امیر شفیعی - مراسم محرم از یک سو وجه آیینی ـ اسطورهای دارد و از سوی دیگر وجهی دینی ـ فلسفی. این هر دو وجه محصول صدها و هزاران سال زندگی است که البته مانند تمام شعایر دیگر امروزه و با تغییر شیوه زندگی (قرار گرفتن در مدرنیته غربی که اینک وجوه بسیار آن همهگیر و جهانی شده است)، مورد پرسش قرار گرفته است و بیشک نیاز به بازنگری و بازاندیشی دارد.
از جزییات ناپسند وجه آیینی آن که بگذریم (همچون قمهزنی)، وجود چنین آیینی ضروری و اتفاقا التیام بخش زندگی پر درد و رنج ایرانی بوده است و اتفاقا همچنان ضروری است زیرا همانگونه که اندیشمندان بسیاری به نوعی ابراز داشتهاند (برای مثال «امیل دورکیم»)، زندگی جمعی بدون وجود آیینها و اسطورهها ممکن نیست و فرهنگها عامدانه و اندیشمندانه در طول زمان این آیینها را پدید آورده و حفظ میکنند. این وجه آیینی همانطور که ذکر شد اگرچه باید حفظ شود اما جزییاتش باید مورد چالش جدّی قرار گیرد.
اما در رابطه با وجه دینی ـ فلسفی باید ابراز داشت که به شدت تحت تاثیر وجه اول قرار گرفته و نادیده گرفته شده است. به نظر میرسد جزییات فوقالعاده مهمی در این واقعه تاریخی نادیده گرفته میشود که در رفتار اجتماعی و سیاسی روزمره ما نادیده گرفته میشود. مهمترین این جزییات شاید شخصیت «عمر سعد» باشد، که فرزند یکی از صحابه خوشنام بود و در برقراری صلح نیز بسیار تلاش کرد و با امام حسین به گفتوگو پرداخت. در حالیکه در برگزاری این آیین داستانی که تعریف میشود، شخصیتها از پیش سیاه و سفید هستند. به عبارت دیگر مخاطب این آیین از ابتدا و در مرور یک معمای حل شده، شخصیتهای منفی (از جمله همین عمر را) را لعن و شخصیتهای مثبت را تحسین میکند بدون آنکه در جریان جزییات این سفید و سیاه شدن قرار بگیرد و ببیند آیا این امکان وجود دارد تا آنها را داوری و سیاهی و سپیدی آنها را تعیین کند؟ بیاندیشد که آیا مرز خوبی و بدی در دنیای واقعی به همین اندازه معین و مشخص هستند؟ این داستانپردازی شاید تا حدّی و تا جایی جذاب باشد، اما به گمان من فاقد کارکرد مناسب است. تنها پیامی که این داستانها متضمن آن است، شفاف بودن مرز نیک و بد و تلاش برای از روی زمین کندن شر و بدی است، که در یک مرحله پنهانی و از آنجا که هر فرد خود را در لشکر حق میپندارد موجب آن میشود تقابل شدیدی بین خود و ناخودی برقرار شود. به عبارت خیلی ساده این داستان متضمن این پیام است که هرکه با من نیست بر علیه من است!
در حالیکه جزییات این داستان همانند اینکه عمر سعد با آن سابقه در یک جبهه قرار گرفت و یا «حر ریاحی» در شروع جنگ جبههاش را تغییر داد، بیانگر و موید این نکته هستند که مرز حقیقت و ناحقیقت (حتی اگر بپنداریم حقیقت واحد و تمام است و نه متکثر)، بسیار باریک تر از آن چیزیست که به سادگی بیان میشود. این نکته بسیار مهمی است که گروهی که ما امروز به سادگی لشکر اشقیا میخوانیم، خود را در برابر نوه پیامبر حق میدانستند، آن هم احتمالا با این دلیل کاملا عقلانی و درست که «ملاک حال افراد است». یا با این دلیل که «پسر علی یا نوه محمد بودن کسی، دلیل بر حق بودن وی نیست! شاید یک خطاهایی هم در مملکت داری و احوال فردی یزید وجود داشته باشد، ما هم انتقاد داریم امّا نباید سیاه نمایی کرد»!
اگر از هزار سال پیش این داستان را در کنار وجوه آیینیاش، واقعی و مبتنی بر جزییات سیاسی آن تصویر کرده بودیم و نشان میدادیم که مرز حق و باطل چقدر باریک، نسبی و قراردادی است، آنگاه امروز در عرصه سیاسی شاهد آن نبودیم که جناح خود را با علی و مالک و حسین مقایسه کنند و طرف مقابل را با طلحه و شمر و یزید و آنگاه به سادگی این پیام را در ذهن مخاطبان ایجاد کنند که باید لشکر اشقیا (همانها که شمر و طلحه هستند) را از روی زمین محو کنیم! اگر این جزییات سیاسی شناخته میشد و به سادگی میپذیرفتیم که منطق حذف فیزیکی شاید روزگاری به دلایل اقتصادی و اجتماعی منطق مناسب و مرسومی بوده است اما امروز سیاستورزی جایگزین آن شده است، به جای این همه تهمت و زندان و اعدام و تکفیر، به گفتوگو با یکدیگر می نشستیم و در جهان سرمایهداری که هر فرد یک تولید کننده است و نه یک نانخور، امور را عقلانی و با حضور حداکثری همهی گروههای رقیب، که این بار هیچ یک از ازل تا ابد بر حق نیست، پیش می بردیم. شاید بتوان ابراز داشت که این مشکل اساسا گریبانگیر رفتارهای اجتماعی ما در حوزههای خرد هم باشد. در جامعهای پرورش یافتهایم که دنیا را برایمان سپید و سیاه و با مرزهای قابل تعیین تصویر کردهاند، به همین علت در دنیای واقعی و ارتباطاتمان با افراد و گروهها با چالش روبرو میشویم؛ توانایی کار جمعی را نداریم، از قانون گریزانیم (چون خود را بر حق میپنداریم و نه قانون)، مدیریت خود را شایستهترین مدیریت میپنداریم و از گفتوگو و مصالحه تا جای ممکن پرهیز داریم. به گمانم باید داستان عاشورا را دوباره بخوانیم، نه به عنوان یک شیعه، به عنوان یک انسان که میخواهد دست به عمل سیاسی بزند و با رجوع مدام به دنیای حاضر؛ شاید در این خوانش و کشف تکثر و نامعلومی حقیقت باشد که دریابیم یگانه راه پیش رویمان، گفتوگو است.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
تحلیل خیلی خوبی بود...
پاسخحذفبه گمانم باید داستان عاشورا را دوباره بخوانیم، نه به عنوان یک شیعه، به عنوان یک انسان که میخواهد دست به عمل سیاسی بزند و با رجوع مدام به دنیای حاضر؛ شاید در این خوانش و کشف تکثر و نامعلومی حقیقت باشد که دریابیم یگانه راه پیش رویمان، گفتوگو است.
بنظر من شما زیاد در باب شیعه و اسلام شناسی و امام شناسی مطالعه نکردید
پاسخحذف-------------
حکمی که امام صادر می کنه نباید توش شک کرد.