۱/۳۰/۱۳۹۱

یادداشت وارده: «ضرورت اجتماعی وجود خداوند»

امیر شفیعی

طرح مسئله: اندیشیدن به و پرسش از مسئله وجود یک قدرت برتر، یا یک قدرت فراگیر دغدغه ازلی بنی‌بشر تا الان بوده است. هر آدمی هم در طول زندگیش حداقل یک بار چنین پرسشی براش ایجاد شده و بسته به داشتن وقت و حوصله درش اندیشه کرده؛ تا جایی که یادم است در کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» مصطفی مستور نوشته که این سوالی است که باید یه بار برای همیشه به آن جواب بدهی؛ امّا واقعیت این است که این سه سوال موجی از سوال‌ها را پشت خودش دارد که اگر قصد پاسخ به آن را داشته باشی نمی‌توانی یک بار برای همیشه به آن جواب بدهی، بلکه می‌توانی دیگر بدان نپردازی و فکر نکنی. برای من حدود سه سال است که این پرسش در پس زمینه اکثر لحظه‌ها به طرز جدید و واقع‌گرایانه‌تری وجود داشته.

اهیمت موضوع: چرا اندیشیدن به این موضوع اهمیت دارد؟ دین و مذهب و نوع جهان‌بینی ما در جهت‌گیری ما در زندگی و بیشتر اعمال و تفکرات‌مان تاثیر دارد. این تاثیر عمومی است، یعنی دین و مذهب خاصّی نداشتن خودش یک مسلک است. معروف‌ترین و مهم‌ترین تاثیر شاید همان چیزی باشد که ماکس وبر می‌گوید و پیدایش سرمایه‌داری را خیلی بیشتر تحت تاثیر اعتقادات پروتستانیسم و شاخه کالوینیسم می‌داند. پس تعیین چارچوب فکری ما در این باب بی‌اندازه مهم است و زندگی واقعی‌مان را رقم میزند.

هدف و روش این مقاله: پاسخ به مسئله‌ای که اول ذکر شد، زیاد بوده و هست. پاسخ آن‌هایی که می‌گویند قدرت برتر یا فراگیری وجود ندارد خیلی واقع‌گرایانه‌تر و اثبات‌گرایانه‌تر است، اما هم به شخصه معتقدم که خدایی هست و هم اینکه همان پاسخها هم علمی نیستند و پاسخ علمی‌تر را باید نزد پاسخ‌های ندانم‌گری(Agnosticism) جست. پاسخ‌های معتقدان هم از سوی دیگر اما چندان قانع کننده نیست. از برهان نظم گرفته تا برهان صدّیقین. سال گذشته درمانده از هر دو طرف در محیط دوستانه‌ای نوشتم، وجود خداوند یک حس شخصی و غیر علمی است یعنی نه ابطال‌پذیر است و نه قابل انتقال به غیر(شبیه به پاسخی که ندانم گرایان میدهند). مثل همان مثال معروف وجود یک قوری در کهکشان که برتراند راسل گفته. اما دانستن و علم به یک چیز اگر قابل انتقال نباشد به نظر من در ایجاد حرکت در جهان ناتوان است و چندان ارزشمند نیست. این یعنی همان منطقی که در بیشتر شعر و ادبیات ما متاسفانه وجود دارد و تاکید شده که اگر تو نمی‌بینی اشکال از چشم جان و دل است. در واقع فهم یک موضوع را انتقال می‌دهند به یک سری امور موهوم که قابل تشخیص نیست. یعنی هرکسی می‌تواند ادعا کنه چیزی می‌بیند که دیگران نمی‌بینند و این نه به علت نبودن آن چیز، بلکه به علت درک کم آن‌هاست! این به نظر من خیلی ضدّ عقلانیت (از هر نوع فنّی و یا فرهنگی) خواهد بود، همانطور که تاکنون در سرزمین خودمان بوده. به همین ترتیب است که کسی می‌تواند با اتکا به امر موهوم، قدرت و نفوذ بسیار زیادی بر مردم اطرافش پیدا کند. در جستجوی پاسخی واقع گرایانه‌تر برای این پرسش، سال پیش به جوابی رسیدم که برای خودم خیلی جالب بود چون نه تنها با خیلی از اتفاقات و ایده‌ها همخوانی داشت، که می‌توانست موجبات تغییر و پیشرفت را فراهم کند. این یک سال را منتظر ماندم تا شاید به نقاط ضعفش پی ببرم و بتوانم محکم‌ترش کنم، اما اتفاق خاصّی نیافتاد! دقیقا نمی‌دانم مشابه به نظری که در پی می‌آید را کسی گفته یا نه، یادم است یک بار چیزی شبیه به این خواندم از یکی از فلاسفه دوره باستان یونان، امّا این نبود. به هر صورت من اینطور بحث کرده‌ام:

بحث اصلی: در پاسخ به سوال اولیه، من خودم با طرح یک سوال دیگر به جواب رسیدم: چرا باید قایل به وجود خدا باشیم؟

من جوابی را که بهش رسیدم با نظم دیگه‌ای مطرح می‌کنم. بیایید خیلی علمی فکر کنیم که جهان چطور به وجود آمده. فکر می‌کنم تنها جواب موجود، انفجار بزرگ (Big Bang) باشد. در واقع ذرّه‌ای که با انفجار بدل به کل جهان موجود شد. حالا بیایید فرض کنیم آن ذرّه همان چیزی است که ما به آن خدا می‌گوییم. حالا یعنی این ذرّه در تمام جهان وجود دارد. جان جهان است. یعنی یک ذرّهی واحد در تمامی اجزای عالم متکثر شده است. من گمان می‌کنم این مهمترین علت وجود خداوند است. به عبارت دیگر صفت فراگیر بودن از نظر من مهم‌ترین نکته در اعتقاد به وجود خداوند است. این علت است که اعتقاد به وجود خداوند را مهم و ارزشمند میسازد. به این اعتبار خداوند، یا هر اسمی که روی‌اش بگذاریم، نهاد مشترک تمامی عالم است. این نهاد مشترک آن‌وقت یک اعتقاد اجتماعی جمعی به وجود می‌آورد. از سویی هر فرد و هر شیء واجد ارزش است چون بخشی از آن ذرّه را با خودش حمل میکند و از سویی دیگر، هر فرد در برخورد با دیگر اجزای عالم میتواند در نظر بیاورد که دارد با بخش دیگری از خودش مراوده میکند. به این اعتبار، اگر یک فرد بلایی سر فرد دیگر بیاورد، در واقع سر آن نهاد مشترک آورده که میتواند بخشی از جهان را مختل کند. فرد اگر برای خیر و رفاه دیگران بکوشد بدون شک همزمان برای خودش هم تلاش کرده و حرکتی را در جهان رقم زده است. چنین اعتقادی شبیه به موضوع «اثر پروانهای» هم هست. یعنی عمل ما در این سوی جهان میتواند سوی دیگر را زیر و رو کند. چنین اعتقادی تا حدّی با برخی آموزههای عرفانی ما و به خصوص مفهوم وحدت در عین کثرت همخوانی دارد و یا با آموزههای اخلاقی بزرگان ما مثل «ابوالحسن خرقانی» که گفت «...نانش دهید و از ایمانش مپرسید...». یعنی تلاش برای رفاه دیگران، چون حاوی جانی‌ است که ارزشمند است. این جان همان تکّه‌ای از ذرّه است، همان نهاد مشترک. من گمان می‌کنم یک چنین اعتقادی می‌تواند تغییرات مثبتی را در ذهن و عمل ما ایجاد کند و زمینه‌های پیشرفت تاریخی را فراهم بیاورد.

به این اعتبار، خدا به عنوان یک شخصیت مستقل که روی تختی نشسته و همه چیز را زیر نظر دارد نیست. خداوند، متکثر است در جهان و همه‌ی جهان است.(1)

به این اعتبار قوانین خداوندی در واقع همین قوانین این جهانی و واقعی هستند که جهان را میچرخانند. شاید دعا و ذکر بدل شوند به ابزاری با کارکرد شخصی و ذهنی، مثلا آرامش بخش؛ یا در نقشی حداکثری و اجتماعی، از طریق نهاد مشترک و اثر پروانه‌ای، بر دیگر اجزای عالم اثر بگذارند.

به این اعتبار خدا شخصی نیست که با من باشد و با دیگری نباشد. خداوند در اختیار شخص یا گروه خاصی نیست. خداوند پارتی‌ای نیست که فلان ورزشکار را قهرمان کند و رقیب‌اش از داشتن آن بی‌بهره بماند! هر دو یک سهم دارند. (چقدر شدت استفاده از خدا و مقدسات به این شکل در بین ورزشکاران ایرانی و همه مردم در رویارویی‌هایشان با هم زیاد است!)

به این اعتبار خداوند شخصی نیست که ما هی اعتراض کنیم که چرا جهان را این همه بلا و جنگ برداشته و کاری نمی‌کنی! (فارغ از بحثی که کردم، حتّی اگر فرض کنیم خداوند یک شخصیت مستقل دارد، دخالت وی در امور سیاسی و اجتماعی جامعه بشری، حکم دخالت دولتهای کمونیستی را دارد. عدالت و رفاه زورکی حاصل نمی‌شود! باید تک تک اجزای عالم در این راه هماهنگ شوند)

چنین تفکری نه فقط میان آدمیان یک نخ تسبیح رد میسازد که پیوند نزدیکی میان تمامی اجزای عالم پدید میآورد. باید دقت داشت که چنین تفکری با مثلا تفکر و پارادایم «توسعهی پایدار» در نسبت میان آدم و محیط طبیعی تفاوت دارد. در تفکر حاضر، آدم فقط دلنگران عدالت بین نسلی نیست. بلکه با سایر هم‌نوعانش و طبیعت نهاد مشترک دارد.

خاتمه: از زمانی که خودم را شناختم، اینکه حرف و اعتقاد و عمل فردی با هم هماهنگ باشد، برایم خیلی مهم بود. وقتی می‌دیدم بیشتر مردم ادعای مسلمانی دارند، اما همزمان دروغ میگویند و کالای کارشان را دولاپهنا حساب میکنند، یا مدح ائمهی اطهار و معجزات‌شان را می‌گویند بی‌آنکه واجبات دینشان را به جا بیاورند یا اندکی درد و رنج جامعه و مردم داشته باشند، خیلی افسوس می‌خوردم و با خودم فکر می‌کردم که این‌ها دیندار واقعی نیستند. امّا امروز فکر می‌کنم این ضعف دین بوده که حرفی می‌زده و می‌زند که با زندگی امروز سازگاری ندارد. در واقع امروز دین پای در واقعیت ندارد. گمان می‌کنم ما باید حواسمان باشد که دین حکم قانون اساسی را دارد؛ یعنی همین افکار و ابزاری بوده که به مرور زمان جوامع برای اداره خود به وجود آورده‌اند. من گمان می‌کنم ما به دین به عنوان عامل وحدت بخش احتیاج داریم منتها دین و مذهب در دست ماست و می‌توانیم آن را اصلاح کنیم و تغییر دهیم. پس باید آنقدر دایره آن را گشاد کنیم که نه تنها تمامی آدمیان را در بر بگیرد که تمامی اجزای عالم را هم دخیل کند و تنها هدف اصلی در هر نوع تفکری در این باب، به نظر من این است که چه تغییراتی را در زندگی جمعی و رفاه آنها و پیشرفت جهان پدید می‌آورد.(2)

پانویس:
1- فارغ از این بحث، شخصا هم دوست دارم خدا اگر هم قرار است یک فرد و شخصیت مستقل باشد، دوستی باشد که همیشه پشتم به پشتش گرم است. دستم را می‌گیرد و کمک می‌کند. گاهی هم باهاش دعوا کنم برم سراغ خودم، باز برگردم و دوست شویم. نه یک آژانی که هی بگوید اینور برو آنور نرو، چرا آن کار را کردی و بعد بگیرد ببرتم یک گوشه تا می‌خورد بزنتم!

2- همه مقالات دارای اجزای مقدمه و بیان ضرورت و اهمیت و سایر قسمت‌ها هستند. شخصا به علت تنبلی در خواندن، قصد کردم این اجزا را در این مقله تا حدّی جدا کنم تا مخاطب بداند در هر قسمت قرار است چه چیزی را بداند و اگر خواست از آن بگذرد.

(«مچمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند)

۱۷ نظر:

  1. سلامی از یک دیوانه دیگر،
    دوست عزیز نکته ای که بیان کرده ای مشغله فکری هر انسان پاک اندیشی است که در مرز بین سنت و مدرنیته در بسامد است. بحث در موضوعی که پیش کشیدی به درازای تاریخ تفکر بشری در جریان بوده و همچنان خواهد بود و با یک نکارش چند خطی قابل شرح و بیان نخواهد بود. ولی با این حال چند نکته را بیان خواهم گرد.
    1- طرز بیان یک مسئله و اثبات آن دقیقا بسته به روش بیان و زبان بیان آن بستگی دارد. برای ماها که با زبان علم (بخصوص علم تجربی جدید) خو گرفته ایم بیان کلاسیک برهان نظم و صدیقین شاید چندان دلچسب نباشد و عطش ما را سیراب نسازد ولی من همچنان معتقدم که از لحاظ منطقی آن مباحث قابل دفاع می باشند. چون موضع بحث در مورد آنها نیست فعلا مسکوت می گذارم.
    2- هر انسانی بر حسب سابقه فکری و علمی که دارد بسوی یکی از روش های اثبات خدا شناسی بیشتر تمایل خواهد کرد و آن رویکرد برای او وزن بیشتری خواهد داشت در حالی که برای شخص دیگری شاید رهیافت دیگری مناسب تر باشد.
    3- من در خصوص بیانی که خودت به آن رسیدی می خواهم اندکی بحث کنم. رویکردهای دیگر را فعلا مسکوت می گذارم. شما در رویکردتان بر اساس تاکید بر مبانی فیزیک دنبال خدای "خالق" می گردید ( نه خدای رحمن، نه خدای رزاق، نه خدای عادل، نه خدای قهار و...)، خالقی که ردپایش را فقط در لحظه خلقت پیدا می توان دید. (لازم به ذکر است که بر حسب نوع ادله ای که برای خدا اثبات می کنید، نگرشی هم که به خدا خواهید داشت محدود به دامنه همان ادله خواهد بود). و از بیگ بنگ آغاز کردید، آغاز خوبی است چون بر مبنای پیشینه فکری که دارید این می تواند بهترین نقطه شروع برای شما باشد ولی لزوما بهترین شروع در نوع ادله نخواهد بود. ( مثالی از بازی شطرنج بزنم که برای آغاز بازی می توان از استراتژی های مختلفی برای شروع استفاده کرد که بر حسب سابقه ذهنی و تجربه شخص این آغاز می تواند بسیار متفاوت باشد). من بالشخصه در این خصوص نظراتی دارم که شاید به موقعش بیان کنم ولی نکته ای که شما از آن نتیجه گیری کرده اید که ذره اولیه نهاد اصلی جهان است و هم اوست که نقطه مشترک همه جهان است لذا لیاقت اسم خالق را هم دارد چون مرز مشترک همه موجودات است را تحسین می کنم نه از آن جهت که مطابق واقع است بلکه دارید به واقع نزدیک می شوید. خداوند موجودی است که در همه جهان سریان دار و در دل همه است ولی محدود کردن آن به ذره کمی بد سلیقکی اشت.
    4- چه اشکالی دارد آن چیزمشترکی که همه جهان را بهم مرتبط می کند را از ذره ارتقاء بدهیم و نام وجود را بر او بگذاریم و بگوییم که عام ترین مفهومی که می تواند جامع مشترک همه هستی (هم شامل خداوند) شود، مفهوم وجود است. چون در این صورت فراگیری آن همه جانبه خواهد شد. البته ذهن خو گرفته به علوم تجربی و فیزیکی فقط با ذره ( و این اواخر با میدان) خو گرفته و درک عام وجود و یا هستی برای او شاید دشوار باشد که جای ملامتی نیست. کسی که می خواهد اندکی اوج بکیرد باید دشواری این راه را هم طی کند. دراین منطقه است که فلسفه (چه صدرایی و چه مشایی) میتواند راه گشا باشد. البته با قرائتی که توانسته باشد ذهن خو گرفته به مفاهیم علم تجربی امروزه را قانع کند که متاسفانه در این زمینه بسیار کم کاری شده است و من با دوستانی که با این مباحث در وحله اول مشکل دارند احساس هم دردی می کنم.
    5- در ادامه بحث مسایل دیکری را مطرح کردید که به اسماء و صفات الهی بر می گردد. با آن رهیافت و دلیلی که شما برای اثبات خداوند آورده اید نمی توان به این مسایل جواب داد،ما به مقدار دلالت هر دلیلی که برای اثبات خداوند می آوریم می توانیم در باره خداوند صحبت کنیم. برد دلالت دلیل بیگ بنگ فقط در لحظه آفرینش جوابگو هست و بس.
    5- اینکه خداوندی که روی تحت نشسته و .... به مفهوم ظاهری که همان عقیده ساده اشاعره است که به هیچ وجه با عقل سلیم وفق نمی دهد و متفکری که پای در این مسیر می نهد باید فراتر از اینها بیندیشد.
    6- به بحث ذکر و دعا اشاره کرده اید که اعتقاداتی که در عوام شیوع دارد، هیچوقت عقاید عوام را مبنای قضاوت خودتان قرار ندهید.این مباحث بود و خواهد بود ولی باید سعی کرد با بالابردن شعور جمعی از تعداد آنها کاست ولی لازمه اش این است که خودمان برداشت روشن، صریح و قابل دفاعی از اندیشه های خود داشته باشیم.
    7-همانطور که گفتم مبحثی مطرح کردی که به اندازه تاریح تفکر بشری در باره آن بحث کرده اند و خواهند کرد. یعنی به پایان نخواهد رسید و این شاید چند خط نه تنها راهکشا نباشد که گره ای بر گره های قبلی بیفزاید.

    ومن الله التوفیق

    پاسخحذف
  2. سلام
    بی اندازه سپاسگزارم از طرح مسایل خوبتون؛
    قبل از هرچیز راجع به مورد آخر شما بگم که دقیقا بله؛ ازلی است، و اگر ابدی در کار باشد، ابدی؛ گره انداختن و به چالش گرفتن و موضوع را از زاویه دیگر دیدن خودش در گشودن راهی دیگر ثمر خواهد داشت. ماهیت علم و دانش همین است.
    نخست؛ من گمان می کنم آن منطق های قدیمی اتفاقا ضد خودشان هستند. دغدغه ی من، گسترش عقلانیت جهت انتقال درک خداست. اما برهان های تاکنون چی می گن؟ مثلا برهان نظم می گه هر چیزی یه علتی داره، هر نظمی یه پدید آورنده ای داره، پس جهان رو هم با این همه نظم خالق یکتا آفریده. بعد عقل یک بچه هم مبتنی بر همین منطق ارائه شده می پرسه خب اون خالق با این همه قدرت رو کی آفریده؟! اینجاست که این برهان از عقلانیت خارج می شه و مخاطب رو منع می کنه از تفکر بیشتر و انذار می ده به کفر که اون هم عقوبت هاش معلومه. بنابراین من تلاشم بوده که یک برهان علمی(به مفهوم پوپری که معتقده باید ابطال پذیر باشد) ارائه دهم. رابطه ی تنگاتنگ با عل، بر خلاف نگاه تقلیل گرایانه ی شما بهش، موجبات قابل انتقال بودن، قابل تفکر و بحث بودن و در نتیجه زایا بودن رو پدید می آرد.
    دوم؛ بله دقیقا و من درد زندگی این انسان میرا رو دارم و نه درد دین یا درد خدا؛
    سوم؛ من اتفاقا دنبال خالق نیستم. من درد زندگی امروز خودم را دارم، پس مرغ و تخم مرغش برایم تفاوتی نمی کند. من به دنبال خدایی هستم که صفتش فراگیری اوست، همه جا بودن(نه به مفهوم کنترل داشتن، بلکه به مفهومی شبیه نخ تسبیح) خدایی که تداوم و پیوستگی زندگی را موجب می شود. و دینی که نه در تقابل با زندگی خاکی انسان که هم جهت با آن است. به همان تعبیر ایده ی مقاله، این خدا نه فقط در یک لحظه که تا امروز در همه جا متکثر و گسترده است. بنابراین تعبیر به آن ذره ی آغازین نه برای محدود کردن خد،اکه برای تشریح چگونگی تکثر آن در مکان و زمان بوده است. و از آن جا که بنای این ایده ی من بر فیزیک است پس سلیقه(خوش یا کج) چندان دخلی به موضوع ندارد؛ روایتی است از واقعیت از یک زاویه ی خاص. از سویی چون در چارچوب علم قرار می گیرد، ابطال پذیر است؛ پس مانند سایر علوم ادعای ارائه ی تمامی واقعیت را ندارد و فقط نزدیک می شود(بر خلاف برهان های دینی که مدعی ارائه ی تمامی حقیقت هستند)؛
    چهارم؛ حق با شماست، شخصا با منطق و فلسفه هایی که در کنه خود به نقل قول(حدیث یا کتاب و یا حتی صادقان جامعه) استناد می کنند و مخاطب را از تفکر بیشتر نهی می کنند و یا به امر موهوم ارجاع می دهند میانه ای ندارم. چشم جان در مقابل چشم سر یعنی امر موهوم و با این چشم می شه لباس پادشاه رو هم خیلی زیبا دید. اما فقط یه بچه با ذهن به ظاهر ساده، اما به واقع صادقش می تونه فریاد بزنه که لباسی تن پادشاه نیست. پس عرفان و عشق به اون تعبیری که نزد همه هست نمی تونه یک برهان باشه. و اتفاقا من بر اساس همین ایده ای که مطرح کردم می گم، حلاج چیز خاصی نگفت. من هم می گم که من خدا هستم. هیچ چیزی جز خدا در لباس من نیست. همه ی عالم من هستم؛
    پنجم اول؛ همونطور که گفتم هدف برای من دنبال خدای خالق گشتن نبود و این خدایی که مطرح کردم مختص اون لحظه نیست و چون دنبال حضورش در حال حاضر جهان بودم، سعی کردم ویژگی هایی رو که در حال حاضر و برای زندگی می تونه داشته باشه ذکر کنم.
    پنجم دوم؛ نه فقط اشاعره جبرباور که گزاره ی های زیادی در احادیث شیعی هست که تعبیرش از خداوند دقیقا تعبیر پادشاهه. پادشاهی که همه جا هست، تو رو می بینه، بعدها هم به تو از ثروت و مکنت خودش می بخشه. حتی تو قرآن هم هست: اینکه خداوند عرش داره. پس تعبیر خدا به پادشاه تعبیر با سابقه ای هست. فارغ از اینکه علتش این بوده که عوام متوجه بشوند و یا این خود عوام بودند که این تعابیر رو پدید آوردند و پیامبر، به عنوان بخشی از همان جامعه، همان کلمات را به زبان آورد.

    پاسخحذف
  3. ششم؛ شعور جمعی آنقدرها هم بیشعور نیست!؛ اگر جبر زندگی روزمره، آن ها را وادار به اعمال کرده، خرده ای بر آنان نیست. در نبود آژادی تصمیم گیری، در نبود فردیت، در نبود امنیت و از این دست است که این انسان پناه می برد به خرافات و فال و ...؛ اتفاقا کردار جمعی حکایت از نقصان ها و نیاز ها دارد. وقتی همان منطق ها و فلسفه ی ایرانی و اسلامی از این زندگی روزمره فارغ بمانند(درست بلعکس پیشرفت فلسفه در جهان غرب و حرکت گام به گام آن با زندگی روز جامعه) فلسفه برای این جامعه چیزی می شود بی خاصیت و هر که حرّافی کند می گویند «فلسفه می بافد». ما باید دیدمان را عوض کنیم اصالت را از آسمان برگیریم و به زمینیان دهیم، آنگاه آنان را با چوب اتهام نفهمی و کم شعوری نمی زنیم و راه حلّی واقع گرایانه می جوییم. اگر آن فلسفه های پیشین در اثبات وجود خداوند و یا حقانیت ادیان ابراهیمی توفیق داشتند، در هیچ کجای تاریخ هیچ بی خدایی وجود نداشت. مسئله ی وجود خداوند را باید از این پایین دید. باید دید به چه درد زندگی مردم می خورد آن هم وقتی مثلا در فرانسه حدود سی درصد مردم بی خدا هستند و دارند زندگیشان را می کنند. بنابراین من گمان دارم که نباید به کتاب ها و ادیان اصالت بخشید بعد سعی کرد بقیه را توجیه کرد و هرکجا ناتوان ماند به امر موهوم ارجاع دهد و بگوید چشم جان باز کن! همین امروز اگر به آسایشگاه های روانی مراجعه کنیم کلّی بیمار هستن که با ائمه ی اطهار در ارتباطن؛ آیا اون ها چشم جان دارند یا بیمارن؟ علم روانپزشکی با آزمون های علمی خودش که قابل تکرارن می گه بیمارن؛
    جان کلام: اگر من خدا را دیدم یا احساس کردم، اما نتوانستم آن را به بقیه هم نشان دهم فایده ای ندارد. حتی اگر واقعا دچار توهم نشده باشم. چنین خدایی اساسا به کار نمی آید و بود و نبودش یکیست!؛

    پاسخحذف
  4. مرتضی۱/۲/۹۱

    سلام
    من يك سوال دارم وجوى جنين خدایی(در متن)چه فرقی با ماتریالیست بودن داره؟ کله جهان خدا باشه یا ماده چه تفاوتی میکنه؟
    بعدم به فرض قبول کردن چه تاثیری در زندگی ما داره؟ اصلا اگه من به یکی دیگه صدمه بزنم مگه چه تاثیری روی من میزاره؟ به نظر من این هم فقط بدرد راضی کردن خودمون میخوره

    پاسخحذف
  5. ناشناس۱/۲/۹۱

    اول با تشکر ازوبلاگ بسیار مفیدتون میخواستم تقاضا کنم به اینگونه مسائل هم بپردازید
    دوم برای من چند سوال پیش امد:1وجوى جنين خدایی(در متن)چه فرقی با ماتریالیست بودن داره؟ اینکه همه جهان خدا باشه با اینکه ماده باشه چه تفاوتی میکنه؟
    بعدم به فرض قبول کردن چه تاثیری در زندگی ما داره؟ اصلا اگه من به یکی دیگه صدمه بزنم مگه چه تاثیری روی من میزاره؟ به نظر من این هم فقط بدرد راضی کردن خودمون میخوره

    پاسخحذف
  6. سلامی مجدد به امیر اقای عزیز
    بخاطر کمبود جا این نوشته در دو قسمت می آید:
    قسمت اول:
    من زیاد اهل وبلاگ نوشتن نیستم ولی گاه گاهی نظری به ملکوت و لینک های آن بخصوص مجمع دیوانگان می اندازم و از طرح موضوع شما به هوس نوشتن افتادم. اگر پست نظرات اولتان نبود مستقیم می رفتن سراغ نظر دو شما و اینکه اگر نتوانم به خدایی که معتقدم به دیگران نشان بدهم بودش با نبودش یکی است. ولی چون مباحثی مطرح شد فکر می کنم تورقی در آنها بکنیم بد نباشد.
    1- برهان نظم: برهان نظم را اینطور بیان کردید که هر چیزی علتی دارد و هر نظمی پدید آورنده ای دارد و....نهایتا یک بچه می پرسه... (پایان). من با طرز بیان شما مشکل دارم. کجای این برهان از عقلانییت خارج می شود. نکته ای که در بیان این برهان مغفول مانده این است که "هرچیز علتی دارد" صحیح نیست. بیان صحیح آن این است که "هر موجود ممکنی (یا ناقصی) احتیاج به علت دارد". و چون تمام این موجوداتی که ما می شناسیم همه ممکن هستند (ممکن را به زبان امروزی ترجمه بکنید موجودی که نیازمند چیز دیگر است) پس باید یک موجود بینیازی (یعنی واجب) باشد تا همه این موجودات غیر مستقل به آن منتهی شوند. به همین قیاس هم می توان مسئله نظم و هماهنگی را مطرح کرد.
    من خودم برهان نظم را ضعیف ترین برهان می دانم ولی اگر بخواهید به زبان علمی و پوپری بحث بکنیم، بگذارید از یک دیدگاه دیگری به این مسئله بپردازیم که پیش هر فیزیکدان صاحب تئوری هم سربلند باشید و توان دفاع داشته باشید.
    برگردیم به همان مسئله بیگ بنگ و زمان آغاز آفرینش. وارد مباحث پیچیده زیر ملیونیم ثانیه نمی شوم. فرض می کنم که در حد میلی ثانیه های اولیه باشیم که جهان به مقدار چند تریلیون درجه کلوین سرد شده است و کوارکها فرصت تشکیل پروتون ها و نوترون های آزاد را بدست آورده اند. من از این لحظه به بعد را کار دارم ( در حالی که مباحث مطرح شده به ماقبل آن هم وارد است ولی چون مباحث بعدی فهم آن آسانتر است از اینجا شروع می کنم).
    فرض کنیم که در لحظه ای قرار داریم که ذره بنیادی الکترون و ذرات پروتون و نوترون بوجود آمده اند ولی هنوز عنصری بوجود نیامده است. دریایی از ذرات مذکور وجود دارند. سوال اصلی که باید به آن جواب داد این است که فقط داشتن این ذرات برای تشکیل اولین عنصر (ساده ترینش هیدروژه و هلیوم) کافی نیست و ما نقش اطلاعات را در این محاسبات نادیده می گیریم. فرض کنیم که یک الکترون می خواهد به دور یک پروتون بچرخد تا اتم هیدروژن را تشکیل بدهد. طبق مدل کواتنمی بور، الکترون آزاد فقط در فاصله های خاصی از هسته می تواند به چرخش ادامه دهد که متناظر با سطح انرژی آن مدار خاص است و این سطوح هم پیوسته نیستند. حال سوال اینجاست که این الکترونی که تازه می خواهد اولین عنصر را تشکیل دهد چطوری موقیت خودش را تعیین می کند، قبل از اینکه اتمی وجود داشته باشد. خوب جواب می دهید بر اساس رابطه شعاع بور این امر صورت می گیرد. جواب این است که تا قبل از این لحظه هیچ عنصری وجود نداشته است تا شعاع بوری بخوهد تحقق پیدا کند. شاید جواب دهید که به محض اینکه اولین پروتون ایجاد شد فضای اطراف خود را طوری تغییرمی دهد تا الکترون در سطوح مناسب خود جای گیرد. سوال پیش می آید که پروتون قبل از ترکیب شدن کوارکها وجود نداشته و پس از بوجود آمدن چرا فقط همین خاصیت را پیدا کرده و خاصیت دیگری پیدا نکرده است. چرا فقط دارد از مدل لایه ای بور تبعیت می کند. آیا انتخاب دیگری برای او وجود ندارد؟ ببینید چیزی در اینجا غایب است که معمولا همه آنرا مفروض می گیرند این است که می گویند که خاصیت آن همین است. این جواب قانع کننده نیست. (داخل پرانتز:ای دوست عزیزی که با سوال یک بچه همه استدلالت عقلی را زیرسوال می بری. اینگونه ریز سوال بردنها حتی در عمیق ترین لایه های فرضه های علمی هم می تواند مطرح شود و مدل پوپری را هم زیر سوال ببرید!).

    پاسخحذف
  7. قسمت دوم:
    آن چیزی که در این تحلیل جایش غایب است مسئله اطلاعات (information) است. به این معنی که فقط با تکیه بر تئوری های صرف فیزیکی نمی توانیم به تشریح عمیق مسایل بپرداریم. مسئله اطلاعات را به این صورت طرح می کنم که تمامی اطلاعات این حرکت (بیگ بنگ) از نقطه تکینگی (singularity) تا زمانی که در آن فعلا هستیم بایستی بصورت مجتمع در ذره اولیه وجود داشته باشد. یعنی تمامی اطلاعات و داده های جهان هستی بصورت فشرده در همان ذره اولیه وجود داشته باشد تا بر اساس آن "نقشه راه" (road map) این کاروان به راه خود ادامه بدهد. معمولا کسی در این خصوص حرفی نمی زند درحالی که برای اثبات شعوری ورای این عالم مادی توجه به این نکته ضروری است. بطور خلاصه به این نکته اشاره کنم که این جهان به هر مسیری نمی رود بر اساس نقشه راهی که اطلاعات آن در ذره اولیه وجود داشته به مسیر خود ادامه می دهد دقیقا مثل همان اطلاعاتی که در ژن موجودات زنده وجود دارد و زیست شناسان دارند آنرا شناسایی می کنند و می گویند که اطلاعات تمامی خصوصیات و مشخصات فردی در درون نقشه دی ان ای نهفته است. لذا در تحلیل علمی باید مشخص شود که این اطلاعات (تمام مدلی که ذرات دارند از آن تبعیت می کنند، مدل نرم افزاری جهان) در کجای تئوری بیگ بنگ قرار دارد. این نقشه راه که تمامی اطلاعات آینده در آن درج شده باشد بیانکر یک وجود هوشمند است.
    ممکن است که اشکال شود که بر اساس تئوری سیستم ها، لزومی ندارد که اطلاعات در ذره نهفته باشد بلکه سیستم بر اساس تصحیح رفتار غلط قبلی خود مسیر جدید را بدون اشتباه طی می کند و هر لحظه در پی تصحیح مسیر خود است. جواب این سوال هم آسان است و آن این است که لازمه چنین سیستم هایی داشتن مسیرهای فید بک مناسب و الگوریتم های بهینه سازی است که همین مشکلات آنجا هم پیش می آیند و فراتر از این سیستم جهانی ما یک سیستم بدون فید بک است چون مسیری وجود ندارد تا بخواهد بر اساس نقطه مرجع حرکت حود را تصحیح کند.
    مثل اینکه مبحث خسته کننده و طولانی شد ولی چون بدنبال مدل پوپری می گشتید لازم دیدم که بیان کنم.
    این خدایی که با برهان نظم و با براهین عقلی (برهان صدیقین) اثبات می کنیم، برای قانع کردن طرف مقابل شاید بدرد بخورد ولی همانطوری که گفتید بدرد من نمی خورد. آن خدایی که بخواهم با او حرف بزنم، او با من حرف بزند را باید جای دیگر جست. او خدایی است که حیرت ما را می افزاید و عجز ما را در برابر عظمت خود نمایان می کند، از ما به ما نزدیکتر است ولی براهین علمی و عقلی چنان ما را احاطه کرده اند که با اندک دانشی که داریم "فرعونیت بی نیازی" ما را کور کرده است. وقتی که می کویند علم حجاب است از این نقطه نظر است. علم امروزه تمامی علت ها را کشف کرده، فلسفه به تمام شبهات پاسخ داده و گمان می کنیم که هر مجهولی را می توان با شمشیر عقل و تجربه برای خودمان معلوم می کنیم و این هم درست است چون ما در یک مجموعه بسته ای هستیم و با مفاهیم همان مجموعه بسته (چه علم باشد و چه فلسفه) به دنبال علت های هم سنخ آن مجموعه هستیم و در این مسیر دورانی همیشه دور خود می گردیم و خارج شدن از آن دلیری خاصی را می طلبد. غافل از اینکه وقتی کمی از این تاریکی ها اوج بگیریم و این حجاب ها را کنار بزنیم متوجه می شویم که اینها سایه هایی هستند که اصلشان متوجه جایی دیگر است و با این دیدگاه است که قران به پیامبر خود می گوید، تو تیر نینداختی، ماییم که تیر انداختیم، و یا جز خدا کسیت که این پرندگان را در هوا نگه می دارد، در حالی که ما می دانیم که دست ما تیر را انداخت و یا فشار هما پرندگان را در هوا نگه می دارد. لذا برای درک این خدا راه خودش را باید طی کرد و .....
    در پست گذشته خودم اگر بحثی از بالابردن شعور جمعی کردم، بیانم ناظر به هیچ اهانتی نبود. منظورم دقیقا به همان مفهومی است که یک فیزیکدان بخواهد مباحث نسبیت عمومی و یا مکانیک کوانتمی را برای فهم عامه بیان کند و شعور (یا دانش) آنها را در این خصوص بالا ببرد و این متضمن هیج اهانتی نیست. یک نکته کلیدی را در اینگونه مباحثات علمی بیان کنم که در اینگونه مباحثات از ترم های ارزشی خود داری کنیم چون فضا، فضای بحث و گفتگو است و من همیشه این جمله میرداماد را آویزه گوشم کردم که " درست فهمیدن سخن دیگران هنر است نه رد کردن آن". در رابطه با قران و خداشناسی قران هم مطالبی بیان شد که واقعا مسئله نسل جوان و روشنفکر ماست ولی متاسفانه دین را چنان بد مطرح کرده اند و خزعبلاتی را بنام دین به مردم و جوانان ما تحویل داده اند که کاهی وقت ها خودما هم شک می کنیم که واقعیت چیست .خیلی دوست داشتم که در سایر موارد مطرح شده مطالبی عرض کنم که فعلا فرصت نیست.

    پاسخحذف
  8. امیر۲/۲/۹۱

    سلام مجدد

    نوشتید که :«...هر موجود ممکنی (یا ناقصی) احتیاج به علت دارد. و چون تمام این موجوداتی که ما می شناسیم همه ممکن هستند پس باید یک موجود بینیازی (یعنی واجب) باشد تا همه این موجودات غیر مستقل به آن منتهی شوند». مشکل از قسمت دوم گزاره ی شماست، چطور اون رو از اول نتیجه گرفتید. انسان میز رو می سازه و برای میز علته، اما آیا بی نیازه؟ یا سوال بهتر: اون موجود بینیاز چرا باید انسان رو بسازه وقتی خودش واجب الوجوده و نیاز نداره؟ پس آیا خدا نیاز به خلق جهان داشته؟
    راجع به بحث دوم خیلی عریض و طویل و به جای خودش جذابه(که اینجا نیست) اما من دو جواب ساده دارم:
    دین و مذهب و اعتقادات از سویی و تا حدّی ساخته ی آدمی هستند و از سوی دیگر قطعی نیستند(همانطور که ادیان ابراهیمی و ضوابطشان همواره تغییر کرده اند، پس کسی نمی تواند منکر آن شود) بنابراین این ایده(مقاله ی فوق) ایده ی امروز است و اگر فردا نظریه ی بیگ بنگ با نظریه ی دیگری هم جایگزین شد، ایده ی دیگری هم پیدا می شود. به عبارتی دنبال خدایی ازلی و ابدی نیستیم؛ حتی اگر فرض کنیم چنین خدایی وجود دارد، وظیفه ی انسان شناخت کامل اوست پس ماموریتش همچنان ادامه دارد(بر خلاف شما که با وجودی که خدا را قطعی و ابدی و ازلی می دانید اما ترجیح می دهید او را در نقل قول ها و احساس ها که ممکن است به توهم آمیخته شوند بیابید و تلاشی در شناخت نازل!! تجربی و علمی نکنید)
    دوم اینکه در همین بحث بیگ بنگ گمون می کنم پیشامد نقش مهمی در تمامی فرآیند شکل گیری عالم داره، اما شما با نادیده گرفتن این فرض مهم تو بحثاتون، دنبال علت های قطعی هستید و در نتیجه نتیجه گیری به مطلوب می کنید.
    جهان در حال تکمیله، پس تشبیه جهان به بدن انسان و اطلاعات دی ان ای صحیح نیست. هرچند که امروز هم می دونیم محیط نقش برابری در ویژگی های انسان داره(باز هم تاکید شما برای یافتن یک علت قطعی و ازلی برای ویژگی های انسان)؛
    در مورد سیستم و بازخوردش هم بحث پیشامد مطرح می شه و هم اینکه ارزیابی پسخوراندهای سیستم نیاز به یک سیستم بیرونی نداره و اتفاقا یک عمل درون سیستمیه؛ نقطه ی مرجع بیرونی نیست بلکه خود را با ارزش ها و اهداف اولیه می سنجد؛ یا باز به قول شما و با ارجاع به همین سیستم بدن انسان، آیا وقتی زخمی بشه منتظر می مونه تا عقل شرایط بیرونی رو بررسی کنه و دستور ترمیم بده؟ خیر، «طبیعتش» شروع به این حرکت می کند و محیط بیرون(مثلا سرما و گرما یا رطوبت و ...) بر نحوه ی عمل اون اثر می ذاره؛
    ببینید شما بحث من رو با پیشداوری های خودتون خلط کرده اید؛ فرعونیت بی نیازی؟! من در همه جای متن مقاله دنبال اینم که دنیا ادامه داره و به انتها نرسیده و ابراز چنین نگاهی به نهاد مشترک جهان اساسا به همین جهته. نه تنها من که علم هم ادعای قطعیت نداره. بحث های پایان دنیا یا پایان فلسفه و علم، شاید بیست یا سی سال پیش جذاب بودند اما امروز خالی از اعتبارن.
    حالا من از شما می پرسم که چرا دنبال خدایی هستید که با او حرف بزنید؟ واقعا به این سوال پاسخ بدید. آیا به اعتبار نیاز شما، خدواند باید شنوا باشه؟ آیا همین نیازها نیست که خدایی به هیئت یک انسان با شعور و قدرت برتر پدید می یاره؟
    از سویی علم، به نسبیت خود و نسبیت حقیقت اعتراف دارد، شما چرا دنبال یک شعور برتر و قطعی هستید؟ این به حجاب بیشتر شبیه نیست وقتی مسئولیت های امور خودش رو(همون تیر انداختن) گردن کس دیگه ای می اندازه؟ چنین دیدگاهی مسبب انفعال نمی شه به جای پرواز و اوج؟ حلاج پرواز کرد؟ من گمان نمی کنم وقتی دردی از مردمش برنداشت؛ این دیدگاه عارفانه ی شما آرامش خیلی عمیقی برای آدم می یاره، اما بی اونکه چیزی به عالم اضافه کنه یا دردی از کسی کم کنه؛ علی بزرگوار، راه رفته را دوباره رفتن خطاست؛ باز هم تکرار می کنم که اگر این دیدگاه ها و عرفان ها بر حق بودند، امروز خدایی که به حلّاج و بایزید نسبت داده می شود عیان بود(هرچند که به شخصه گمون می کنم اون بسیاری از اون بزرگواران معتقد به خدا به عنوان یک شخص با قدرت برتر نبودند)؛ بعد می دونید چنین دیدگاهیی چه زیان هایی به بار آورده و می یاره؟ هر کسی می تونه ادعای ارتباط با خدا کنه و تقاضاهاش از اطرافیانشو پیش ببره؛ این نتیجه ی تولید یک خداییست که دلایل دیدنش موهوم است.

    پاسخحذف
  9. امیر۲/۲/۹۱

    راجع به شعور جمعی گفتید که ملاک قضاوت نباید باشه، من اما بر خلاف شما گفتم چرا اتفاقا زندگی این مردم از گوشت و خون باید ملاک تحقیق باشه. نه ایجاد یک امر موهوم سپس ناتوانی از دادن علت های این جهانی و در ادامه نفی و حقیر خواندن ابزارهای این جهانی؛ این درست عین مثال قوری چایی راسل در کهکشان می مونه. بنابراین من کلمات حاوی ارزش رو نه برای نسبت دادن به افراد که اتفاقا برای بری بودن از اون ها به کار بردم. در ضمن علم بدون ارزش هم نداریم(باز هم در باب تفکر قطعی باور شما به امور!)
    به عبارتی همه در بحث ها سعی می کنن حرف مقابل رو درست بفهمن، اما وجود یک متفکر خالی از ارزش، امکان ناپذیر است، همانگونه که شما در بحث هایتان صحبت هایی را به طور ضمنی به مقاله نسبت دادید که صحت نداشت.
    و راجع به قرآن و دین: بنده قرآن رو دو بار کامل مطالعه کرده و بسته به زمان و توانم با تفسیرهایی از آن همراه کرده ام. بنابراین هیچ جهت گیری ای نسبت به امری خارج از آن(که خزعبلات را به عنوان یک واژه ی حاوی ارزش برایشان بکار برده اید بر خلاف دو سه تا جمله ی قبلیتان!!) ندارم، هرچند که کتاب افراد و محققان به نام و رسانه های عمومی و آموزش و پرورش فرصت برخورد با نظرات بیشتری را برایم فراهم آورده اند؛ همچنین نه تنها از عرفان و شناخت دلی و حسّی خوانده ام که روزگاری خود را مغروق همان دریا هم می دیدم. با درویش ها هم دورادور نشست و برخاست کرده ام و از حال و هوای آن ها هم ناآگاه نیستم؛ مخلص کلام اینکه دامنه ی ورودی اطلاعاتم محدود نبوده؛
    فرمودید که فرصت نیست، اما کاش به جای تشریح مسایل دقیق علم کیهان شناسی و فیزیک(که بدون شک خارج از حوزه ی مورد بحث مقاله ی من هستند و جواب ساده ای برایشان داشتم) به سایر مواردی که مطرح کرده بودم می پرداختید؛

    پاسخحذف
  10. امیر۲/۲/۹۱

    اقا مرتضی
    سلام
    راجع یه سوال اول اینکه؛ بحث من وجود پیوند بین اجزای عالمه. که همه ی کارهای ما بر همه چیز و همه کس تاثیر می گذارند. گمان نمی کنم مادی باوران و بی خدایان چنین چیزی بگویند. در واقع تعبیر من از خدا، یک خدای متکثر و نهاد مشترک میان اجزای عالم است؛
    راجع به سوال دوم، ببینید، زندگی هر روز ما(از جمله اقتصاد و سیاست) خیلی خیلی وابسته به دین و مذهبمونه؛ مذهب تو افغانستان طالبان رو پدید آورد، تو همین ایران برای مقابله با عثمانی، شیعه شکل گرفت؛ تو غرب ماکس وبر می گه که نظام سرمایه داری مبتنی بر آموزه های یک شاخه از مسیحیت پدید اومده؛
    حالا همین امروز ببین خدایی که ما داریم چطور اثبات می شه و چه ویژگی هایی داره؛ اثبات خدا ارجاع داده می شه به حس کردن و با جان دل دیدن؛ اینطوری هر کسی می تونه ادعا کنه با خدا یه ارتباط نیمه مستقیم داره و به این ترتیب می تونه افکار رو استثمار کنه؛ یا اصالت داده می شه به نقل قول هایی از پیامبران و امامان، بعد بر اساس اون ها عمل می شه در حالیکه ضد عقلانیت و انسانیته(همین سنگسار). یا این قواعد می شن مبنای لایتغیر عمل ما؛ در واقع مذهب فواید و مضراتی داره، مهم ترین فایدش وحدته و از سوی دیگه مهم ترین ضررش تعصب و انعطاف ناپذیری و در نتیجه دست زدن به اعمال غیرانسانی و غیر عقلانیه(مثلا پارسال یه فرد نروژی کلّی مسلمون رو تو کشورش ترور کرد)؛ بنابراین اصلاح نگاه ما بدون شک جهان بهتری رو پدید می یاره؛ مذهب امر مهمیه که تو جهانبینی ما بیشترین سهم رو داره. در ایران جهانبینی و نحوه نگرشمون به زندگی، کار، برخورد با دیگران در کنار جبر جغرافیایی مهم ترین علت عقب موندگی ما بوده و هست.

    پاسخحذف
  11. ناشناس۲/۲/۹۱

    آقای امیر
    من با این استلال که ریشه وحدت جهان در ذرات ناشی از بیگ بنگ بشه از این نظر مکوافقم که خواص مشترکی از این طریق و همچنین مسیر مشترکی که بعدا در سیر تکامل خود طی کردن در همه اجزای وجود پراکنده شده.
    ولی در اینکه ایدئولوژی رو مبدا حرکت جامعه میدونید کاملا شک دارم. از جمله در آنجا که از قول ماکس وبر سرمای داری رو نتیجه طرز تفکر خاصی معرفی میکنید یا امیوارید که ایده جدید شما تغییرات مثبتی را در ذهن و عمل ما ایجاد کند و زمینه‌های پیشرفت تاریخی را فراهم بیاورد.

    این درواقع معکوس کردن وقایع تاریخ هست که در واقع بوجود آمدن ایدئولوژی خود نتیجه شرایط خاص مکانی و زمانی هست وبا اینکه نقش مهمی در پیشرفت جامعه بشری داشته حتی در صورت بوجود آمدن تنها در شرایط خاص مکانی و زمانی میتونه تاثیر گذار باشه.
    حتما میدونید که در هر زمینه خاص بطور همزمان ایده های مختلفی تولید میشه ولی بسیاری از آنها امکان رشد پیدا نمیکنند چون شرایطش فراهم نیست.
    حتی این اتفاق در زمینه های علمی و بخصوص تکنولوژیکی هم دائم در حال تکرار هست و بسیاری از ایده ها تولید میشوند و حتی به مرحله نمونه سازی هم میرسند ولی بخاطر عدم استقبال جامعه از دستور خارج میشوند. این عدم استقبال خودش جنبه های مختلفی از جمله فرهنگی، تاریخی و نیاز روزمره رو در بر میگیره.
    بنا براین مشکل جامعه نه عدم وجود ایئولوژی که نیاز به تکامل دائمی در تمام اجزاءخودش هست و در هر لحظه هم دستور کار جدیدی برای خودش داره.همونطور که قبل از بوجود آمدن موجود زنده این اتفاق افتاده.
    دوست عزیز علی
    اشاره شما به نیاز به آگاهی برای شکل گرفتن اشکال جدید و پیچیده تر ماده از این نظر جالبه که بر وجود آگاهی حتی پیش از بوجود آمدن موجود زندهتاکید داره.
    ولی در اینکه وجود این آکاهی رو نشانه وجود خدا بدونیم با شما همعقیده نیستم و فکر میکنم نظریه موتاسیون در این زمینه استدلال کافی ارائه میده.
    طبق این نظریه حرکت دائمی تعداد بیشمار ذرات باعث میلیاردها برخورد و اتفاق بطور دائمی بین آنهاو هر از چندی بوجود آمدن ترکیبهای جدید و پیچیده تری میشود. البته اکثر این ترکیبهای جدید بخاطر عدم سازگاری با محیط و شرایط موجود امکان ادامه حیاط پیدا نمیکنند ولی بخاطر آنکه تولید آنها بطور دائم و در ابعاد بسیار بزرگ ادامه دارد بالاخره یکی از این ترکیبهای جدید شرایط را برای ادامه حیات و رشد مناسب میابد و در اینجا یک مرحله از تکامل اتفاق میافتد. و به همین صورت بقیه مراحل طی میشود.
    بنا بر این تکامل ماده نیازی به اینکه دستی بطور آگاهانه نوعی شعور در آن قرار بدهد نداشته بلکه نتیجه اتفاقات هست البته اتفاق نه بصورت برداشت امروزی ما به معنی امری نادر، بلکه امری که در ابعاد بسیار بزرگ و دائمی در حال رخدادن هست.
    البته من اعتقاد داشتن و نداشتن به وجود خدا رو کاملا امری شخصی میدونم و بر عکس امیر هیچ نقشی برای اون در حرکتهای اجتماعی قائل نیستم ولی یک نکته توجه من و به خودش جلب کرده اینه که کسانی که به وجود خدا اعتقاد داشته اند همیشه اصل را بر وجود خدا میگذارند و بعد به دنبال دلایل برای اثباط آن میروند. بهمین دلیل میبینیم با تکامل علم استدلال اونها هم دائم عوض میشه. از اینجا نتیجه میگرم که اعتقاد به خدا در واقع یک نیاز شخصی هست که برای بعضیها وجود داره و برای برخی نداره. بهمین دلیل هم نیازی به اینکه زیاد در اینمورد سختگیر باشیم نمیبینم.

    پاسخحذف
  12. موتاسیون را بزبان ریاضی من آشوبناکی (Chaos)تعبیر می کنم که سیستم های دینامیکی ای هستند که به پارامترهای شرایط اولیه سیستم بسیار حساس هستند لذا رفتار آنها با داده های عادی قابل پیش بینی نیستند ولی از اینجا نمی توان نتیجه منطقی گرفت که نیازی به شعور نیست. من هنوز درباره پاسخ قبلی امیر چند نکته درام که شاید سر فرصت بیان کنم. ولی وقتی شما می گویید "این آکاهی رو نشانه وجود خدا بدونیم با شما همعقیده نیستم" باید منظور خود را از خدا مشخص بکنیم. من از دوستان روشنفکر خودم در تعجبم که در تئوری خود ابایی ندارند که دست تصادف را در امر تکامل دخیل بدانند ولی واهمه داشته باشند که تامی از خدا ببزند. این شاید ناشی از این باشد که همان تصور داستان شبان ملای رومی را از خدا داشته را داریم. چرا سعی نمی کنیم تصویر متعالی تری از خدا داشته باشیم. مثل مفهوم خدایی که اسپینوزا معرفی کرد و حتی انیشتین هم مشتاق ان شد.
    باز از دوستان عزیز گله دارم که چرا نسبت به مفهوم خدا می رسند زود جبهه می گیرند و آنرا نیاز شخصی می دانند که البته از لحاط روانی هم من موافقم ولی دلیل نمی شود جون نیاز روانی هست پس وجود ندارد. این نظر که "بهمین دلیل میبینیم با تکامل علم استدلال اونها هم دائم عوض میشه." خوب چه اشکالی دارد. نتیجه اشن این است که ما به درک بهتری از خداوند می رسیم. همین نقد را به علوم هم می توان وارد دانست. نظریه نیوتونی نتوانست جوابگوی قیزیک در ابعاد ذرات بنیادی و کیهانی باشد که منجر شد به تئوری نسبیت و مکانیک کوانتم ارتقا یابد. یک طبیعت داریم ولی مرتب دانش ما نسبت به آم تکامل می یابد.عین همین مسئله در مورد خداوند هم صادق است. یک موجود متعالی در طول جهان هستی قرار دارد با افزایش دانش ما (چه علم چه فلسفه) دیدگاه ما نسبت به آن، تعامل او با حهان، با انسان، با جامعه متکامل تر می شود.

    پاسخحذف
  13. ناشناس۳/۲/۹۱

    دوست عزیز علی
    من البته نخواستم از این زاریه وارد بحث بشم ولی چون شما مطرح کردید من نظرم و میگم.
    منظور اینه که هر بار یک دستاورد جدید علمی وجود خدا رو زیر سوال میبره معتقدان به وجود خدا دست بکار میشن و دنبال دلایل جدیدی برای استدلال خودشون پیدا میکنند.
    در نهایت هم که همه راهها رو بسته میبینند اصولا کل شرایط موجود و حتی علم رو زیر سوال میبرند و امکاناتش و محدود میدونند.
    خوب اگر علم که به معنی آخرین به روز رسانی مجموعه دانسته های بشر هست نتونه به ما کمک کنه به چه چیز دیگه ای میشه پناه برد.
    باید عرض کنم هر روش دیگه ای که شما مطرح کنی بالاخره بنوعی در محدوده دانش بشری قرار میگیره.

    در صورتیکه در مورد خود علم هر نظریه جدید میاد و در صورت اثبات، نظریه قبلی رو منسوخ میکنه.
    من در توضیح اتفاق گقتم نباید با برداشت روزمره از معنی اون که بیشتر به حوادث نادر اطلاق میشه اشتباه کنیم ولی شما برای کم ارزش کردن اون کلمه تصادف رو بکار میگیری که بیشتر از همه به معنی اتفاق نادر نزدیک هست.
    در ضمن چه اشکالی داره اگر همون تصادف وقتی باعث یک امر موجه در جهت مورد انتظار بشه اونو به خدا ترجیح بدیم. توجه داشته باشید اینجا خدا موضوع بحث هست و باید وجودش اثبات بشه نه اینکه از قبل وجود داره و مقدس هم هست و اگه تصادف جایگزینش بشه بهش توهین شده باشه.

    پاسخحذف
  14. ﺟﻮاﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﻛﻨﻨﺪﻫﺎﻱ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ. ﭼﺮا ﺑﺎ ﭘﻴﺸﻔﺮﺽ ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ اﺯ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺧﺪا اﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ. ﻣﻦ ﻛﻲ ﺑﺤﺚ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺧﺪا ﺭا ﻣﻂﺮﺡ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ اﻧﺘﻘﺎﺩ ﻛﺮﺩﻳﺮ. ﻟﺐ ﻛﻼﻡ ﻣﻦ اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺭﺷﺪ ﺩاﻧﺶ ﻣﺎﻥ و ﻧﻮﻉ اﺩﻟﻪ اﻱ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﺁﻥ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﻳﻢ ﻣﺮﺗﺐ ﺩاﺭﻳﻢ ﺫﻫﻨﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻴﻢ. اﻳﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﻳﺎ ﻃﺒﻴﻌﺖ اﺳﺖ ﻳﺎ ﺧﺪا ﻳﺎ ﻫﺮﺩﻭ. اﮔﺮ اﻳﻦ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷﻪ ﭼﺮا ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪا ﺻﺎﺩﻕ ﻧﺒﺎﺷﺪ و ﺑﺎ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻣﻨﻔﻲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﻨﻴﻢ و ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻃﺒﻴﻌﺖ اﻳﻦ ﺣﻖ ﺭا ﺩاﺭﻳﻢ ﻭﻟﻲ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪا اﻳﻦ ﺣﻖ ﺭا ﻧﺪاﺭﻳﻢ .
    ﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻜﻤﻴﻞ ﻓﻬﻤﻤﺎﻥ ﻃﺒﻴﺖ ﺭا ﻋﻮﺽ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻴﻢ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﺻﺤﻴﺤﺘﺮﻱ اﺯ ﺁﻥ اﺭاﻳﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻴﻢ. ﺑﺎ پ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ﻋﻠﻢ و ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﺎ ﺧﺪا ﺭا. اﻳﺠﺎﺩ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻴﻢ اﻭ ﻳﻚ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺧﺎﺭﺟﻲ اﺳﺖ ﻭﻟﻲ ﺑﺎ اﻳﻨﻜﺎﺭ ﺩﺭﻙ و ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻴﻢ.

    پاسخحذف
  15. ناشناس۴/۲/۹۱

    موضوع سر اینه که این موجود خارجی از اول به این شکل تعریف نمیشده. خدایی بوده که بر همه چیز ما حاکم بوده و بخاطر کوچکترین تردیدی در موردش حکم قتل صادر میشده. در همه ادیان هم همین بوده. منتها با پیشرفت علم تا اونجایی عقب نشینی کرده که الان میشه، اونهم نه در هر فضایی، طبیعت و بعنوان رقیب در کنارش گذاشت. فرقش در اینه که اگه ثابت بشه منشا طبیعت هست دیگه کسی به کسی بدهی نداره، ولی اگر بر عکسش باشه معلوم نیست چه بلایی سر مخالفهاش میاد.
    در ضمن،اگر هیچ اتفاقی هم نیفته بقول شما هیچ فرقی نمیکنه. برای علم تنها این مهمه که بتونه این منشع رو در چارچوب دانش بشری تعریف کنه. براش هم فرقی نمیکنه اگر ریشه غیر مادی داشته باشه. جون در این صورت حوزه علم به عرصه های غیر مادی هم گسترش پیدا میکنه. همینطور که مدتهاست بحثهایی در زمینه فراروانشناسی علمی شروع شده.
    از نظر من در این پیگیریي علم نه صرفا کنجکاوی نقش داره و نه کسی بدنبال روکم کنی و پوززنی هست، بلکه دانستن این منشامیتونه کمک بسیار بزرگی برای آینده بشریت و کیهان باشه. بنا بر این دلیلی نداره که مدافعین وجود خدا نگران باشند.

    پاسخحذف
  16. رو کم کنی، پوز زنی، فتوای قتل، چه ربطی به مسابل علمی دارد مقام بحث را خیلی قاطی نکنیم. خیلی ها هم بخاطر کشفیات علمی رقیب خودشان را به قتل رساندند. من بحثم فقط جنبه هستی شناسانه دارد. اول این قسمت را حل بکنیم آنگاه وارد مسایل جاهعه شناختی و اثرات مثبت و یا مخرب آن برویم. سوال من این است که از لحاظ هستی شناسی تکامل مفهوم خدا منافاتی با وجود خود خدا ندارد. حالا شما این قسمت را ول کردید و جبهه دیگری را گشودید. شما ابتدا مشخص کنید با کدام جنبه کشکل دارید تا روی آن مسئله متمرکز بشیم. هی از این شاخه به آن شاخه پریدن با روش علمی و منطقی منافات دارد.

    پاسخحذف
  17. امیر۱۳/۲/۹۱

    جناب ناشناس عزیز(!!)
    من با تمام حرف شما موافقم، جز این نکته که مسئله ی خدا فردیست؛ اما در ادامه به حکم های قتل اشاره کردید. پس دین و اعتقادات نقش نفی نشدنی در زندگی اجتماعی ما دارند. حتّی اگر فرض کنیم این شرایط طبیعی و اجتماعی بوده که دین را پدید آورده(که کاملا با شما موافقم) اما به مرور و از آن جا که به امور موهوم تکیه می کند بدل به یک وزنه ی سنگین لایتغیر می شود؛
    در جامعه ی ما و به نظر شخصی من و مبتنی بر نظر شیوه ی تولید آسیایی مارکس، وجود شاه و یک فرد برتر گریزناپذیر بوده و همین امر به مرور سبب شکل گیری خدا به هیئت یک پادشاه عادل جهانی شده؛ اما امروز دیگر برای خودش وزنه ایست. اگر روزی ابزار بوده امروز وجود مستقلی دارد.
    و این وجود مستقل امروز تمام زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده. از فردی ترین تصمیمات زندگیمان تا مسایل سیاسی؛
    در ثانیف تغییر از ایجاد بحث شروع می شه؛ من این بحث رو شروع نکردم و حداقل یه صورت مکتوبش در ایران شاید از زمان کسروی بوده تا الان همین سروش و دوستانشون؛ فرهنگ و شرایط دیگه رو ما شکل می دیم؛

    پاسخحذف