به تازگی مخالفان حکومت سوریه اعلام کردهاند که شمار کشتهشدگان در سوریه از 37 هزار تن عبور کرده است. (+) همچنین میدانیم که این کشور از مدتی پیش یکپارچگی خود را از دست داده است. بخش از کشور به کنترل گروههای «کرد» قرار گرفته که جدا از جنگ میان مخالفان و موافقان بشار اسد، در اندیشه نوعی استقلال و یا دستکم خودمختاری هستند. بخش دیگر همچنان در سیطره حکومت اسد قرار دارد و بخشی را نیز مخالفان او با عنوان «ارتش آزادیبخش» اداره میکنند. حال پرسش من این است: «گناه نابودی یک کشور، کشتار دهها هزار شهروند، متلاشی شدن استقلال و تمامیت ارزی آن و این همه جنگ و کینه و عداوت به گردن چه کسی است؟»
برای پرسش بالا، من دو پاسخ کلیشهای اما کاملا غالب در فضای رسانهای میشناسم. پاسخ نخست متعلق به مخالفان بشار اسد است که همه چیز را به گردن دیکتاتور جنایتکار سوریه میاندازند. در نقطه مقابل پاسخ هوادارن بشار اسد هم در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی به وفور تکرار میشود: «دخالتهای غرب و حمایت از یک عده تروریست»! هر دوی این پاسخها در یک نکته با هم مشترک هستند: «سیاه و سفید دیدن وضعیت و مطلق بودن در معرفی مقصر»! این نگرش منجر خواهد شد که از نگاه هر یک از این طرفین اولا فجایع کنونی غیرقابل اجتناب بودهاند و در ثانی در چشمانداز آینده نیز امکانی برای توقف و یا کاهش ابعاد فاجعه وجود ندارد».
روی سخن من اینجا با مخالفان بشار اسد است. به باور من، تکیه مداوم بر خوی جنایتپیشه یا «جنون دیکتاتوری» حاکمان نمیتواند تمامی بار مسوولیت را از دوش مخالفان بردارد. اگر مسئله در یک کینه شخصی و جدال صرف بر سر قدرت بود، جای انتقادی باقی نمیماند. یک عده میخواهند اسد را بکشند که خودشان قدرت را به دست بگیرند. طبیعتا عملکردشان همراه با خونریزی و ای بسا ویرانی کشور خواهد بود. اما برای آن گروه از مخالفان که از ابتدا اعتراضشان به اسد، برای دستیابی به وضعیت بهتر زندگی در سوریه بود شرایط تفاوت دارد. چنین وضعیت بهتری نه تنها تا کنون محقق نشده، بلکه با دورنمای فعلی ابدا امیدی نیست که در آینده هم حاصل شود. دقت کنید که در این نگاه، حذف اسد نهایتِ هدفِ مطلوب نیست. بلکه تنها در صورتی میتوان گفت موفقیتی حاصل شده، که بتوان ادعا کرد وضعیت کشور نسبت به وضعیت پیش از شروع اعتراضها بهبود یافته است. با وجود دهها هزار کشته، هزاران هزار شهروند آواره و کشوری سه پاره با شهرها و روستاهای ویران، من بعید میدانم تا دهها سال دیگر کسی بتواند چنین ادعایی مطرح کند.
* * *
از نگاه من رفتار حکومت خودکامه در شرایط بحرانی (یعنی زمانی که خطر سقوط را احساس کند) به رفتار یک دیوانه شباهت مییابد. دیوانهای که به هرقیمت (ولو برپایی جنگ خارجی یا جنگ داخلی و یا کشاندن کشور به وضعیت تحریم و انزوا) میخواهد خودش را نجات دهد. او برای همه خطرناک خواهد شد، اما از آنجا که چاقویی به دست دارد و دیوانهوار آن را تکان میدهد، شرط عقل است که بیهوا نزدیکاش نشویم. باید پیش از هر اقدامی تلاش کرد که این دیوانه کمی آرام شود تا به کسی آسیب نزند. پیشنیازی عقلانی که به باور من بسیاری مخالفان دولت سوریه آن را رعایت نکردند و باید اعتراف کنند که در قبال مصالح ملی و جان هموطنان خود «غیرمسوولانه» رفتار کردهاند*.
برای نتیجهگیری در این بحث من دو نکته اصلی را مورد توجه قرار میدهم: نخست اینکه هر نظام خودکامهای که قدرت را با اتکا به زور سرنیزه حفظ کرده باشد تلاش خواهد کرد که از هرگونه مواجهه منطقی با مخالفان خود پرهیز کند. مطلوب این حکومت به بنبست کشیده شدن هرگونه مذاکره و گفتوگو خواهد بود، چرا که نظام خودکامه قطعا نخواهد توانست در زمین «منطق و استدلال» به دفاع از خود ادامه دهد. در نتیجه همواره علاقمند است که بازی را به زمینی بکشاند که در آن دست بالا را دارد: «خشونت و تقابل رو در رو». مسئله دیگر منفعت عمومی است. یعنی نظام خودکامه همواره تنها مصلحت حاکمان خودکامه را پیگیری میکند. پس در شرایط بحرانی، هر مصلحتی را برای بقای خود و این حاکمان خودکامه قربانی خواهد کرد. میخواهد این منفعت جان شهروندان باشد، یا انسجام ملی و تمامیت ارزی کشور.
متناسب با همین دو نکته، من چند وظیفه کلی را در صدر فهرست مسوولیتهای اپوزوسیون میدانم که میتوانند فارغ از هر گرایش سیاسی خاصی، آنان را چهارچوب کلی برنامههای سیاسی خود قرار دهند و در عین حال میتوانند معیارهای سنجشی باشند برای میزان تعهد و مسوولیتپذیریِ ملیِ منتقدان حکومت:
- تلاش برای حفظ و بازسازی انسجام ملی. (وظیفهای که در اصل بر عهده حکومت مرکزی است اما نه تنها نسبت به آن بیتوجهی میشود بلکه با سیاستهای تبعیضآمیزی که حکومت در دستور قرار داده عملا علیه آن اقدام میکند)
- تلاش برای پرهیز از بروز جنگ و خشونت داخلی. (رویدادی که تمامی دیکتاتوریهای رو به زوال با کمال میل از آن استقبال میکنند تا به این بهانه در درجه نخست وضعیت فوقالعاده اعلام کنند و تمامی کوتاهیهای خود را به گردن مخالفان بیندازند و در درجه دوم بهانهای برای به کار گیری خشونت عریان و گسترده پیدا کرده و حذف مخالفان را حتی به شیوه نسلکشی پیگیری کنند)
- تلاش برای خروج کشور از وضعیت خطر جنگ خارجی و یا انزوای بینالمللی. (باز هم دو سناریوی دیگر که حکومت میتواند در جریان آنها از زیر بار ضعفهای مدیریتی خود شانه خالی کند و هزینه تمام ندانمکاریهایش را به صورت مستقیم متوجه توده شهروندان سازد)
- تلاش برای برونرفت از هرگونه انسداد سیاسی. (این یعنی همان تغییر زمین بازی از زمین جنگ و خشونت که مورد استقبال حکومت خودکامه است، به زمین منطق و مذاکره که میتواند محل فعالیت منتقدین باشد. هر حکومت خودکامه علاقمند است که هرچه سریعتر اعلام کند «منتقدان او معاندینی غیرقابل گفت و گو هستند» تا بتواند در برخورد با آنها وارد فاز حذف و خشونت شود. پس کمترین وظیفه عقلانی هر گروه منتقدی تلاش برای باز نگاه داشتن درهای مذاکره و گفتوگو است تا حکومت نتواند به قصد برداشتن سلاح از پای میز مذاکره برخیزد)
پینوشت:
* من یک شباهت ویژه میان این مسئله با تجربه جنگهای ایران و روسیه قایل هستم. پس از پایان جنگ نخست برای همه مشخص شد که روسیه یک قدرت نظامی برتر است. قطعا این کشور به صورتی متجاوزانه بخشهایی از خاک ما را اشغال کرده بود و به صورت ساده میتوان گفت: «زور میگفت». اما تمام گناه خفت عهدنامه دوم را صرفا نمیتوان به گردن زورگویی این کشور متجاوز انداخت. ناظر خردمند به خوبی میداند که اگر حکومت وقت میخواست مسوولانه تصمیم بگیرد، میتوانست از جنگ دوم پرهیز کرده و آن همه هزینه بیشتر و عهدنامههای ننگینتر را به کشور تحمیل نکند.
حرف شما را می پذیرم . اما بحث اینجاست که در شرایط حاضر چه می شود کرد؟ همیشه در آغاز ، خشونت از یکطرف دیکته می شود و به قول شما حکومت سعی دارد در جایی که دست بالا را دارد بازی کند . اما بحث اینجاست که توقف خشونت یکطرفه آیا فضا را برای چانه زنی و مذاکره باز می کند؟ یا اینکه حکومت خودکامه تجربه سرکوب را موفق ارزیابی می کند و در مراحل بعدی چه بسا شدیدتر تکرارش کند . در همین سوریه آیا بشار اسد تجربه پدر را تکرار نمی کند؟
پاسخحذفدر یک کلام اگر خلاصه کنم به نظر من روند خشونت نباید آغاز شود اما اگر شد هیچ چیز غیر از شکست حاکم خودکامه نتیجه ای را برای مخالفان در بر ندارد.
هيچ ديكتاتورى بدون خشونت و زور نرفته. وقتى مردم كارد به استخونشون رسيده باشه، آرزويى بجز نابودى رژيم نخواهند داشت. نمونه اش انقلاب ٥٧ بود كه براى رهايى از يك ديكتاتور به ديكتاتورى پناه آورديم.
پاسخحذفمعنای دقیق این صحبت شما چیست؟ اگر حکومت اسد قویتر است، که هست این قدرت بیشتر و دست بالاتر مسولیت بیشتری بر دوش نظام اسد و تمامی دیکتاتورهای حاکم میاندازد که این بنوبه خود بدین معناست که مسولیت تمامی بلاهایی که سر سوریه آمده بر عهده رژیم سرکوبگر و فاسد اسد و هم پیمانانش میباشد. پس مغلطه شما مبنی بر مسولیت "مشترک" رژیم اسد و مخالفانش در حال و روز کنونی کشور سوریه از اساس خطاست.
پاسخحذفیک مغلطه دیگر شما اینکه با صرف در نظر گرفتن وضعیت فعلی سوریه و نبود آینده ای روشن، بطور تلویحی جنبش مردم سوریه برای آزادی را عبث خوانده اید. اصلا چنین نیست. مقایسه ای ساده بطلان استدلال شما را نشان میدهد. اگر جنبش ضد اسد و رژیمش وجود نداشت، ان آینده ای که از ان صحبت میکنید اصلا نمیتوانست پیدا کند در صورتیکه با جنبش مردم سوریه "امکان" و چشم انداز تحقق مطالبات مردم فراهم میشود. یادمان باشد که دیکتاتوری اسد خود بزرگترین سد تحقق خواستهای مردم سوریه بود و هست. بنابر این یک چیز مسلم است، تا زمانیکه رژیم اسد وجود دارد، هیچگونه تحول مردمی امکان پذیر نیست، اما در صورت نابودی رژیم اسد، "امکان" تحقق خواستهای مردم سوریه فراهم میشود و کورسویی از امید حاصل میشود. پس هر عقل سلیمی، راه جنبش و مبارزه را برای بن بست شکنی انتخاب میکند تا حداقل "فرصتی" برای تحقق خواستهای مردم سوریه فراهم شده و مسیر تحولات آینده سوریه را در دست مردمانش قرار دهد، تحولی که در صورت وجود اسد و رژیمش محال است.
معنای دقیق این صحبت شما چیست؟ اگر حکومت اسد قویتر است، که هست این قدرت بیشتر و دست بالاتر مسولیت بیشتری بر دوش نظام اسد و تمامی دیکتاتورهای حاکم میاندازد که این بنوبه خود بدین معناست که مسولیت تمامی بلاهایی که سر سوریه آمده بر عهده رژیم سرکوبگر و فاسد اسد و هم پیمانانش میباشد. پس مغلطه شما مبنی بر مسولیت "مشترک" رژیم اسد و مخالفانش در حال و روز کنونی کشور سوریه از اساس خطاست.
پاسخحذفیک مغلطه دیگر شما اینکه با صرف در نظر گرفتن وضعیت فعلی سوریه و نبود آینده ای روشن، بطور تلویحی جنبش مردم سوریه برای آزادی را عبث خوانده اید. اصلا چنین نیست. مقایسه ای ساده بطلان استدلال شما را نشان میدهد. اگر جنبش ضد اسد و رژیمش وجود نداشت، ان آینده ای که از ان صحبت میکنید اصلا نمیتوانست تحقق پیدا کند در صورتیکه با جنبش مردم سوریه "امکان" و چشم انداز تحقق مطالبات مردم فراهم میشود. یادمان باشد که دیکتاتوری اسد خود بزرگترین سد تحقق خواستهای مردم سوریه بود و هست. بنابر این یک چیز مسلم است، تا زمانیکه رژیم اسد وجود دارد، هیچگونه تحول مردمی امکان پذیر نیست، اما در صورت نابودی رژیم اسد، "امکان" تحقق خواستهای مردم سوریه فراهم میشود و کورسویی از امید حاصل میشود. پس هر عقل سلیمی، راه جنبش و مبارزه را برای بن بست شکنی انتخاب میکند تا حداقل "فرصتی" برای تحقق خواستهای مردم سوریه فراهم شده و مسیر تحولات آینده سوریه را در دست مردمانش قرار دهد، تحولی که در صورت وجود اسد و رژیمش محال است.