یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند و «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.
سعیدی - چه اشباحیست در گردش بر این کهسار آبیرنگ؟
گمانم از زمانی دیر میپویند و میجویند...
چه میجویند؟
از بهر چه میپویند این اشباح؟
گمانم سایههائی از نیاکانند در این دشت
از این وادی سپاه مازیار رزمجو بگذشت
از آن ره سند باد آمد
از این ره رفت مردآویج
همینجا گور مزدک بود
آنجا مکمن بابک
دمی خاموش
اینک بانگهایی میرسد ایدر
سرودی گرم میخوانند یارانی که با حیدر سوی پیکار پویانند
تو بشنو در ضمیر خود نوای جاودانی ارانی را
که میگوید
«به راه زندگی از زندگی بایست بگذشتن»
....
مُقنّع گفت
گر اکنون مرا پیکر شود نابود
روان من نمیمیرد
به پیکرها شود پیدا
ز دالان حلول آیم به جسم مردم شیدا
برانگیزم یکی آتش به جان خلق آینده
مقنع شد به گور اما مقنعها شود زنده
....
جهان میدان پیکارست بیرحمند بدخواهان
طریق رزم ناهموار غدّارند همراهان
دو ره در پیش
یا تسلیم یا پیکار جانفرسا
از آن راه خطا برگرد و با همت در این ره شو
احسان طبری
این قسمت را با گزیده هایی از اشعار بسیار زیبا و حماسی آقای احسان طبری شروع کردم اول از این جهت که این اشعار با بیان فشردهای از تاریخچه مبارزات نخبگان ایران (1) ناهمواری و دشواری راهی که آنها برای رسیدن به آزادی پیمودهاند بخوبی ترسیم میکند و لازم بود برای رفع سوء تفاهم احتمالی مراتب احترام خود به این فداکاریها و جانبازیها را اعلام کنم.
اما در عین حال چنانکه از متن آن بر میآید و با توجه به سوابق سراینده، میتوان این اشعار را به عنوان مانیفست اخلاقی جنبش نخبگان ایرانی در نظر گرفت و به همین دلیل از دوستان علاقمند دعوت میکنم حتما بقیه این اشعار را هم مطالعه کنند. در اینجا سعی میشود با نگاهی گذرا به این اشعار به برخی از رموز باورهای این پیشگامان راه آزادی دست یابیم. بطور معمول خلسه (2) و یا هیجان ناشی از خواندن شعر مانع از آن میشود به مفاهیم گنجانده شده در کلمات و ریشه آنها دقت کنیم ولی با کمی عمیقتر نگاه کردن به اشعار فوق به نکات شگفتآور و آموزندهای بر میخوریم. از جمله:
- ادای محکم و موکد کلماتی چون؛ خون، کشتن، کشته شدن، گور، نابودی، آتش ... در شعر، گویای خشونت (2) همواره جاری بر مبارزه و اعتقاد راسخ نخبگان ایرانی به این گزینه بعنوان تنها راه رهایی است.
- باور به انتقال این خشونت به نسلهای بعدی بعنوان بهتربن گزینه مبارزه: برانگیزم یکی آتش به جان خلق آینده...
- اصالت دادن به کشته شدن یا به عبارتی شهادت در مقابله با ظلم و ستم بعنوان مهمترین ابزار پیام رسانی به جامعه.
- در انتخاب روش زندگی بسیار سختگیر است و تنها یک نوع زیستن را بعنوان راه درست زندگی معرفی میکند: «کلید گنج عالم، رنج انسانی است آگه شو» و یا: «مشو زآن قطرهها کاندر لجنها بر کران مانند».
- و بطور کلی تنها دو روش برای زندگی میشناسد که یکی راه درست و دیگری خطاست: دو ره در پیش/ یا تسلیم یا پیکار جانفرسا / از آن راه خطا برگرد و با همت در این ره شو...
بدون آنکه قصد قضاوت در مورد درست و یا غلط بودن این روش را (البته درزمان خود) داشته باشیم نکته اول که در این فرهنگ جلب توجه میکند اینکه در گذشتههای نه چندان دور خشونت چه در روش زندگی و یا مبارزه، از جمله کشتن و کشته شدن امری قبیح - بصورتیکه در حال حاضر در تصور ماست نبوده و در عین حال این طرز تفکر محدود به ایران هم نبوده است و وقتی به دنیای آن زمان نگاه کنیم مشاهده میکنیم. مثلا همین آمریکاییها که در حال حاضر سرباز خود را بخاطر شلیک به یک آدم مرده در خاک افغانستان محاکمه میکنند در آن زمان مردم ویتنام را با بمبافکنهای خود بصورت وسیع قتل عام میکردند و یا بمب اتم روی سر مردم بیدفاع ژاپن میانداختند، در حالیکه اکنون اینکار جنایت علیه بشریت محسوب میشود. بنابر این باید توجه کرد که وقتی درباره گذشتههای حتی بسیار نزدیک به قضاوت مینشینیم باید همه جزئیات شرایط موجود، از جمله فرهنگ حاکم بر جامعه و جهان را مد نظر قرار دهیم.
اما نکته دوم و جالبتر اینکه این روش، راه را بر اکثریت جامعه برای ورود به مبارزه میبندد و جریان اصلی زندگی را که در بین مردم عادی در جریان است به لجن زار تشبیه میکند. در واقع این راه مختص انقلابیون حرفهای تعریف شده و مردم عادی به هیچ وجه گرایشی به این روش نداشته و اصولا ورود به آن برای آنها امکانپذیر نیست. حتی اگر به سرنوشت انقلابیون حرفهای هم نگاه کنیم خواهیم دید اکثریت آنها امکان رفتن تا آخر راه را نداشتهاند و وقتی شور و شوق دوران جوانی سپری و وارد زندگی عادی میشدهاند ناگزیر از کناره گیری بودهاند، که در اینصورت معمولا به خائن یا ناپیگیر متهم میشدهاند.
نکته قابل توجه دیگری که این شعر یادآور میشود فرهنگ مدیریتی حاکم بر جامعه ایرانی است که از گذشتههای دور تا همین اکنون خودنمایی میکند. با توجه به اینکه مبارزه برای آزادی در واقع یک فعالیت مدیریتی است که برای اصلاح روش مدیریتی موجود انجام میگیرد و چنانکه میدانیم امر مدیریت از پیچیدگیهای خاص خود برخوردار است (که به همین دلیل مدیریت در وسعت یک جامعه سیاست نام گرفته است) و قاعدتا نمیتواند به یک روش آن هم براندازی محدود شود، در حالیکه هم این شعر به خوبی بیان میکند و هم تاریخ گویای آن است که نخبگان ما تنها یک روش بیشتر نمیشناختند و به همین دلیل بیشتر از آن هم نمیتوانستند برای ما به ارث بگذارند. در این روش از تعامل، مذاکره، مصالحه، امتیاز دادن و گرفتن و همه ابزارهایی که از ملزومات کار سیاسی هستند نه تنها هیچ خبری نیست بلکه با زدن بر چسبهای گوناگون این ابزارها به شدت طرد میشوند.
این مبارزان حرفهای حتی یکبار از خود نپرسیدهاند که این ستمگر که اکنون بر تخت قدرت نشسته چه گذشتهای داشته است. آیا او یک روز منجی همین مردم در برابر ظالم دیگری نبوده و اگر بوده چرا به چنین روزی افتاده است. یا هریک از این مبارزان امروزی اگر به قدرت برسند آیا به همان روز دچار نخواهند شد؟
خوشبختانه امروزه این سوال بصورت اینکه «آیا اصولا انقلاب راه چاره مناسبی برای رسیدن به آزادی است؟»(3) مطرح شده و حداقل در حرف، بسیاری از نخبگان پذیرفتهاند که پاسخ مناسب برای این سوال منفی است. هر چند بسیاری از همین نخبگان هنوز راه جایگزینی ارایه نداده و یا در عمل با نپذیرفتن روش اصلاحی همچنان به راه انقلابی پایبند ماندهاند.
بنظر میرسد توضیح مناسب برای جمله قصار فوق این است که در طول تاریخ همین سرنگونیها و تغییرات ناگهانی مانع تجربه اندوزی مردم ایران در امر مدیریت جامعه خود شدهاند، چون کار انقلاب سرنگون کردن است و هدف سرنگونی مدیرانی است که با تجربه و خطا و به هزینه مردم اندک تجربهای اندوختهاند که بعد از سرنگونی نه مهلت استفاده از آنها را دارند نه فرصت انتقال به آیندگان. با توجه به اینکه تحربه مهمترین اندوخته بشر برای باز کردن راه آینده است میتوانیم حدث بزنیم سرنگونیها چه سرمایههای عظیمی را از مردم ما دریغ کرده است. اما خسران سرنگونیها تنها به نابودی تجربه مدیران ختم نمیشود بلکه مهمتر از آن مانع تجربه اندوزی مخالفان در موقعیت مخالف حکومت نیز میشود. همان تجربهای که به نخبگان میآموزد چگونه با مخالف خود زندگی کنند و بجای نقشه سرنگونی بیاموزند چگونه یک مبارزه بلند مدت را با حکومتی که با آن مخالف هستند مدیریت کنند. همین تجربهها است که علاوه بر فرهنگ سازی باعث میشود زمانیکه مخالفان خود به قدرت رسیدند کوله باری از تجربه مدیریت در پشت داشته باشند و مجبور به شروع همه کارها از نقطه صفر نباشند. در واقع میتوان پذیرفت که یک علت مهم که باعث شده تقریبا همه انقلابهای قرنهای اخیر حتی بعد از 60-70 سال به شکست انجامیده و یا به اصطلاح «انقلابها فرزندان خود را خوردهاند» همین نابود کردن تجربه های گذشتگان و آزمودن همه چیز از نو بوده است. بخصوص که این تجربه اندوزی صرفا به تجربه اجرایی محدود نیست بلکه یک نوع پالوده شدن فرهنگی و رسیدن به نوعی اعتدال چه از نظر موقعیت قدرت سیاسی و چه موقعیت اقتصادی را بدنبال دارد(4).
از همین رو است که در قسمت قبلی تاکید شد که در ایران امروز اصلاح طلبان بهترین جایگزین و مناسب ترین انتخاب برای حکومت کردن هستند و همین امر فشاری که بخش قدرت طلب حکومت بر روی اطلاح طلبان گذاشته را توجیه میکند در حدی که به گفته آقای مطهری، سید محمد خاتمی حتی برای سخن گفتن هم محدودیت دارد و یا امثال تاجزاده که عمر خود را به پای جمهوری اسلامی ریختهاند در سلول انفرادی بسر میبرند. جالب اینکه مردم عادی با شم سیاسی قوی خود این اهمیت را بخوبی درک میکنند ولی بسیاری از نخبگان ما از درک آن عاجز هستند.
نتیجه گیری:
معمول است که در انتهای تحلیلهای سیاسی اجتماعی این سوال مطرح میشود که «چه باید کرد؟» تا جاییکه حتی این سوال عنوان بسیاری از کتابها و مقالات را بخود اختصاص داده است. اما سوالی که در برابر این سوال مطرح میشود این است که اصولا میتوان کاری کرد؟
بر مبنای تعریفهایی که در قسمت اول ارایه شد جامعه انسانی نه جمع فیزیکی اعضای متشکله، که موجود زندهای است در حال تکامل همیشگی که از به هم تنیدن اعضای خود تشکیل شده و فرهنگ به مثابه سلسله اعصاب این موجود زنده همه اجزاء آن را به هم پیوند میدهد. این موجود زنده امروز متولد نشده بلکه راهی بس طولانی و پر پیچ و خم را برای رسیدن به امروز پشت سر گذاشته است. این مسیر طولانی باورهایی را به این جامعه تحمیل کرده است که برخی ازعناصر آن در نقش ژنها و برخی در نقش عناصر تربیت خانوادگی خصوصیاتی را به این موجود زنده دادهاند که درست مثل یک انسان بالغ تغییر رفتار آن نه غیر ممکن، که بسیار مشکل است، بخصوص که اگر کسانی که خود جزیی از این جامعه هستند قصد این تغییر را داشته باشند. با توجه به این خصوصیات و همچنین بدلیل تغییر و تکامل (5) دایمی این خصوصیات، اصولا هیچ راه حل ابداعی یا خلق الساعه ای در پاسخ سوال «چه باید کرد؟» وجود ندارد بلکه تنها میتوان پرسید چه میتوان کرد.
در پاسخ سوال آخر میتوان گفت اگر نخبگان واقعا قصد تحمیل راه حلهای انتزاعی و ناب خود را نداشته و هدف آنها تاثیر گذاری مناسب و به موقع بر جامعه است باید در وحله اول آن را به خوبی بشناسند و با عناصر تعیین کننده فرهنگی و تربیتی و بخصوص ضعفها و قدرتهای آن آشنایی کامل داشته باشند. برای این منظور علاوه بر آگاهی کامل از گذشته، باید به کمک تحلیلهای هر روز نوشده نبض جامعه را در دست داشته باشند تا بتوانند برای تغییرات آتی تاثیر گذار باشند. باید توجه کرد که بخصوص با توسعه گسترده وسایل ارتباط جمعی تغییرات جوامع بسیار سریع و هر روزه است و بنابراین هیچ تحلیل وام گرفته شده از جوامع دیگر و بصورت ابدی نمیتواند کار آمد باشد تا جاییکه بصورت قاطع میتوان دلیل غافلگیر(6) شدنهای پی در پی نخبگان را در بی توجهی به این امر مهم جستجو کرد.
باید توجه داشت که نه انقلاب به اختیار نخبگان است و نه اصلاحات و نه حتی اولویت بندی کردن خواسته ها، بلکه همه اینها در بطن حرکت جامعه قرار گرفته و برای آنها تعیین تکلیف میشود و تنها انتخاب موجود برای نخبگان تشخیص درست هر کدام از آنها بر اساس تحلیل درست شرایط و به مقصد رهنمون کردن آنها است.
البته برخی به بهانه اینکه نخبگان بعنوان پیشگامان جامعه نباید دنباله رو خواسته های روز به روز مردم عادی باشند از تن دادن به تحلیل روزانه شانه خالی میکنند. در پاسخ این دوستان باید گفت: حق با شما است. اگر تنها هدف این است که اسم ما مانند مقنع و بابک وارد تاریخ شود و آیندگان به آن افتخار کنند، راه شما بهترین گزینه است. اما اگر مقصود ایجاد تغییری جدی در امر مدیریت جامعه است که در نتیجه آیندگان از آرزوی داشتن بابک و مقنع فارغ باشند تنها راه چاره گوش دادن به حرف مردم است. حرف آخر اینکه «تا اطلاع بعدی، اصلاحات! اصلاحات! هم استراتژی، هم تاکتیک!»
پانویسها:
۱ - بنظر میاید عمده نخبگان در سرتاسر تاریخ ایران بیشتربن تلاش خود را صرف تغییر حکومتها کردهاند. به همین دلیل در اینجا از این کلمه عام به منظور خاص فعالان سیاسی استفاده شده است.
۲ – در طول تاریخ شعر در کنار عرفان یکی از پناهگاههای نخبگان ایرانی برای زمانی بوده که از مردم نا امید میشده و به کمک سرودن یا خواندن آن سعی در فراموشی «غم زمانه» داشتهاند.
۲ - البته شکی نیست که خشونت همواره از طرف گروه حاکم به مخالفان تحمیل شده است ولی نکته اینجا است که گروه مخالف هم چاره ای جز براندازی نمیدیده و در جایی که لازم شده از خشونت برای آن استفاده کرده است.
۳ - با توجه به اینکه انقلاب هم مانند بقیه اتفاقات اجتماعی یک تصمیم از قبل اتخاذ شده نیست، در واقع باید گفت تبلیغ برای انقلاب.
۴- بطور معمول انقلابها اقشار یا طبقاتی را به قدرت میرسانند که تجربه زندگی در موقعیت جدید را نداشته و به همین دلیل مستعد آلوده شدن به فساد سیاسی و مالی هستند.
۵ – ناگفته پیداست که بحث بر سر تغییراتی است که خارج از اراده تک تک اعضای جامعه قرار دارند.
۶ - معروف است که نخبگان ما از انقلاب 57 به شدت غافلگیر شده اند و این غافلگیری در انتخابات دوم خرداد 76 به همین صورت اتفاق افتاده و امروز نیز شاهد آن در انتخابات سال گذشته هستیم.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند. یادداشتهای وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر