سالها پیش تیاتری دانشجویی در دانشگاه شریف برگزار شد که ناماش را از یاد بردهام. به عنوان یک اثر دانشجویی واقعا کار خوبی بود و اتفاقا دکور تمام و کمالی داشت. دانشگاه شریف نشریهای هم دارد با عنوان «روزنامهشریف» که صفحه فرهنگ و هنرش در آن زمان در انحصار یکی از دوستان بود. دوست عزیز که خود را ملزم میدانست به مناسبت برگزاری این نمایش نقدی بر آن بنویسد، در فهرست انتقادات خود به دکور نمایش آورده بود: «وقتی شیر آب آشپزخانه را باز میکردند هیچ آبی خارج نمیشد»! (نقل به مضمون)
* * *
در ادامه سلسله اعتراضات رو به گسترش مردمی به برنامههای صدا و سیما، گروهی از شهروندان مازندرانی فراخوانی صادر کرده بودند تا به دلیل آنچه اهانت به اهالی مازندران در جریان سریال «پایتخت ۳» میخواندند در برابر استانداری مازندران تجمع کنند. ماجرا از این قرار بود که در جریان این مجموعه، یکی از شخصیتهای داستان (از اهالی مازندران) کنسروی را به عنوان پروتئن نیروزا دریافت کرده بود. کنسور خارجی بود و شخصیت داستان که با زبان انگلیسی آشنایی نداشت محتویاتاش را خورده بود. بعدا مشخص شد که کنسرو «غذای سگ» بوده. از نگاه معترضان، این توهین به اهالی مازندران بود که شخصیت داستان نتوانست تفاوت غذای سگ را با پروتئین نیروزا تشخیص بدهد.
* * *
«مسیحی زرتشتی را گفت: از کِی در کار کشیدن مادران را به ترک گفتهاید؟
گفت: از آنگاه که ادعای زاییدن خدا کردند»!
(رساله دلگشا - عبید زاکانی)
* * *
به تازگی، وبلاگ «ناظران میگویند» بی.بی.سی نقدی منتشر کرده است بر مجموعه طنز «کلاهقرمزی». در بخشی از این یادداشت، نگارنده انتقاد کرده است که در این مجموعه «بچهها هم دائم در حال دروغگویی و نفش بازی کردنند٬ چیزی را پنهان میکنند٬ کارهای غلط پنهانی انجام میدهند٬ مثلا زیادی شیرینی میخورند٬ کثیف کاری میکنند٬ یا خنگند و همه چیز را اشتباه میفهمند٬ اصطلاحات را اشتباه به کار میبرند...». (+)
در همین یادداشت نگارنده دیگری که خود را «فعال حقوق زنان» معرفی میکند انتقاد کرده که این مجموعه بازتولید کننده کلیشههای جنسیتی است و به تداوم نابرابری جنسیتی دامن میزند.
* * *
بعد از انتشار آن نقد مشهور در «روزنامه شریف»، دوست دیگری پاسخی به منتقد گرامی نوشت و در همان صفحه منتشر کرد. تیتر آن جوابیه تا آنجا که در ذهن دارم همین بود: «این تیاتر است، کرگدن»! کرگدن، حیوانی است با پوستی بسیار زمخت. این زخمتی کرگردن، به نوعی نقطه مقابل لطافت هنر است و گمان میکنم دلیل انتخاب آن تیتر جالب هم نمایش همین تقابل «برخورد خشن و زخمت» با پدیدهای است که ذاتی لطیف دارد و درکاش به لطافت روح نیازمند است.
«طنز» یک هنر است. هنر هم برای خودش چهارچوبها و اصلوبهایی دارد. تکثرش فراوان و شاید بیشمار باشد اما این به معنای بیمعیار بودناش نیست. هنر نیز فنون و قواعد خودش را دارد. برای مثال همین طنز تکنیکهایی دارد که بسیاری از آنها کاملا معمول و فراگیر است. تصویر کردن «نادانی» و «جهل» انسان و عواقبی که این نادانی برایاش دارد از سادهترین و اصلیترین دستمایههای طنز است. این رویکرد، اتفاقا به طنز متعهد و نقادانهای منجر میشود که کارکردی کاملا اجتماعی دارد. نمونه شاخص تاریخی و کاملا موفق این طنز را در کشور خودمان میتوانیم در مجموعه داستانهای «ملا نصرالدین» بیابیم. خورده شدن غذای سگ توسط فردی که سواد انگلیسی ندارد در این چهارچوب فقط یک طنز ساده در ترسیم «سرانجام عمل بدون آگاهی» است.
طنز موفق دیگری که در فرهنگ ایرانی تاریخ و سابقه فراوان دارد، نمایشهای طنز معروف به روحوضی است که در آن شخصیت «سیاه» یا «مبارک» همواره شیطنت میکند، همه چیز را اشتباه تلفظ میکند و با دستهگلهایی که به آب میدهد به نوعی برخی آداب و رسوم و حتی عادتهای بد اجتماعی را به ریشخند میگیرد. چطور در کشوری که صدها سال سابقه روحوضی خوانی دارد و این هنر با پوست و گوشت و خون توده مردماش آشنا شده، کسی میتواند به عنوان «منقد» قلم به دست بگیرد و در نقد «طنز» بگوید «فلان شخصیت طنز چرا کلمات را اشتباه تلفظ میکند و کارهای بد انجام میدهد؟»
عبید زاکانی، از نوابغ زمان خود و برجستهترین طنزنویسان تاریخ کشور ما است. زکاوت کمنظیر او در به چالش کشیدن دو تصویر کلیشهای از دو آیین رایج در کشور ما واقعا قابل ستایش است، اما من گمان میکنم که اگر حضرت عبید امروز در قید حیات بود و یا دوستان آماده اعتراض ما حوصله مطالعه آثار او را داشتند چماقی به دست میگرفتند که «عبید به ادیان توهین کرده است»!
* * *
برخورد زمخت با هنر و نادیده گرفتن لطافتها و ظرافتهای آن منحصر به هنر طنز نیست. سالیان سال است که گاه و بیگاه غائلهای به پا میشود که در فلان رمانی که در گوشهای از جهان نوشته شده، یا در آن یکی فیلمی که ساخته شده و کاریکاتوری که کشیده شده و ترانهای که خوانده شده توهینی به مقدسات شده است و همیشه هم جماعتی هستند آماده به کفنپوشی. این همه سال یک دستگاه تبلیغاتی افکار جامعه را علیه آثار هنری حساس کرده است. چه جای تعجب که با کاشتن باد توفان درو کنند و حالا روزی نباشد که گروهی از مردم همان حساسیتهای گاه نابجا را در مورد تولیدات صدا و سیمای کشور به کار ببرند؟
در نهایت اینکه نگارنده به صورت اتفاقی پیش از نگارش این یادداشت مشغول گوش دادن به کنسرتی از «دریا دادور» بود که در یکی از شادترین آهنگهایاش میخواند:
«... به به، چه خوبه در بهار بعدی
دیگه من اسیر سرما نشم
از توی جام پا نشم
سر یک مرد رو زانوهام
چیزای خوب بگه برام
پیشم باشه شبها
آخ چقدر خوبه به خدا...»
در اوج لذت از این ترانه شاد با احساسی رویایی، ناگهان در ذهنام جرقه زد اگر این ترانه به گوش منتقدین وبلاگ «ناظران میگویند» بی.بی.سی برسد چه آشی برای خانم دادور خواهند پخت بدین بهانه که «به بازتولید کلیشه زن تنبل و خانهدار ایرانی» دامن زده است! در یک کلام میتوانم بگویم فقط با تصور چنین انتقادی تمام لذتی که از شنیدن موسیقی میبردم به کامام زهر شد و ناخودآگاه در دلام فریاد زدم: «کرگدن! این هنر است».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر