«آدمی پرنده نيست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی
برگ،
وقتی از بلند شاخهاش جدا شود،
پايمال عابران کوچهها شود»
این شعر «قنبرعلی تابش»، شاعر افغان را سالها پیش و در سایت «بی.بی.سی فارسی» خواندم و آنچنان در ذهنم ثبت شد که شاید در برخورد با هر سفر یا خبر مهاجرتی، نخستین پاسخی که به ذهنم میرسید همان بود: «آدمی پرنده نیست تا به هر کران که پر کشد برای او وطن شود». پایمال شدن به پای عابران کوچهها، تلخترین تعبیری است که من از سرنوشت مهاجرین شنیدهام و این روزها گمان میکنم بیش از هر زمانی باید به شاعر این کلمات حق بدهم.
برای من نه تنها شگفتانگیز، که بیشتر دردناک است شنیدن اخبار روزمرهای که در آن برخی از هموطنان و یا مسوولین حکومتی ما نسبت به مهاجرین افغان تعابیر و یا اعمال و برخوردهایی تبعیضآمیز و غیرانسانی روا میدارند. عجیبتر آنکه موج جدید و ای بسا کمسابقه این برخوردها درست در زمانی صورت میگیرد که جامعه ایرانی شاید بیشتر از هر دوره دیگری خودش با چالش «ماندن یا رفتن» مواجه است و موج مهاجرت از کشور طی سه سال گذشته گسترشی کمسابقه گرفته است.
حرف خاصی نیست. فقط به ذهنم رسید این شعر را یک بار دیگر اینجا بازنشر کنم و به خواننده ایرانی بگویم: شاعری افغان در واکنش به اخبار تحقیرآمیزی نظیر «جلوگیری از ورود افغانها به پارک صفه در اصفهان» دارد شعر میگوید:
بهار آمد ولی آوازه ممنوع
تنفس در هوای تازه ممنوع
حضور مرغ بال و پر شکسته
کنار جویبار و سبزه ممنوع
تنفس در هوای تازه ممنوع
حضور مرغ بال و پر شکسته
کنار جویبار و سبزه ممنوع
پینوشت:
از خواندن سرودههای «قنبرعلی تابش» در وبلاگ شخصی خودش لذت ببرید و غزل زیبای «از سنگماشه تا لب زاینده رود کار» را از دست ندهید.
رو سیاه شو! و از این روسیاهی بمیر!!
پاسخحذف