1- اینکه فیلم نبود: جدیدترین ساخته «داریوش مهرجویی» را به سختی میتوان یک فیلم سینمایی قلمداد کرد. «نارنجیپوش» بیشتر به یک مستند تبلیغاتی-آموزشی شباهت دارد که با هدف جلب توجه افکار عمومی به مسئله بهداشت شهری ساخته شده است. در طول فیلم بارها جنبه سینمایی اثر در تقابل با جنبه آموزشی-تبلیغاتی آن قرار میگیرد و مهرجویی که گویا از ابتدا تصمیم خود را گرفته است، هربار (بجز یک مورد) اولویت را به پیام آموزشی خود میدهد و داستانپردازی را قربانی میکند. با چنین رویکردی طبیعتا کارگردان از شعاردادن ابایی ندارد، خود را اسیر «باورپذیری» نمیکند و شخصیتپردازی را مسئلهای حاشیهای و غیرضروری به حساب میآورد. سادهترین نتیجه چنین رویکردی تولید یک فیلم بسیار ضعیف است، اما این بدان معنا نیست که بیننده ناراضی از سینما خارج میشود!
2- شادیهای کوچکی که لازم داریم: من تقریبا اطمینان دارم که سالنهایی که در آنها «نارنجی پوش» پخش میشود، پس از خروج تماشاگران کاملا تمیز و بینیاز به نظافت هستند. ساخته جدید آقای مهرجویی اگر مخاطباش را برای همیشه دگرگون نسازد، دست کم آنقدر تاثیرگزار است که تا مدتی رعایت بهداشت عمومی را به فهرست دغدغههای او بیفزاید. نقش حامد بهداد آنچنان جنبهای جذاب به خود گرفته که احتمالا بسیاری از مخاطبان را وسوسه میکند تا یک دوره داوطلبانه را به عنوان رفتگر شهرداری سپری کنند و یا دست کم در یک گردش دستجمعی زبالههای بخشی از طبیعت را جمعآوری کنند. به باور من، در جامعهای مضطرب، آشفته و سیاستزده، پرداختن به دغدغههایی تا بدین حد اجتماعی، انسانی و البته فراگیر همچون رنگ طراوتی است که بر سیمای غبارآلود شهر زده میشود. شاید رمز موفقیت فیلم نیز همین باشد. دغدغه کوچکی که راهکار ساده و قابل حصولی دارد. تم شاد روایت هم کمک کرده تا مخاطب خسته، پس از مدتها به فیلمی برخورد کند که شعارگراییاش زننده نیست، رنگ و بوی جناحبندی ندارد و مشکلی که مطرح میکند از جنس پرسشهای بیپاسخی که راه حلاش به ذهن هیچ کس نمیرسد نیست.
3- آخرش هم آقای کارگردانی: پوستری تبلیغاتی از فیلم وجود دارد که در آن لیلا حاتمی در کنار حامد بهداد لباس نارنجی پوش رفتگران شهرداری را به تن دارد. (+) چنین صحنهای اساسا در فیلم به چشم نمیخورد. شاید بتوان حدس زد که این تصویر میتوانسته است مربوط به بخش پایانی فیلم باشد. جایی که همسر حامد، پس از مشاهده علاقه او به فرزندش دگرگون شده و در جریان یک حرکت گروهی به خیل شهروندانی پیوسته است که برای جمعآوری زبالهها بسیج شدهاند. در هر صورت، اینجا تنها بزنگاهی است که مهرجویی، جنبه سینمایی خود را حفظ میکند و از درافتادن فیلماش به وادی ابتذال خودداری میکند. او بر وسوسه تبدیل شدن یک نخبه محقق در دانشگاههای اروپایی به رفتگری در شهر تهران غلبه میکند تا نشان دهد در نهایت این یک کارگردان حرفهای است که دارد اثری تبلیغاتی-آموزشی میسازد، نه یک کمپانی آگهیهای رسانهای!
4- مهرجویی باز هم کتابی خوانده است: در تمام فیلم، به ویژه در صحنههای ابتدایی که «حامد» مشغول مطالعه است، آموزههای کتاب «فنگ شوی» بسیار پررنگ به تصویر درآمدهاند. حتی طرح روی جلد کتاب آنقدر واضح به تصویر کشیده میشود که مخاطب به تردید میافتد «شاید ارادهای تبلیغاتی برای فروش این کتاب وجود دارد؟» با این حال من گمان میکنم مسئله بسیار سادهتر از اینهاست. در واقع این نخستین باری نیست که جناب مهرجویی، به کتابی از این دست برخورد کرده و متاثر از آن فیلمی میسازد. پیش از این رد پای نوع خاصی از برداشتهای غربی از عرفان را در فیلم «پری» و اشاره به کتابهایش را در فیلم «هامون» دیدهایم. پس عجیب نیست که خیلی ساده باور کنیم: آقای مهرجویی باز هم کتابی خوانده که به نظرش جذاب آمده و آن را در فیلم خودش به تصویر درآوره است!
5- برای همان تک دیالوگ کوتاه: یک دیالوگ کوتاهی حامد بهداد دارد خطاب به مسوول استخدام کارگران شهرداری. دارد از یک آرزوی قدیمی میگوید و به نوعی از بازخوانی رویای خودش هم غرق در شادی است. چیزی میگوید شبیه اینکه «من همیشه دلم میخواسته است خیابانهاش شهر را جارو کنم و آخرش بنشینم توی آن محیط پاکیزه یک نخ سیگار بکشم»! هرچه میخواهید بگویید، همین یک اشاره ساده برای من یک ساختارشکنی شجاعانه بود. اینکه آنقدر شجاعت داشته باشی که راست توی چشم تماشاگرت زل بزنی و دم از لذت «یک نخ سیگار» پس از خستگی بزنی. این یکی دیگر خط قرمز سیاسی نیست؛ تابویی اجتماعی است که گروهی خودخواهانه به دیگران تحمیل کردهاند و با چماق «مضرات سیگار برای سلامتی» کار را به نوعی تحقیر کشاندهاند. من برای آن کارگردانی که چنین دیالوگی در فیلماش میگذارد کلاه که برمیدارم هیچ، یک هورایی میکشم که بیا و ببین!
2- شادیهای کوچکی که لازم داریم: من تقریبا اطمینان دارم که سالنهایی که در آنها «نارنجی پوش» پخش میشود، پس از خروج تماشاگران کاملا تمیز و بینیاز به نظافت هستند. ساخته جدید آقای مهرجویی اگر مخاطباش را برای همیشه دگرگون نسازد، دست کم آنقدر تاثیرگزار است که تا مدتی رعایت بهداشت عمومی را به فهرست دغدغههای او بیفزاید. نقش حامد بهداد آنچنان جنبهای جذاب به خود گرفته که احتمالا بسیاری از مخاطبان را وسوسه میکند تا یک دوره داوطلبانه را به عنوان رفتگر شهرداری سپری کنند و یا دست کم در یک گردش دستجمعی زبالههای بخشی از طبیعت را جمعآوری کنند. به باور من، در جامعهای مضطرب، آشفته و سیاستزده، پرداختن به دغدغههایی تا بدین حد اجتماعی، انسانی و البته فراگیر همچون رنگ طراوتی است که بر سیمای غبارآلود شهر زده میشود. شاید رمز موفقیت فیلم نیز همین باشد. دغدغه کوچکی که راهکار ساده و قابل حصولی دارد. تم شاد روایت هم کمک کرده تا مخاطب خسته، پس از مدتها به فیلمی برخورد کند که شعارگراییاش زننده نیست، رنگ و بوی جناحبندی ندارد و مشکلی که مطرح میکند از جنس پرسشهای بیپاسخی که راه حلاش به ذهن هیچ کس نمیرسد نیست.
3- آخرش هم آقای کارگردانی: پوستری تبلیغاتی از فیلم وجود دارد که در آن لیلا حاتمی در کنار حامد بهداد لباس نارنجی پوش رفتگران شهرداری را به تن دارد. (+) چنین صحنهای اساسا در فیلم به چشم نمیخورد. شاید بتوان حدس زد که این تصویر میتوانسته است مربوط به بخش پایانی فیلم باشد. جایی که همسر حامد، پس از مشاهده علاقه او به فرزندش دگرگون شده و در جریان یک حرکت گروهی به خیل شهروندانی پیوسته است که برای جمعآوری زبالهها بسیج شدهاند. در هر صورت، اینجا تنها بزنگاهی است که مهرجویی، جنبه سینمایی خود را حفظ میکند و از درافتادن فیلماش به وادی ابتذال خودداری میکند. او بر وسوسه تبدیل شدن یک نخبه محقق در دانشگاههای اروپایی به رفتگری در شهر تهران غلبه میکند تا نشان دهد در نهایت این یک کارگردان حرفهای است که دارد اثری تبلیغاتی-آموزشی میسازد، نه یک کمپانی آگهیهای رسانهای!
4- مهرجویی باز هم کتابی خوانده است: در تمام فیلم، به ویژه در صحنههای ابتدایی که «حامد» مشغول مطالعه است، آموزههای کتاب «فنگ شوی» بسیار پررنگ به تصویر درآمدهاند. حتی طرح روی جلد کتاب آنقدر واضح به تصویر کشیده میشود که مخاطب به تردید میافتد «شاید ارادهای تبلیغاتی برای فروش این کتاب وجود دارد؟» با این حال من گمان میکنم مسئله بسیار سادهتر از اینهاست. در واقع این نخستین باری نیست که جناب مهرجویی، به کتابی از این دست برخورد کرده و متاثر از آن فیلمی میسازد. پیش از این رد پای نوع خاصی از برداشتهای غربی از عرفان را در فیلم «پری» و اشاره به کتابهایش را در فیلم «هامون» دیدهایم. پس عجیب نیست که خیلی ساده باور کنیم: آقای مهرجویی باز هم کتابی خوانده که به نظرش جذاب آمده و آن را در فیلم خودش به تصویر درآوره است!
5- برای همان تک دیالوگ کوتاه: یک دیالوگ کوتاهی حامد بهداد دارد خطاب به مسوول استخدام کارگران شهرداری. دارد از یک آرزوی قدیمی میگوید و به نوعی از بازخوانی رویای خودش هم غرق در شادی است. چیزی میگوید شبیه اینکه «من همیشه دلم میخواسته است خیابانهاش شهر را جارو کنم و آخرش بنشینم توی آن محیط پاکیزه یک نخ سیگار بکشم»! هرچه میخواهید بگویید، همین یک اشاره ساده برای من یک ساختارشکنی شجاعانه بود. اینکه آنقدر شجاعت داشته باشی که راست توی چشم تماشاگرت زل بزنی و دم از لذت «یک نخ سیگار» پس از خستگی بزنی. این یکی دیگر خط قرمز سیاسی نیست؛ تابویی اجتماعی است که گروهی خودخواهانه به دیگران تحمیل کردهاند و با چماق «مضرات سیگار برای سلامتی» کار را به نوعی تحقیر کشاندهاند. من برای آن کارگردانی که چنین دیالوگی در فیلماش میگذارد کلاه که برمیدارم هیچ، یک هورایی میکشم که بیا و ببین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر