نخستین بار معدود سران باقیمانده در سال سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل بودند که با تکرار عبارتی نامفهوم مواجه شدند: «زنده باد بهار»! بعید است دیپلماتهای جهانی از شنیدن ترجمه چنین عبارت بیمفهومی تعجب چندانی کرده باشند. باقی سخنان احمدینژاد هم در مقیاس دیپلوماسی جهانی دستکمی از این عبارات ندارد. همه باید یاد گرفته باشند که او اعتبار کشورش را پشت تریبون سازمان ملل، صرفا برای ارضای هوادارن داخلی خودش خرج میکند. با این حال مدتها طول کشید تا نیروهای داخلی بدانند این بار با چیزی فراتر از یک پرت و پلاگویی معمول احمدینژاد مواجه هستند!
جدال پنهان امنیتی بر سر «راز مگو»!
من خودم از حدود یک ماه پیش چند بار امتحان کردم. ارسال پیامک فارسی با متن «زنده بار بهار» امکانپذیر نبود. (در لحظه نگارش این متن باز هم امتحان کردم و این بار ارسال شد اما همچنان میتوانید اخبار فیلتر بودن این عبارت را در اینترنت جست و جو کنید+) این یعنی همانطور که تیم نزدیکان احمدینژاد از چند سال پیش طرح گسترده انتخاباتی خود را آماده کرده و برای آن کد رمز انتخاب میکردند، نهادهای امنیتی-اطلاعاتی رقیب هم تحرکاتشان را رصد و پیگیری کرده میکرده است. میتوان حدس زد آن زمانی که توده جامعه گمان میکرد رواج تعبیر «جریان انحرافی» صرفا ناشی از یک سری مجادلات لفظی دولت با رقبای اصولگرایش است، نهادهای امنیتی اطلاعات هشداردهندهای را از تحرکات تیم دولت گزارش داده بودند. هشدارهایی که نزدیکان دولت آن را پروژه بنیصدر سازی در بولتنهای سپاه میخوانند و برای بسیاری از محافظهکاران قدیمی یادآور طرح سازمان مجاهدین خلق برای خیزش مسلحانه 30 خرداد 60 است!
سخنرانی 22 بهمن 91، صرفا نخستین بزنگاهی بود که احمدینژاد «راز مگو» را فاش کرد و به تعبیری شمشیر را از نیام بیرون کشید. طبیعتا اصولگرایانی که از مدتها پیش در انتظار روز واقعه به سر میبردند بلافاصله به اعلام رسمی «کد رمز فتنه جریان انحرافی» از تریبون رسمی سالروز انقلاب واکنش نشان دادند. تنها چند روز پیش از این حبیبالله عسکراولادی در آن نمایش تلویزیونی که به اسم مناظره با «حسین شریعتمداری» برگزار شد به 11 فتنه در تاریخ جمهوری اسلامی اشاره کرده بود که «فتنه سبز» شماره دهم بود. عسکراولادی زیرکانه از تشریح فتنه یازدهم سر باز زد تا آغازگر نبرد نهایی نباشد. در هر حال نمیتوان گفت که سخنرانی 22 بهمن احمدینژاد یک نقطه عطف بود. از مدتها پیش همه میدانستند که جدال بالا گرفته و فقط سرهایی که در برف فرو رفتهاند جدال هولناک پایانی میان جریان دولت با آخرین هسته قدرت حکومت را نزدیک نمیبیند.
بازگشت به شیوه «میلیشیا»
لاریجانی ِ رییس مجلس در واکنش به افشاگری احمدینژاد در صحن مجلس به ارتباط نزدیکان او با «منافقین» اشاره کرد. پیش از او «داوود احمدینژاد» هم بارها بر چنین ارتباطی تاکید کرده بود و البته مدتها قبل نیز پرونده «رضا گلپور» برای طرح اتهام ارتباط مشایی با سازمان مجاهدین خلق جنجالی شده بود. تعداد اشارههای جریانات و چهرههای سیاسی به ماجرای «بنیصدر» از شمار خارج است. ماجرایی که در آن کمتر به نقش پررنگ سازمان مجاهدین خلق و شورش مسلحانه 30 خرداد دقت میشود. در هر حال، استدلال من برای تشابه وضعیت تیم دولت با آخرین روزهای فعالیت داخلی سازمان مجاهدین خلق به این گمانهزنیها و اخبار پشت پرده محدود نمیشود.
در دوران هشت ساله دولت اصلاحات، تنها در چند مورد محدود همچون ماجرای 18 تیر و یا صدور حکم اعدام هاشم آقاجری بود که بدنه حامی جریان اصلاحات دست به حرکات خیابانی زد. در تمامی این موارد نیز نه تنها دولت در صدد سازماندهی هواداران خود نبود، بلکه بلافاصله نیز در راستای بازگرداندن آرامش وارد عمل شده بود. اصلاحطلبان از اساس بنا داشتند که سیاست را صرفا با شیوههای دیپلماتیک پیگیری کنند و قدرت حضور و آرای مردم را تنها در پای صندوق رای به یاری بطلبند. در تمام آن دوران، تحرکات خیابانی در انحصار گروههای فشاری بود که مستقیم یا غیرمستقیم تحت نظارت شخص رهبر نظام قرار داشتند. بدین ترتیب، با سرکوب شورش مسلحانه سازمان مجاهدین خلق، برای نزدیک به سه دهه، انحصار تحرکات گروهکهای خیابانی در دستان رهبر نظام قرار گرفته بود، اما احمدینژاد در سالهای پایانی ریاست خود بر دولت این وضعیت را بر هم زد.
بلافاصله پس از انتشار خبر بازداشت سعید مرتضوی، نیروهای خیابانی محمود احمدینژاد به مقابل قوه قضائیه اعزام شدند تا نخستین تجمع مستقل خود را رقم بزنند. (+) تجمع نیروهای فشار به بهانه مخالفت مجلس با واگذاری مدیریت دانشگاه آزاد به دولت را میتوان محصول منافع مشترک احمدینژاد با رهبر نظام قلمداد کرد اما تجمع در اعتراض به بازداشت سعید مرتضوی نخستین تجمع در حمایت از مواضع احمدینژاد در تقابل با رهبری بود. پس از آن تیم خیابانی احمدینژاد به جلسه سخنرانی رییس مجلس در شهر قم حمله برد، این در حالی است که دستکم برای نزدیک به دو دهه گذشته، بر هم زدن هرگونه جلسه (از سخنرانی دانشگاهی گرفته تا پخش فیلم و مجلس ترحیم) در انحصار نیروهای خیابانی رهبر نظام بود. (بر هم زدن جلسه سخنرانی سیدحسن خمینی در مراسم 15 خرداد را هم میتوان محصول مشترک منافع رهبر نظام با احمدینژاد قلمداد کرد)
در موازات با این اقدامات، از مدتها پیش دولت به صورت مستقیم نیروهای پیادهنظام خود را برای یک سلسله جلسات هماهنگی سازماندهی کرده و یک زنجیره از ارتباطات پیامکی میان آنان برقرار ساخته است. کاری که هیچ یک از دولتهای 30 سال گذشته تجربه آن را ندارند. این زنجیره سازماندهی شده به قدری محدود و ایزوله است که اطلاعرسانی در داخل آن به صورت معمول به بیرون درز نمیکند و صرفا پیامدهای این برنامهریزیهاست که دیگران را باخبر میسازد. سازماندهی مراسم استقبال مردمی در بازگشت رییس دولت از سفرهای خارجی که باز هم طی 20 سال گذشته رفتاری غیرمتعارف و احتمالا بیسابقه بوده است را میتوان نوعی مانور آمادهباش و هماهنگی میان این نیروهای سازماندهی شده قلمداد کرد. همه این شواهد حاکی از سیطره یک منش جدید بر روابط و برنامهریزیهای نزدیکان دولت است: فاصله گرفتن از شیوههای متعارف سیاستمداران در جذب هواداران مردمی و نزدیک شدن به شیوه فعالیت گروهکهای مخفی در جذب زنجیرهای اعضای دستچین شده!
پایان پوپولیسم
بسیاری محمود احمدینژاد را در سطح اظهارات رسانهای همچنان با برچسب «پوپولیست» میشناسند، با این حال من عمیقا اعتقاد دارم که او مدتها است که شیوه عملکردی خود را در چهارساله نخست ریاست بر دولت کنار گذاشته است. اگر احمدینژاد تغییر سیاست نداده بود بیتردید از فرصت زلزله آذربایجان برای رساندن خود به صحنه فاجعه و سوء استفادههای تبلیغاتی چشمپوشی نمیکرد، اما او نه تنها این فرصت را از دست داد، بلکه حتی در یک بیتفاوتی آشکار از ارسال یک پیام تسلیت ساده هم خودداری کرد. این وضعیت بعدها در ماجرای آتشسوزی مدرسه شینآباد هم تکرار شد و او در یک دهنکجی آشکار به افکار عمومی ِ «توده مردم» پیام تسلیت خود را برای کودکان آمریکایی ارسال کرد! شاید شیوه معمول احمدینژاد در دروغگویی به هنگام گفت و گوهای تلویزیونی این تصور را همچنان تداوم بخشد که او از شیوه عوامفریبانه خود دست بر نداشته است، با این حال من گمان میکنم باید تمایزی قایل شد میان دروغگویی معمول یک سیاستمدار در توجیه ضعفهای عملکردیاش با شیوه و مرام «پوپولیستی» که اتفاقا مترادف دروغگویی نیست.
احمدینژاد در سالهای پایانی قدرت خود به طرزی زیرکانه مسوولیت سنگین جلب افکار عمومی را بر زمین گذاشت. او به خوبی درک کرده که برای جدال با رهبر نظام و راست سنتی به حمایتهای مردمی نیاز ندارد. بلکه به سادگی میتواند جبههگیری مردمی علیه رهبری را بر عهده منتقدان خشمگینی همچون «سبزها» قرار دهد و بدون صرف هیچ گونه هزینهای از این ابزار فشار علیه حکومت استفاده کند. پس به جای تلاش در جلب افکار عمومی، کافی است هرازگاهی یک طعمه خبری برای رسانهها ایجاد کند تا فشارهای مردمی حاکمیت را بیش از پیش در تنگنا قرارداده و تضعیف کند. در مقابل او باید تمرکز خودش را بر روی سازماندهی نیروهای وفاداری قرار دهد که در بزنگاه نهایی حاضر هستند به سود او به خیابان آمده و با پیاده نظام غالبا مسلح رهبر نظام وارد یک نبرد تمام عیار شوند*.
«خون به پا خواهد شد»* *
بدین ترتیب میتوان گفت بار دیگر احمدینژاد زودتر از دیگر همتایان و رقبای خود توانست تغییر وضعیت را حدس زده و متناسب با آن تغییر جهت دهد. حال او با تهییج شورانگیز هوادارنش آنان را برای ورود به نبرد نهایی هرچه بیشتر تهییج میکند و امیدوار است با نخستین جرقههای بروز ناآرامی در کشور، درست در همان زمان که تمرکز اصلی نیروهای سرکوب حکومت به ناچار بر روی مهار نارضایتیهای عمومی و خروش احتمالی شهروندان به ستوه آمده از گرانی و استبداد قرار میگیرد، با تکیه بر یک نیروی متمرکز و سازماندهی شده بتواند از آب گلآلود ماهی دلخواه خود را بگیرد. با این حال اگر این تحلیل رنگ و بویی از واقعیت به خود بگیرد من سرانجام متفاوتی برای پایان کار متصور هستم.
من از این قایله تنها بوی تکرار جنون حماقتباری را استشمام میکنم که 31 سال پیش سبب شد تا «مسعود رجوی» در سودای کسب قدرت صدها و ای بسا هزاران تن از هوادارن خود را به کام مرگ بفرستد و یکی از ریشهدارترین سازمانهای انقلابی ایران را به کثیفترین و منفورترین جریان سیاسی تاریخ کشور بدل سازد. مهم نیست که برخورد نهایی با «جریان انحرافی» به چه شکل آغاز میشود و یا کدام گروه در این جدال پیشقدم خواهد شد. مسئله آنجا است که جدال نهایی قطعا برای پیادهنظام بسیج شده از جانب تیم احمدینژاد-مشایی بسیار پرهزینه و حتی «خونین» خواهد بود. شاید دور نباشد که در کتابهای تاریخ، از فریادهای «زنده باد بهار» احمدینژاد در گوش هوادارنش با تمثیل زمزمه «زنده باد مرگ» یاد کنند.
پینوشت:
* همین الآن هم اخبار پراکندهای از مشاهده چند نمونه از درگیریهای فیزیکی میان هواداران احمدینژاد با رهبر در سایتهای مختلف وجود دارد (اینجا+) که من اطلاعی از صحت و سقم آنها ندارم.
* * برگرفته از عنوان فیلم «There Will Be Blood»
«فرناندو آرابال» نیز رمانی دارد با عنوان «زنده باد مرگ» که در انتخاب عنوان این یادداشت بیتاثیر نبود.
آرمان جان من به شدت بدگمان هستم. ظاهرا احمدی نژاد کم کم به پاره تن نظام تبدیل شده و این لاریجانی ها هستند که وصلهء ناجورند. بامزه است اما رییس دو قوه کشور را کم کم می توان اپوزیسیون به حساب آورد. پیشنهاد می کنم این مطلب را به دقت بخوان
پاسخحذفhttp://www.tabnak.ir/fa/news/301913/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%8A%D9%83-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B9%D9%8A%D9%86%D9%8A-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%82%D9%85
yes,you are completely right almost tow years ago a sepah leader told the year of92 will be bloody but history will be reapted towice we go through comic phase .,
پاسخحذفتاریخ ما را نخواهد بخشید اگر از احمدی نژاد و این اقداماتش حمایت نشود! تاریخ مهر ننگ بر پیشانی اصلاح طلبان خواهد زد اگر در حمایت از کسی مثل "عسگر اولادی "نامه نگاری کنند اما در حمایت از احمدی نژاد نه! وگرنه بعدها از مدعیان اصلاح طلبی و سبزها به عنوان یک مشت آدم عقده ای کینه جو ی بی بو و خاصیت یاد خواهد شد!
پاسخحذفجای تاسف است عملکرد احمدی نژاد بدنام شده از هر سو، در دفاع از عدالت و آزادی و مبارزه با فساد از میانگین کارنامه ی همه ی اصلاح طلبان و تکنوکرات هایی مانند خاتمی و رفسنجانی در زمانی که فدرت را به دست داشتند قابل دفاع تر است!!!
پاسخحذفآقای دکتر علی شکوری راد و دیگرانی که از ردصلاحیت های کاندیداهای اصلاح طلب در انتخابات نظام پزشکی فریاد وامصیبتا سر دادید آیا آنقدر شرف و عدالت و انصاف دارید که از اقدام یک تنه ی احمدی نژاد در دفاع از حقوق تان و در خواست ابطال انتخابات تشکر و حمایت کنید؟
پاسخحذففقط فکرش رابکنید اگر مسعود رجوی همراه زنش وموسی خیابان کشته میشد چند نفر ادم جان به در میبردند از حماقت این جاه طلب عوضی.نوشته کامل خوبی بود البته باتوجه به موضوع اصلی .پاراگراف اخر رو میگم .همیشه کناهکار اصلی رجوی بود .کدام حزب یا سازمان اسلحه داره؟ در دنیا ؟ها .انقلاب تموم شد اسلحه رو بذار زمین احمق .
پاسخحذفتوی تنهایی یک دشت بزرگ
پاسخحذفکه مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیه قشنگ
با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو بخداست
صدایی که تو ی بهت شب دشت
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر بدست
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه
توی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام
کوبه های بی امونه تبره
تبری که دشمنه همیشه ی
این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام
آخرین ضربه رو محکمتر بزن