر کنید. آیا میدانید «کرامت انسانی» چه معنایی دارد؟ شاید شما بدانید، اما من تردید ندارم آن کسی که ثروتهای ملی را از زیر پای مردم بیرون میکشد و با فرامین همایونی شندرغاز پول را با هزار منت و صدقه جلویشان پرتاب میکند (+) هیچ درکی از «کرامت انسانی» ندارد.
شاید خیلیها خوشحال باشند که راز ماندگار سیاست «عرب سیر و عجم گرسنه» را بلد بودهاند تا قدرت را همچنان در ید خود حفظ کنند و به امثال او میدان ندهند. اما من فکر میکنم هنوز دلم با اوست. من فکر میکنم که همه ما هر روز بهتر و بهتر میفهمیم که او چه میگفت. بیخود نباید به این جدالهای جنجالی خیره شد. اینجا خبری نیست. حرکتی اگر هست جای دیگری است. جوانههای یک حرکت بزرگ دارد ریشه میدواند و شاخ و برگ میگسترد در پس ذهن همه آنانی که صبح تا شب مجبورند بدوند به دنبال «یک لقمه نان»!
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفدو پاراگراف آخرتان همان حرفی ست که این دو روز مدام با خودم دارم تکرار میکنم، تو این روزهای فراموشی و بدو بدو دنبال نون
پاسخحذفآنکه سودای حفظ کرامت انسانی در سر می پروراند، خود نیز روزی، روزگاری در جرگۀ بی کرامتان بود. اما چه زیبا که راه و مقصد خود را به سمت و سوی انسانیت و کرامتش تغییر داد. ای کاش دیگران نیز در می یافتند که اکنون نوبت آنهاست.
پاسخحذفAali bud. nemiduni dar in vanafsaye donbale yek loghme naan, cheghadr in neveshte be delam neshast. man ham hanuz delam ba kasi hast ke ba sedaghat umad va ruye harfesh istaad.
پاسخحذفبا امیدواری آرزو میکنم بند آخر درست باشد.
پاسخحذفاز ماست که بر ماست رییس
پاسخحذفنکته اول:
پاسخحذفگله از سختی ایام بگذار
که سختی ناکشیده کم عیار است
سختی مرد را میسازد و به قول انگلیسیها آنچه که تو را نکشد قویترت میکند
نکته دوم:
رو شکر کن مباد کاز بد بتر شود
یعنی همیشه احتمال بدتر وجود دارد بنابراین بهتر است به همین وضعیت راضی باشی و شکر کنی
فرض کن الان در سوریه بودی، آن وقت حتما حس بهتری درباره وضعیت فعلیات پیدا خواهی کرد
نکته سوم:
با توجه به اینکه مرگ دستهجمعی عروسی است شرایط اطرافیانت میتواند به تو آرامش بدهد
http://blog.ghalebi.ir/?p=1023#respond
پاسخحذفشاید پاسخی به یک نیاز باشد. نیازی که در پایان این پست خودش را نشان می دهد. به نظرم باید این « سلام » را جدی گرفت.