«دکتر روازاده» را احتمالا برنامه «پارازیت» به جامعه طنزپردازان ایرانی معرفی کرد! همان نابغهای که کشف کرده بود: «غربیها دوش را درست کردند تا موهای سر ما بریزد»! البته به باور بنده، ارشدترین مقامات مسوول مملکتی به اندازه کافی طنز و فکاهی تولید میکنند که دیگر چنین پدیدههایی چندان ارزش پیگیری نداشته باشند، اما محض اطلاع عرض میشود که در «سایت الف» یادداشتی در اعتراض به ایشان وجود دارد که نشان میدهد این پدیده نوظهور ادعاهای دیگری هم داشته است: (+)
- ادعای تهیه ی مارگارین(کره گیاهی) از فاضلاب!
- ادعای مضر بودن چای به دلیل عدم هجوم الاغ ها به مزارع آن!
- ادعای درمان زردی نوزادی با حجامت پشت گوش!
- ادعای سرطانزا بودن نمک یُد دار و فلوراید موجود در خمیردندان!
- ادعای انگلیسی بودن قند و شکر!
- ادعای صهیونیستی بودن طب مدرن!
- ادعای توطئه صهیونیستی برای از بین بردن مسلمانان با استفاده از مسموم کردن غذاها و میوهجات!
- ادعای وجود آدمیان ۳۲۰ ساله در زمان صفویه!
- ادعای عدم وجود پادشاهی به نام کوروش!
- ادّعای ماده شدن گنجشک های نر!
اینکه یک بیمار روانپریشی از فضای آشفته جامعه سوءاستفاده کند و یک سری ادعای پرت و پلا مطرح کند چندان عجیب نیست. اینکه یک حکومتی آنقدر از نخبگان اجتماعی عاری و خالی شود که به چنین بیمارانی تریبون رسمی (از جمله نماز جمعه، برنامه زنده تلویزیونی و موسسه پژوهشی امام خمینی) بدهد هم دردناک است، اما از سال 84 به بعد دیگر چندان موضوع جدیدی محسوب نمیشود(!) اما اینکه در صنعتیترین و به ظاهر علمیترین دانشگاه کشور، برای مجموعهای که احتمالا نخبهترین دانشجویان کشور محسوب میشوند، جلساتی تشکیل شود که چنین فردی سخنرانی و فضلفروشی کند، دیگر چیزی فراتر از طنز و حتی تراژدی است.
وقتی دستگاه امنیتی کشور فعالین دانشجویی را سرکوب میکند و سازمان سنجش برای چند سال پیاپی اقدام به تزریق نیروهای منتخب و سرسپرده به ردههای برتر کنکور میکند و در نهایت نهادهای مستقل دانشجویی سرکوب و جایشان با شعبههایی از دستگاههای امنیتی پر میشود، باید هم انتظار داشت که فضای دانشگاهها به منجلابی بدل شود که در آن فعالیت دانشجویی به سطح برگزاری جلسه سخنرانی «دکتر روازاده» برای دانشجویان «دانشگاه صنعتی شریف» برسد!
پینوشت:
«علیاکبر محمدزاده»، آخرین دبیر قانونی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف نزدیک به دو سال است که در زندان به سر میبرد.
اتفاقا من هم به این سخنرانی ایشون رفتم و نکتهای که خیلی خیلی منو آزرده کرد این بود که یسری از دانشجویان به حرفهای ایشون میخندیدند و این طیف با برخورد تند بقیه دانشجویان روبرو شدند. طیف حمله کننده اصلاً شباهتی به بسیج دانشجویی و این حرفها نداشت! ینی میخام بگم دانشجویان عادی هم به حرفهای این آقا جذب میشن و ...
پاسخحذفآرمان جان به عقيده من ما بايد اين مسئله رو بپذيريم كه اين قبيل افراد نظير روازاده و رائفيپور و ... حرفهاي اونها به دلايل مختلف خريدار داره.
پاسخحذفدلايلي مثل جذابيت و آب و تابي كه در كار خودشون به كار ميبندن ، فقدان تضارب آراء در جامعه ، خلأ اشخاص بالفعلي كه گفتمانهاي اونها با اين قبيل آگاهيهاي كاذبي كه منتشر ميشه مقابله كنه ، گسترش لمپنيسم و دگماتيسم فكري توسط نهاد آموزشي و رسانههاي دولتي و ...
به عقيده من ما نبايد در برابر اين افرادي كه كم هم در جامعه علاقهمند و خواهان ندارن شمشير رو از رو ببنديم ، چون براي جريان روشنفكري ميتونه جنبه انتحار داشته باشه.
به هر حال چه ما بخوايم و چه نخوايم در حالي كه ما تريبون و مقبوليت عام نداريم اين قسم افراد هر دو مورد يادشده رو تا حد زيادي دارن و براي سلب كردن اين موقعيت از اونها بايد لطايف الحيل به كار ببنديم.
لذا پيشنهاد من اين هست كه تدريجي و نامحسوس روشنفكران ما بايد از همون سلاحهايي استفاده كنن كه اونها در اختيار دارن. از يكسو با ساده كردن و جذابيت بخشيدن به مطالبي كه عرضه ميكنيم مخاطب عام خودمون رو بيشتر كنيم و از سوي ديگه اگه ساز و كار سياسي فعلي تداوم پيدا كرد با مقداري سازش با نظام و مجاب كردن اونها به اينكه خطري جدي براي ساختار نيستيم تريبونهايي اجازه بدهند كه به خصوص در دانشگاهها گاه و بيگاه در اختيار بگيريم.
بعد از بيش از صد سال مبارزه ما هنوز حتي نتونستيم كه با نهادهاي سنتي وارد يك رقابت جدي بشيم و صرفاً در درون خودمون دائم به پروروندن اختلافات و رد و بدل كردن انديشهها با لحن و گفتار ثقيل مشغول بوديم و هستيم.
به عقيده من روشنفكران ما از يكسو دچار «از خود بيگانگي» و از سوي ديگه دچار «بيگانگي با بدنه جامعه» هستند.
«از خود بيگانگي» به اين معني كه روشنفكران ما اون محصولهاي فكري كه توليد ميكنن رو نميتونن عموماً در راستاي بهره بردن خودشون و رفع احتجاجات مادي و معنوي خود نظير كسب شأن و منزلت يا كسب ثروت و اقتدار سياسي به كار ببندن و «بيگانگي با بدنه جامعه» به اين معنا كه خيلي اوقات بين دغدغههاي روشنفكران ما و بدنه جامعه خيلي اوقات درهاي پديدار ميشه يا حتي خيلي اوقات روشنفكران ما به علت سرخوردگي در دام جامعهستيزي ميافتن.
اين درست هست كه تحت تأثير پديده جهاني شدن و گسترش طبقه متوسط شهري به خصوص بعد از اصلاحات ارضي از سويي و از سوي ديگه به خاطر محرز شدن ناكارامدي اسلام سياسي در اداره جامعه نهادهاي سنتي تضعيف شدن اما در عين حال ما از اين فرصت نتونستيم بهره صحيحي ببريم و خودمون رو جايگزين اونها در خيلي از سطوح بكنيم.
به بيان ديگه اين درست هست كه اقشار عظيمي از جامعه در حال حاضر حرفشنوي چنداني ديگه از نهادهاي سنتي ندارن اما مخاطب روشنفكران هم نشدن و در يك «تعليق پارادايمي» به سر ميبرن. يعني تا حدي اين اقشار مدرن يا به تازگي مدرن شده «ميدانند چه نميخواهند (البته در اين زمينه هم كمي ميلنگند) ولي «نميدانند كه چه ميخوهند».
اينكه چرا چنين مسئلهاي وجود داره رو به نظرم برميگرده به پارهاي ناتوانيهاي روشنفكران در جامعه ايران كه نتونستند خلأ نسبي گفتماني رو پر كنن.
همين مسئله ياد شده كه از اون صحبت كردم و اينكه روشنفكران ما در دهههاي اخير نتونستن با بدنه جامعه ارتباط مؤثري برقرار كنن و اعتماد اونها رو جلب كنن باعث شده كه جز در مقاطعي اون هم توأمان با شكست نتونن از حوزه تئوريك به حوزه پراتيك گذر كنن.
ادامه كامنت قبل:
پاسخحذفتا مادامي كه جريان روشنفكري به هر دلايلي نتونه از سرمايه اجتماعي بالقوه خودش استفاده كنه كه از قضا تنها سرمايه در دسترسش به خصوص در حال حاضر هست ، پس در نتيجه قدم از قدم نميتونيم برداريم و جز سرخوردگي و نابرخورداري و ناملايمت چيزي نصيب ما از اين جامعه افيونزده نميشه و يا كنج عزلت يا كنج زندان و يا كنج يك وبلاگ سهم ما از اين آّب و خاك يك ميليون ششصد و چهل و هشت هزار و صد و نود و پنج كيلومتري پر از ثروت طبيعي و سهم مردم ما هم دست و پا زدن در همين باتلاق خواهد بود.
اگر يك اقليت افراطي الان به سرنوشت ما و مردم ما مسلط هستن صرفاً نه فقط به خاطر قدرت و كثرت اونها بلكه به خاطر پراكنده بودن و عدم حداقلي از انسجام عملي روشنفكران و پايگاه مردمي بالقوه اونها هم هست.
روشنفكران ما تا زماني كه نتونن از يك «صنف در خود» به يك «صنف براي خود» تبديل بشن و پايگاه مردمي خودشون رو واجد خواستهها و مطالبات مشخص بكنن ، لاجرم نميتونن تغيير دلخواهي رو هم رقم بزنن.
اساعه ادب نباشه اما بيان سادهتر اگر روشنفكران هم بخوان مثل عموم مردم صرفاً به ابراز ناخرسندي از شرايط موجود بدون ورود به عرصه پراتيك و تجويز كردن قناعت كنن طبعاً در به همين پاشنه خواهد چرخيد.
اگر عدهاي قليل تندرو در مقابل چشمان ما و در ميان بهت و حيرت ما مانور ميدن و يك «سيرك تراژيك بزرگ» به پا كردن اين به خاطر اين هست كه روشنفكران و در معناي جامعتر تحولطلبان ما فارغ از اينكه كمتوان براي دست زدن به اقدامات عملي هماهنگ و پيگيري منافع مشترك هستن ، پايگاه اجتماعي اونها هم تودههايي پراكنده و بيسر (فاقد مطالبات معين) هست.
به نظر من جريان روشنفكري بايد با ايدئولوژي مشترك ولو اينكه اون ايدئولوژي يك ايدئولوژي ضد ايدئولوژي (!) باشه آشتي كنه. از يك سو روشنفكران بايد بگن «چه ميخواهند» ، از سوي ديگه اين «چه ميخواهند» خودشون رو به هر وسيله و هر خدعهاي كه ميشه در پايگاه بالقوه اجتماعي خودشون نهادينه و غير قابل عدول كنن ، و نهايتاً از همه مهمتر در آخرين گام براي رسيدن به مطلوبهاي خودشون برنامهاي عملي داشته باشن.
ايدهآل داشتن كافي نيست. در تئوري بايد ايدهآليست بود اما در عمل بايد پراگماتيست يا حتي ماكياوليست بود.
براي يك سري كنشهاي مشترك در حالت مشاركت حداكثري نياز به يك حداقلي از فهم مشترك وجود داره. از همين رو به نظر من ضمن اينكه روشنفكران بايد در صدد رفع «از خود بيگانگي» و «از جامعه بيگانگي» خودشون باشن و با جامعه ديالوگ برقرار كنن و خودشون رو در سطح فهم عام در موارد زيادي تنزل بدهند ، همچنين بايد بين خودشون هم يك ديالوگ سراسري و عميق هم برقرار كنن. روشنفكران پيش از اعمال ريفرماسيون بر جامعه ناگزير بايد ريفرماسيوني درون خودشون داشته باشن.
يك معضل ديگه جامعه روشنفكري به عقيده من اين هست كه خيلي اوقات با تفسير ميخوان دست به تغيير بزنن. اين درست هست كه تفسير صحيح بستر ضروري تجويز مؤثر هست اما خود مقوله اعمال اراده در مسير تغيير هم آداب و مقتضياتي مجزا هم داره. يعني بايد آثار ناخواسته كنش هم تا حد امكان مدنظر روشنفكران باشه.
آرمان جان اگه تمايل داشتيد و صلاح دونستيد شما هم در پستي وارد اين مبحث بشيد و از ساير وبلاگنويسها و اشخاص علاقهمندي كه با اونها در ارتباط هستيد هم دعوت كنيد به اين مقوله بپردازن.
با تشكر
ف.ش
من به عنوان یه دانشجوی شریف ازین قضیه شرمندهام.
پاسخحذفازین سکوت و بیتوجهی خود دانشجوها شرمندهام.
همه اینا خیانته. این ساکت بودن خیانته.